چارلی چاپلین
نایل مالهالند
برگردان: آرام نوبخت
زندگی نامۀ جدید چارلی چاپلین که در روز کریسمس ۱۹۷۷ در گذشت، نگاهی دارد به زندگی متلاطم و نبوغ هنری او.
آن طور که «پیتر اکروید»، جدیدترین نویسندۀ زندگی نامۀ این ستارۀ فیلم های اولیه می نویسد، لنین زمانی در کلامی مشهور گفته بود که چارلی چاپلین «تنها مردی در جهان است که می خواهم با او ملاقات کنم». لنین تنها فردی نبود که چنین می خواست. به گفتۀ اکروید، چاپلین در سال ۱۹۱۵، در حالی که تنها ۲۶ سال داشت، «مشهورترین مرد جهان» شده بود.
دلیل این موفقیت نامنتظرۀ چاپلین در رسانه های سرگرمی مردمی، مشهورترین شخصیت او بر روی پرده بود: «ولگرد کوچولو». ولگردی دوست داشتنی که به مقامات دهن کجی کرد و به همین خاطر به محبوبیتی عظیم در میان مخاطبین خود در طبقۀ کارگر دست یافت. اکروید دربارۀ چاپلین می نویسد: «یک خوشبینی و وقار سرکش در “دنیایی بس ظالمانه”. رسایی او بی کران است؛ تقریباً هر احساسی را که بتوان برای انسان متصور بود در صورت او نقش می بندد، آن هم به سرعت جیوه. مثلاً او می تواند در آن واحد هم کمرو باشد و هم شرور. او ژنده پوش و غمگین است، اما کمر خم نمی کند. او به طور بی پایانی پرمایه، مبتکر و انعطاف پذیر است؛ او همیشه با مانع رو به رو است، اما هرگز شکست نمی خورد؛ قامتش خم شده، اما نشکسته است».
چاپلین فیلم های متعددی ساخت، اما امروز اساساً او را با فیلم های کلاسیک صامتی نظیر «جویندگان طلا» (۱۹۲۵)، «روشنایی های شهر» (۱۹۳۱) و بعدها فیلم های «ناطق» همچون «عصر جدید» (۱۹۳۶) و «دیکتاتور بزرگ» (۱۹۴۰) به یاد می آورند. با این حال چاپلین در دهۀ ۱۹۵۰ به منفورِ هالیوود بدل شده و به عنوان قربانی جنون و آزار و اذیت های ضدّ کمونیستی جنگ سرد، از ایالات متحدۀ امریکا تبعید شد.
چاپلین که در سال ۱۸۸۹ متولد شده بود، در فقرِ محلات کثیف جنوب لندن بزرگ شد. پدرخواندۀ او، هنرمندی در سالن موسیقی انگلستان، خیلی زود از خانه رفت و بعدها از فرط مصرف مشروبات الکلی مرد. مادر او خواننده بود، زنی که برای رفع ابتدایی ترین نیازها به هر دری می زد و دستخوش بیماری های روانی شد و دوره ای را در آسایشگاه ها گذراند. پیش می آمد که چارلی و برادرش نزد بستگانشان بمانند، روی نیمکت پارک ها بخوابند یا به اجبار به نوانخانه بروند. او با رقصیدن در گوشۀ خیابان ها بود که پول غذا را جور می کرد. همین منجر به نخستین نقش های حرفه ای او شد. وقتی نُه سال داشت، با گروه «هشت پسرک لنکاشر» (Eight Lancashire Lads) همراه شد که رقصی محلی با کفش های چوبی انجام می دادند. او پس از مدتی صورتحساب هزینه ها را با «دان لنو»ی کمدین تقسیم می کرد. چاپلین با سفید کردن صورت خود، پوشیدن شلوارهای گشاد و کفش های بی قواره، به تقلید از شخصیت های نمایشی لِنو پرداخت، و به عنوان «ولگرد کوچولو» شهرتی جهانی یافت.
چاپلین در سن ۲۱ سالگی همراه با تور نمایشی «فِرِد کارنو» به امریکا رفت («استن لورل» یکی دیگر از اعضای دستۀ بازگیران بود). چاپلین تحت مربی گری کارنو، استعداد خیره کننده اش را برای کمدی فیزیکی نشان داد. کارنو نقش «دائم الخمر» را به چاپلین داد که او نیز با الگو گرفتن از پدرخواندۀ خود اجرا کرد. چاپلین به استودیوی «کیستون» متعلق به «مک سِنِت» در کالیفرنیا پیوست که نیازمند یک جایگزین سریع بودند. طی چند ماه او بزرگترین ستارۀ استودیویی شده بود که بیشتر به خاطر دست انداختن مقامات با لوده بازی های «پلیس های کیستون» به یاد آورده می شود.
هنگامی که چاپلین به عنوان یک فرد کمال گرا می رفت که فیلم های خود را کارگردانی کند، این ضرب آهنگ سریع و پر تب و تاب کار با سِنِت (او هر هفته سه فیلم تهیه می کرد) تأثیرش را بر چاپلین گذاشته بود. چاپلین بارها بار صحنه ها را از نو فیلم برداری می کرد، حتی صحنه ها را از نو می ساخت، تا بالاخره نتیجۀ کار راضی اش کند، و این بازگیرانش را به شدت بی حوصله می کرد. چاپلین دیوانه وار می نوشت، کارگردانی می کرد و حتی موسیقی فیلم هایش را هم خود تهیه می کرد.
فیلم دوم او، «مسابقۀ اتومبیل رانی در ونیز» (۱۹۱۴)، شخصیت «ولگرد کوچولو» را به بینندگان سینما معرفی کرد که یک موفقیت فوری و برجسته بود. اکروید در توصیف این شخصیت می نویسد: «یک قهرمان طبقۀ کارگر، که علیه ثروتمندان و صاحبان امتیاز مبارزه می کند». در فیلم های بعدی، این «ولگرد»، با وجود آن که در شکست و رسوایی فرو رفته، اما دیگر با غرور پا به فرار نمی گذارد، و به این ترتیب به مخاطبینش حسّ امید می دهد. چاپلین در سال های ساخت فیلم، شجاعانه، با درک مخاطب و شوخ طبعی زیرکانه، به بسیاری از موضوعات خام و اغلب مناقشه انگیز پرداخت؛ از رعب و وحشت های سنگرهای جنگ جهانی اول گرفته تا مخمصۀ مهاجرین.
آوازۀ چاپلین، بسیار فراتر از سینما رفت. او که اوایل دهۀ ۱۹۲۰ به نیویورک رفته بود، «با گروهی از روشنفکران که خود را سوسیالیست می خواندند آشنا شد … در این جا بود که دربارۀ سیاست، هنر و ادبیات حرف زد». بینش سیاسی چاپلین در دهۀ ۱۹۳۰، یعنی در بحبوحۀ «رکود بزرگ» و ظهور فاشیسم بود که نمودی آشکار یافت.
عصر جدید
«عصر جدید» به طور درخشانی بیگانگی و استثمار کارگران صنعتی را نشان می دهد. شخصیت چاپلین در این فیلم، به شکلی نمادین، بین چرخ دنده های کارخانه پیچ و تاب می خورد. او که دیگر قادر به تحمل آهنگ تولید کارخانه نیست، دستخوش فروپاشی و سقوط می شود، از بیمارستان به زندان، و نهایتاً به بیکاری فلاکت آمیز درمی غلتد. در یکی از صحنه های به یادماندنی، او تلو تلو خوران به سوی یک تظاهرات خشن خیابانی می رود و بر حسب تصادف، خود را در رأس کارگران اعتصابی می یابد. در فیلم «دیکتاتور بزرگ»، چاپلین هیتلر را بی رحمانه و بی هیچ تخفیفی به سُخره می گیرد. با در نظرداشتن رویکرد سست و بی رمق اکثریت نخبگان حاکم و سردمداران متنفذ هالیوود نسبت به رژیم نازی ها در آن مقطع، این تصمیمی متهوّرانه بود.
اکروید ادعا می کند که کودکیِ پردردسر چاپلین، از او فردی بسیار جاه طلب، حتی بی رحم، و سرشار از انرژی ساخته بود. با وجود ثروت و شهرت عظیم، ترس و وحشت از درغلتیدن دوباره به فقر، از جا زدن در برابر تحمل مشکلات سلامت روانی مادر، کشمکشی همیشگی در درون چاپلین بود. روابط او با زنان، همراه با دو ازدواج کم دوام، بسیار مشکل و پرنوسان بود. هنگامی که همسر چاپلین، «جون بَری»، او را به خاطر رابطه اش با «اونا اونیلِ» ۱۷ ساله (دختر «یوجین اونیل»، نمایشنامه نویس) به دادگاه برد، چاپلین با رسوایی عمومی و موج سرزنش ها رو به رو شد.
در فضای جنگ سرد، سیاستمداران راستگرای امریکا از زندگی شخصی، «اخلاقیات» و چپگرایی چاپلین برای تضعیف او بهره برداری کردند. در سال ۱۹۴۷، چاپلین از سوی «کمیتۀ رسیدگی به فعالیت های ضدّ امریکایی»، به سرپرستی «جوزف مک کارتی»، سناتور ضدّ کمونیست قهار، بازجویی شد. چاپلین به دلیل حمایت خود از شوروی در برابر نازیسم در جریان جنگ جهانی دوم مورد حمله قرار گرفت.
اما چاپلین با توجیه تسویه های «شگفت انگیز» استالین به عنوان روندی که «کار کوئیزلینگ ها و لاوال ها را تمام کرد» (سیاستمداران همکار نازی ها در نروژ و «رژیم ویشی» در فرانسه در طول جنگ)، یک بی اعتباری در کارنامۀ خود به ثبت رساند. این در حالی بود که تسویه ها و دادگاه های نمایشی مذکور، مقدمتاً بلشویک های قدیم و به خصوص لئون تروتسکی و «اپوزیسیون چپ» را که در راستای دفاع از دمکراسی کارگری در اتحاد شوروی مبارزه کرده بودند، هدف گرفت.
اکروید به نقل از دوستان چاپلین می گوید که این بازیگر یک «چپ رقیق» بود، و «مستعد پذیرش عقاید سوسیالیستی، بی آن که تلاشی برای تحقق آن ها کند». از نظر اکروید، «بهتر است بگوییم که او یک آزادی خواه بود، همراه با گرایش هایی متمایل به آنارشیسم». چاپلین «بنا به غریزه از بی عدالتی و ستم خشمگین بود: او در سرتاسر زندگی اش علیه کنترل و سلطۀ استبدادی مبارزه کرد».
به دنبال موج تعقیب و بازداشت های مک کارتی در امریکا، بیش از ۳۰۰ نفر در فهرست سیاه عدم مجوز کار در استودیوهای هالیوود قرار گرفتند. چاپلین مستقیماً در فهرست سیاه نبود، اما در هنگام سفر با کشتی به لندن در سال ۱۹۵۲، مطلع شد که ویزای بازگشت دوبارۀ او به ایالات متحده باطل شده است. چاپلین باقی زندگی خود را در تبعید گذراند، به خصوص در سوئیس، و نهایتاً در روز کریسمس ۱۹۷۷ درگذشت.
باقی ماندن چاپلین در اذهان توده های مردم، موضوع تقریباً ۲۰۰ کتاب در باب زندگی و فعالیت او بوده است. اگرچه زندگی نامۀ فشرده ای که پیتر اکروید نوشته است قادر به سنجش عمق سوژۀ خود نیست، اما توصیفی هوشمندانه و بی محابا است از هنرمندیِ درخشان و زندگی چاپلین وشاهکار او، «دوره گرد کوچولو»، به عنوان اثری که توده های مردم چاپلین را با آن شناختند و همدردی کردند.
۲۵ دسامبر ۲۰۱۵