آب رفتن طبقۀ کارگر؟!
پال داماتو / برگردان: آرام نوبخت
برخی تحلیلگران ادعا می کنند که ما وارد جامعه ای «پسا صنعتی» شده ایم که در آن بکارگیری طرح های اتوماسیون، منجر به آب رفتن (اگر نگوییم محو شدن) طبقۀ کارگر شده است. در نتیجه کارگران دیگران آن توان و قدرتی را ندارند که مارکس برایشان قائل بود. مثلاً «آندره گورتس»، نویسندۀ رادیکال فرانسوی، می نویسد «سرمایه، موفق به کاهش قدرت کارگران در فرایند تولید شده است».
این تحلیل، بر اساس این برداشت خطا است که قدرت کارگران، وابسته به اندازۀ مطلق طبقۀ کارگر است. اما کارگران چنان قدرت متمرکزی را نمایش می دهند که بسیار فراتر از ارقام می رود. مطمئناً این یکی از مهمترین درس های انقلاب روسیه است، کشوری که طبقۀ کارگر صنعتی اش، کمتر از ۲ درصد کلّ جمعیت بود، اما گریبان سرمایه داری روسیه را محکم در دست داشت. همین منطق، چه بسا به مراتب بیشتر، در مورد امروز هم مصداق دارد. طبقۀ کارگر بخش تولید و ساخت کالا (مانوفاکتور) در ایالات متحده، شش برابر بزرگ تر از همین طبقه در روسیۀ ۱۹۱۷ است، و بسیار مولدتر.
تردیدی نیست که از اواخر دهۀ ۱۹۶۰ به این سو، چرخشی نسبی در اشتغال ایالات متحده و سایر کشورهای صنعتی پیشرفته رخ داده؛ چرخشی از صنعت به سمت بخش خدمات. سال ۱۹۶۳، تقریباً یک سوم (۳۲.۷ درصد) کارگران در بخش مانوفاکتور، معدنکاری، و ساخت و ساز شاغل بودند، در حالی که سی سال بعد، تنها بیش از یک پنجم یا ۲۰.۸ درصد در این بخش اشتغال داشتند. یک نویسنده تخمین می زند که ایالات متحده «بین سال های ۱۹۷۸ و ۱۹۸۲، ۳.۵ تا ۴ میلیون شغل را بخش تسهیلات بزرگ مانوفاکتور از دست داد، یعنی از هر چهار شغل، یکی از میان رفت». نیروی کار بخش مانوفاکتور ایالات متحده، در سال ۱۹۷۹، قریب به ۲۲.۵ میلیون نفر بود، اما تا سال ۲۰۰۲ به ۱۸.۱ میلیون نفر سقوط کرد. اما این کلّ تصویر نیست. در همان حال این چرخش و تجدیدساختار اقتصادی در حال کاستن از اندازۀ نیروی کار مانوفاکتور امریکا بود، رشد صنعتی در کشورهایی مانند برزیل، مکزیک، و کرۀ جنوبی آن را به سرعت افزایش می داد. به عنوان مثال در کرۀ جنوبی، اندازۀ نیروی کار بخش مانوفاکتور، از ۱.۲ میلیون در سال ۱۹۶۹ به ۴.۷ میلیون در سال ۱۹۹۴ افزایش یافت. حتی در مراکز مانوفاکتور قدیمی تر، رقم مطلق کارگران صنعتی قدری ناچیز تا اواسط دهۀ ۱۹۹۰ رشد داشت. «در کشورهای صنعتی شمال (عضو سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی)، سال ۱۹۹۴ در مجموع ۱۱۵ میلیون نفر در بخش “صنعت” اشتغال داشتند، در قیاس با ۱۱۲ میلیون در سال ۱۹۷۳». این ارقام از آن زمان تاکنون کاهش داشته اند.
با این حال نکته این جا است که کاهش نسبی تعداد کارگران صنعتی، واقعاً شاخص دیگری از افرایش بهره وری کار است؛ این واقعیتی است که توان بالقوۀ کارگران در تولید را به جای تضعیف، تقویت می کند. در امریکا، تولیدات مانوفاکتور بین سال هایی ۱۹۹۲ و ۲۰۰۲، ۴۴ درصد افزایش داشت،هم زمان اشتغال در این بخش ۷ درصد کاهش داست، که نشان دهندۀ افزایشِ ۵۵ درصدی بهره وری بود. اگرچه شمار نسبی کارگران صنعتی به دلیل افزایش بهره وری کاهش یافته است، اما وزن اجتماعی آن افزایش یافته است. مضاف بر این، تولید سرمایه داری چنان ادغام شده است که یک اعتصاب چند هزار نفرۀ کارگری در یک کارخانه با اهمیتِ استراتژیک، کل یک صنعت را می تواند بخواباند.
نهایتاً این که فکر کنیم فقط کارگران صنعتی جزئی از طبقۀ کارگر هستند، اشتباه است. اکثریت کارگران یقه سفید و بخش عمومی هم جزئی از طبقۀ کارگر هستند. همراه با کاهش نسبی مشاغل بخش مانوفاکتور، مشاعل صنعت خدماتی مانند قارچ رشد کرده اند: صندوقدار، پرستار، خدمتکار، رانندۀ کامیون، انباردار، پیشخدمت رستوران، کارگران فروش، مددکار اجتماعی، معلم مدرسه و خدمتکار بیمارستان، و این ها کسانی هستند که در ازای دستمزد کار می کنند- در بسیاری موارد، دستمزدی که کمتر از دستمرد یک کارگر کارخانه است- و کنترشان بر روی کار خود یا محدود است یا صفر. آن ها هم در معرض همان منطق استثمار هستند و منافع یکسانی با سایر کارگران کارخانجات، معادن، ساختمان سازی و مزارع دارند.
طبقۀ کارگر، هنور اکثریت است، اگرچه ساختارش تغییر کرده. «مایکل سوایگ»، استاد اقتصاد، تخمین می زند که طبقۀ کارگران مزدبگیر در ایالات متحده، تقریباً ۶۲ درصد جمعیت را شکل می دهد (که تخمینی کمتر از واقع است، چون معلمان مدرسه را درنظر نمی گیرد). در حالی که اعتصابات معلمان، گواهی عملی است بر این که شرایط کاری معلمان، آن ها را وا می دارد تا درست مانند دیگر کارگران رفتار کنند (فارغ از این که جامعه چه قدر سعی می کند تخصص گرایی و خصوصیات طبقۀ متوسط را به معلمان القا کند).
همان طور که اعتراضات گستردۀ میلیون ها کارگر مهاجر در بهار ۲۰۰۶ نشان داد، طبقۀ کارگر یک غول خفته است، که بیدار شدنش باری دیگر تمام پتانسیل فوق العادۀ آن را به ما یادآوری خواهد کرد.