ارتجاع عریان (بخشی از فصل نخست کتاب «روسیه: از انقلاب تا ضدّ انقلاب)

زمان تقریبی مطالعه متن ۶ دقیقه
بخشی از فصل نخست کتاب «روسیه: از انقلاب تا ضدّ انقلاب»، به قلم تد گرانتبرگردان: آرام نوبختطی جنگ داخلی به دنبال انقلاب اکتبر، یک فرماندۀ ارتجاعی از پس دیگری وارد صحنه می شد. اما این ایده که نهال دمکراسی در خاک روسیه می توانست بر سرنیزه های گارد سفید کاشته شود، به روشنی یک یاوه است. زمین داران قدیم و سرمایه داران به پشت صفوف سفیدها بازگشتند و از کارگران و دهقانان انتقام گرفتد. اکثریت عظیم دهقانان، سوسیالیست نبودند، اگرچه با بلشویک ها به دلیل برنامۀ ارضی انقلابی آنان همسویی نشان می دادند. اما به محض این که دریافتند ارتش های سفید در جانب زمین داران هستند، فرصت سفیدها برای کسب هرگونه حمایت در میان دهقانان هم از دست رفت. ژنرال های سفید، نمایندۀ ارتجاع تزار در عریان ترین شکل آن بودند. در واقع اینان پیشگامان فاشیسم محسوب می شدند، اگرچه فاقد پایگاه توده ای آن بودند. اما این امر حاکمیت آن ها را مطبوع­تر نمی کرد. سفیدها برای جبران شوک وارد آمده بر خود و برای این که درسی به توده ها داده باشند، قصد داشتند افسار حکمرانی ترور و وحشت را در مقیاسی گسترده باز کنند. به این ترتیب کارگران و دهقانان روس در معرض کابوس یک رژیم استبدادی بورژوایی برای سال ها، اگر نه دهه ها، مشابه با «فرانکو» یا «پینوشه» قرار می گرفتند. چنین رژیمی، رژیم انحطاط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می بود.

توحش دهشتناک ارتش های سفید به رهبری «دنیکین»، «کولچاک»، «تودنیچ»، «ورانگل» و دیگران، بازتابی از ترس و هراس نخبگان تا سر حدّ مرگ بود. «ورانگل» با غرور می گفت بعد از تیرباران هر یک نفر از ده زندانی سرخ، به سایرین فرصت خواهد دارد که «میهن پرستی» خود را اثبات کنند و در عرصۀ نبرد، «کفارۀ گناهان خود را بپردازند». زندانیان سرخ تا سر حدّ مرگ شکنجه شدند، دهقانان شورشی حلق آویز شدند، و کشتارهای هولناک موسوم به «پوگروم» علیه یهودیان در نواحی تحت اشغال سازمان یافت. همه جا قدرت زمین داران بازگشت. بلشویک ها در مقام دفاع از خود، به گروگان گیری متوسل شدند. ویکتور سرژ یادآوری می کند:

«از زمان نخستین کشتارهای زندانیان سرخ به دست سفیدها، قتل ولودارسکی و اوریتسکی و سوء قصد به لنین (در تابستان ۱۹۱۸)، عرفِ دستگیری و گاه اعدام گروگان ها، عمومی و قانونی شده بود. سازمان چکا (کمیسیون فوق العادۀ سرکوب ضدّ انقلاب، احتکار و فرار از خدمت)، که دستگیری های وسیع مظنونین را انجام داده بود، تمایل داشت سرنوشت آن ها را خود مستقلاً تعیین کند؛ چکا تحت کنترل صوری حزب بود، اما در واقعیت بدون اطلاع هیچ کسی. چکا در حال مبدل شدن به یک دولت در درون دولت بود که اقدامات سرّی و محرمانۀ نظامی، آن را حفاظت می کرد. حزب تلاش کرد در رأس این سازمان مردانی فسادناپذیر هم­چون مجرم پیشین، دزرژینسکی، این کمال­گرای صادق، بی رحم اما دلیر را قرار بدهد…» (و. سرژ، «خاطرات یک انقلابی، ۱۹۰۱-۱۹۴۱»، ص. ۸۰، تأکید در متن اصلی).

در چنین وضعیتی، افراط غیرقابل اجتناب بود، هرچند لنین و دزرژینسکی تمام تلاش خود را برای ممانعت از آن کمردند. توحش سفیدها، واکنش خشنی را دامن زد:

«با این حال، قتل عام های مونیخ، روحیۀ تروریستی را تقویت کرد، و توحش سربازان دریادار کولچاک در اوفا که زندانیان سرخ را زنده زنده سوزانده بود، اخیراً اعضای چکا را قادر کرده بود بر آن دسته از اعضای حزب که هنوز به درجۀ بیش­تری از انسانیت امید داشتند، غلبه کنند».

دفاع اصلی انقلاب، نه در چکا، بلکه در سیاست های انقلابی انترناسیونالیستی بلشویک ها نهفته بود. تبلیغات انقلابی آن ها تأثیر خود را بر سربازان خسته از جنگ ارتش های امپریالیستی می گذاشت. بروز نارضایتی و تمرد آشکار در بین صفوف ارتش های مداخله کننده، امپریالیست ها را وادار به عقب نشینی کرد. همبستگی بین المللی طبقۀ کارگر، انقلاب روسیه را نجات داد. قطعۀ زیر، تصویر روشنی از وضعیت به دست می دهد:

«تمرّد و شورش ماه های نخست سال ۱۹۱۹ در ناوگان دریایی فرانسه از سوی یگان های نظامی فرانسوی مستقر در اودِسا و سایر بنادر دریای سیاه، منجر به عقب نشینی اوایل ماه آوریل شد. سرپرست عملیات نظامی در ادارۀ جنگ، ماه مارس ۱۹۱۹ در مورد سربازان ملیت های مختلف به فرماندهی بریتانیا در جبهۀ “آرک اینجل” گفت که روحیۀ آنان “بسیار پایین است، گویی طعمۀ تبلیغات بسیار فعال و موذیانۀ بلشویکی شده اند، تبلیغاتی که دشمن با انرژی و مهارت فزاینده مشغول انجام آن است”. بعدها از طریق گزارش های رسمی امریکا، جزئیات افشا شد. روز اول مارس ۱۹۱۹، شورشی در میان سربازان فرانسوی که دستور گرفته بودند به خط نبرد بروند، رخ داد. چند روز بعد یک گروه پیاده نظام بریتانیایی “از رفتن به جبهه سر باز زد” و مدت کوتاهی پس از این، یک گروه امریکایی نیز “تا مدتی از بازگشت به وظیفۀ خود در جبهه امتناع کرد”» (ای. اچ. کار، «انقلاب بلشویک ۱۹۱۷-۱۹۲۳»، ج. ۳، ص. ۱۳۴).

پس از شکست کولچاک، بلشویک ها تلاش کردند تا وضعیت را به حالت طبیعی بازگردانند. در ژانویۀ ۱۹۲۰، دزرژینسکی پیشنهاد الغای مجازات مرگ در سرتاسر کشور به استثنای مناطقی که شاهد عملیات نظامی بود را مطرح کرد که با پذیرش لنین و تروتسکی رو به رو شد. روز ۱۷ ژانویه، فرمانی از سوی حکومت تصویب و به امضای لنین به عنوان رئیس شورای کمیساریای خلق رسید. اما طی سه ماه، وضعیت مجدداً تغییر کرد. رژیم ارتجاعی لهستان، با پشتیبانی بریتانیا و فرانسه، به روسیۀ شوروی حمله برد. لهستانی ها «کی­یف» را تسخیر کردند. انقلاب در خطر مرگ بود. مجازات مرگ از نو معرفی شد و قدرت مبسوط تری به چکا داده شد. در این جا نیز باز هم می بینیم که چگونه مداخلۀ خارجی با هدف بازگرداندن نظم کهن روسیه، انقلاب را وادار به استفاده از روش های خشونت آمیز برای دفاع از خود کرد.

تنها یک ریاکار قادر است حق مردم برای دفاع از خود را در برابر ضدّ انقلاب درنده با هر وسیله ای که در دسترس دارد، انکار کند. البته برای کسی که اعتقاد دارد بهتر است تودۀ مردم آن روی صورت خود را هم برای سیلی خوردن نشان دهند و با فروتنی ستم را بپذیرند، روش های بلشویک ها باید هم محکوم شود. چنین فلسفه ای تنها می تواند به معنای پذیرش دائمی هر رژیم ارتجاعی ای باشد که از گرد راه می رسد. در نتیجه، این فلسفه، فرایند پیشرفت اجتماعی به طور کلی را منتفی می داند. نه اخلاقیات یا عشق انسانیت، بلکه تنها دفاع بزدلانه از وضع موجود، یعنی حاکمیت استثمارگران، انگیزۀ واقعی کسانی است که به انقلاب اکتبر افترا می زنند. آن چه فرماندهان سفیدها را خُرد کرد، نیروی برتر تسلیحاتی نبود، بلکه فرار گسترده از خدمت، تمرّد و قیام و خیزهاش همیشگی در نواحی تحت اشغال بود. ارتش سرخ به رهبری تروتسکی به یک نیروی مبارز انقلابی متشکل از بیش از پنج میلیون سرباز مبدل شد. فرماندۀ سفیدها، کُنت کیدوفستِف، چیز چندانی نداشت که به توده های مردم ارائه کند جز این که «برای شروع روشن است که شما باید یک دیکتاتوری نظامی داشته باشید، و بعد از این شاید بتوان این دیکاتوری را با کمی کسب و کار مخلوط کرد».

تنها بلشویک ها بودند که با سازماندهی مردمِ آمادۀ جنگ، مانع این فاجعه شدند. باقی مانده های تکه پارۀ ارتش سابق، به سرعت به یک نیروی جدید پیوستند: ارتش سرخ. این واقعیت که ارتش سرخ چنین به سرعت توانست از هیچ ساخته شود، اثباتی است کافی بر پایۀ توده ای انقلاب. در آغاز، برای بقای رژیم جدید تنها به معدودی افراد امتیازات بیش­تری داده شد. ارتش سرخ دشمن را در تمام جبهه ها با وجود برتری آن ها شکست می دهد.

حتی دشمنان انقلاب هم دستاورد به یادماندنی تروتسکی را به رسمیت شناختند. همان طور طور که نقل قول های زیر از افسران و دیپلمات های آلمان اثبات می کند:

«ماکس بوئر با گفتن این که تروتسکی “ذاتاً یک رهبر و سازمانده نظامی” بود او را تحسین کرد و افزود:

این که او چگونه در میانۀ نبردهای حاد، ارتشی را از هیچ چیز برپا کرد و سپس آن را سازمان و تعلیم داد، خصلتی مطلقاً ناپلئونی دارد.

هوفمان، مشابه با همین حکم را صادر کرد:

“حتی از منظر کاملاً نظامی هم هر کسی حیرت می کند که سربازان تازه پیوسته به ارتش سرخ بتوانند قوای نیرومند فرماندهان سفید را شکست بدهند و آن ها را کاملاً تار و مار کنند”» (ای. اچ. کار، «انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷-۱۹۲۳»، ج. ۳، ص. ۳۲۶)

این پیروزی ستم­دیدگان در مبارزه ای آشکار با اربابان سابق شان، بی تردید یکی از برگ های درخشان تاریخ بشر است، درست همان طور که شورش های شکست خوردۀ بردگان و تراژدی های سابق، غنی است. مجدداً ما حق داریم این پرسش را در مقابل افترازنندگان به انقلاب اکتبر مطرح کنیم: چگونه این گروه به زعم آنان کوچک و غیریک­دست از عده ای دسیسه چین توانست به ارتش های نیرومند گارد سفید که مورد حمایت ۲۱ ارتش خارجی بود، غلبه کند؟ چنین شاهکاری تنها بر این اساس قابل تصور بود که بلشویک ها نه فقط در میان کارگران، که همین اقشار وسیع تر فقرا و دهقانان متوسط، حمایت فعالانه داشتند. در این مرحله، کلّ افسانۀ توطئۀ یک اقلیت کوچک، زیر بار سنگینِ اتهام خود فرومی پاشد. انقلاب بلشویکی کودتا نبود، بلکه یک انقلاب مردمی در تاریخ بود. تنها این توضیح می دهد که چگونه آن ها قادر بودند با وجود برتری طرف مقابل، نه فقط قدرت بگیرند، بلکه سفت و سخت آن را حفظ کنند و دوام بیاورند. و همۀ این ها بر مبنای یک دمکراسی کارگری صورت گرفت، بر مبنای رژیمی که به کارگران حقوقی به مراتب بالاتر از دمکراتیک ترین رژیم بورژوایی اعطا کرده بود.

 

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 13 = 17