از بایگانی مارکسیسم: درس های کودتای ۱۹۷۳ شیلی

زمان تقریبی مطالعه متن ۹ دقیقه
بخش دوم و پایانی

بحران لاینحل اقتصادی

در پشت دسیسه های رو به رشد اپوزیسیون، نخوت و خودبزرگ بینی ژنرال ها و نوسان های روز افزان پرزیدنت سالوادور آلنده و تسلیم استالینیست ها در سال های ۱۹۷۲-۷۳، بحران لاینحل سرمایه داری شیلی و جهان نهفته بود.

زمانی که آلنده قدرت گرفت، شیلی در بحبوحۀ یک بحران اقتصادی و مالی مهم قرار داشت که از آن زمان تاکنون به طور قابل توجهی شدت گرفته است. ذخایر بانک مرکزی از ۵۰۰ میلیون دلار به ۲۸۰ میلیون دلار سقوط کرده و تا آوریل ۱۹۷۲، بنا به تخمین ها بیش از ۶۰ میلیون دلار نبود. در عین حال بدهی های خارجی شیلی بالغ بر ۳ هزار میلیون دلار می شد، که بخش اعظم آن تحت نظارت دقیق بانک های مرکزی اروپا بود.

ناتوانی از فسخ این بدهی ملی عظیم، همراه با سقوط ممتد بهای صادرات مس، به آن معنا بود که آلنده می باید ارزش پول شیلی (اِسکودو) را طی دو سال، چهار برابر کاهش بدهد. پرداخت اصل و فرع بدهی خارجی به تنهایی تقریباً ۳۰۰ میلیون دلار در یک سال هزینه داشت. سقوط نظام «برتون وودز» و کاهش کمک های خارجی ایالات متحده، هر گونه امید به این را که اقتصاد سرمایه داری شیلی قادر به تسویه بدهی ها باشد، پایان داد. مصالحۀ آلنده و استالینیست ها با اعتباردهندگان خارجی، به ارتجاع بومی جسارت داد تا فشار را برای توقف ملی سازی بیش­تر افزایش دهد و آشکارا برای یک ضدّ انقلاب تدارک ببیند.

تظاهرات کارگران و دانشجویان در برابر جناح راست، از سوی استالینیست ها محکوم شد، در حالی که آلنده خود را مشغول تمجید از نهاد منفور «تفنگداران شیلی» (Carabineros)- نخبگان نیروی پلیس که برای حملات به کارگران و آلونک نشین ها استفاده می شد- می کرد.

عبارات آلنده به روشنی ترس- اگر نگوییم سستی- یک پزشک خرده بورژوا در برابر ماشین دولت سرمایه داری و عدم اعتماد کامل او به طبقۀ کارگر را نمایش می داد:

«بی دلیل نیست که شعار “تفنگداران شیلی” چنین است: “نظم و میهن”. نظم، متکی بر اقتدار اخلاقی، یعنی انجام صحیح وظایف، که به هیچ رو مستلزم نفی سلسله مراتب نیست. در واقع درک شما از انضباط و سلسله مراتب، بر پایۀ همان برداشتی بالنده می شود که این حکومت از انضباط اجتماعی و استفاده از نیروی پلیس دارد» (ورکرز پرس، ۱۱ مه ۱۹۷۲).

دقیقاً همین «معنای انضباط و سلسله مراتب» بود که منجر شد گارد ریاست جمهوری «تفنگداران شیلی» پس از وقوع کودتای نظامی تسلیم شود.

در سپتامبر ۱۹۷۲، آلنده هرگونه چشم انداز کودتای نظامی را ازنظر دور داشت: «من اعتقاد دارم که حکومت من، بهترین ضامن صلح است. در این جا انتخابات و آزادی وجود دارد. نود درصد مردم شیلی خواهان رویارویی مسلحانه نیستند».

اما ۱۰ درصد باقی مانده، توهمات استالینیستی آلنده را نداشت. گروه های جدیدی نظیر جبهۀ شبه فاشیستی «آزادی و میهن» علناً در برابر رژیم آغاز به مسلح شدن کردند، درحالی که زمین داران در جنوب ارتش های خصوصی را برقراری «عدالت» فوری در بین دهقانان ایجاد کردند. تحت شروط توافق اکتبر ۱۹۷۲ با اپوزیسیون، آلنده با آزادسازی ۱۵۵ ایستگاه رادیویی و جلوگیری از ارتباط اجباری با شبکۀ دولتی، سلاح بسیار ارزشمندی را به دست ارتجاع واگذار کرده بود.

در سال ۱۹۷۳، سیاست «اعتدال و آشتی»، توهم کارگران صنعتی را فرو ریخته بود، و برای نخستین بار معدنچیان مس برای حقوق بیش­تر دست به اعتصاب زدند. این نشانه ای جدی از بحران بود، اما با نصیحت وزرای استالینیست، آلنده به وحشیانه ترین شکل به طبقۀ کارگر حمله برد.

آلنده در زمان بازگشت خود از مسکو به تاریخ ژانویۀ ۱۹۷۳، به معدنچیان اعتصابی مس حمله کرد و آن ها را «بانکداران انحصاری واقعی، که بدون هرگونه ملاحظه در مورد وضعیت کشور به فکر پر کردن جیب شان هستند» توصیف کرد.

آلنده در همان سخنرانی آشکار کرد که بدهی خارجی طی دو سال از ۳ هزار میلیون دلار به ۴۰۲۰ میلیون دلار افزایش یافته بود و اعتراف کرد که پارلمان باید از همان مراحل اولیه منحل می شد. این بهای «راه مسالمات آمیز» بود.

در این جا هم استالینیست ها دست شان را رو کردند. وقتی معنچیان معدن مس بزرگ ملی شدۀ «ال تنیئنته» (El Teniente) برای افزایش دستمزد ۷۰ روز اعتصاب کردند، استالینیست ها تلاش آلنده برای باز کردن باب گفتگو با کارگران اعتصابی را با عنوان «دو دلی» و امری «به شدت غیرقابل پذیرش» به باد نقد گرفتند، و در عوض رژیم را تشویق کردند که از ماشین های آب پاش و گاز اشک آور برای سرکوب تظاهرات معدنچیان استفاده کند. استان «اوهیگینس»- ناحیۀ اعتصابات- تحت کنترل نظامی درآمد.

در عین حال آلنده طرحی را برای بازگرداندن ژنرال های ارتش که در مارس ۱۹۷۳ از مناصب خود استعفا داده بودند، پیشنهاد کرد. هدف از این حرکت روشن بود: آلنده و استالینیست ها خواهان استفاده از ارتش علیه طبقۀ کارگر بودند، با وجود آن که رهبران حزبی آن ها متقاعد شده بودند که اپوزیسیون در حال تدارک کودتا برای ماه اوت یا سپتامبر است!

در ژوئن ۱۹۷۳، جناح راست به دنبال اعتصاب کارگران معدن مس به نخستین تلاش خود برای قدرت دست زدند. این تلاشِ «هنگ زرهی دوم» ناکام ماند، اما نشان داد که رژیم در برابر یک کودتا تا چه حد آسیب پذیر است.

این حمله، طبقۀ کارگر را برای وارد شدن به عمل، تسخیر کارخانه ها و تقویت مجامع کارگران عادی که طی اکتبر تا نوامبر ۱۹۷۲ ناگهان پا به عرصه گذاشت، تهییج کرد.

واکنش رهبری استالینیست شیلی، «لوئیس کوروالان»، به کودتای نافرجام ۲۹ ژوئن، گواهی بود بر هراس این خائنین در زمان مشاهدۀ آرامش قبل از طوفان. خشنودی و سرمستی پایان یافته بود. در عوض فلج شدگی از فرط ترس، در پیش روی ارتش قرار داشت: «شورش به سرعت و به مدد اقدام سریع و مصمم فرماندۀ کل قوای ارتش، وفاداری نیروهای مسلح و پلیس مهار شد… ما به حمایت از خصلت تماماً حرفه ای نهادهای مسلح ادامه می دهیم. دشمنان آن ها در میان صفوف مردم نیستند، بلکه در اردوگاه دشمن جای می گیرند» («مارکسیسم امروز»، سپتامبر ۱۹۷۳).

حتی در این ساعت آخر نیز وضعیت می توانست با رهبری قاطع و مصمم تغییر کند. استالینیست های شیلی مسیری را پی گرفتند که نه تنها اشتباه، بلکه هم­چنان بدتر، متناقض بود. آن گونه که «کوروالان» نوشت: «شعار میهن پرستانه و انقلابی باید چنین باشد: نه به جنگ داخلی! نه به فاشیسم!». اما فاشیسم، جنگ داخلی است علیه کارگران، و موجودیت دولت سرمایه داری خطر بالقوۀ جنگ داخلی علیه طبقۀ کارگر را در خود حمل می کند. با محکوم کردن جنگ داخلی و باقی گذاشتن مبارزات در دستان افسران بورژوای ارتجاعی، استالینیسم به تسهیل و تسریع شکست کارگران یاری رساند.

اما قرار بود کارگران شیلی ضربۀ به مراتب بدتری ببینند. استالینیست ها در جستجوی ناامیدانۀ خود برای یافتن متحدینی، شروع به صدور فرصت طلبانه ترین فراخوان ها خطاب به صفوف فاشیست ها و احزاب ناسیونالیست افراطی کردند. «کوروالان»، بی شرمانه به التماس از پیروان «پابلو رودریگزِ» فاشیست برای برقراری «دیالوگ» در جهت جلوگیری از جنگ داخلی پرداخت و همین طور «متحد کردن کشورمان، برای جلوگیری از شکاف های تصنعی میان مردم شیلی که منفعت مشترکی دارند». فاشیست ها همان گونه که انتظار می رفت به لابه ها و التماس های «کوروالان» با تحقیر و استهزا واکنش نشان دادند و به سوی تدارک جنگ داخلی پیش رفتند.

زمانی که کارگران بیش از پیش نسبت به رژیم تردید پیدا کردند و دفاع از خود را به طور خودانگیخته آغاز نمودند، نیروهای راست به تدارکات خود شدت بخشیدند و آشکارا از پیروی از «راه اندونزی» سخن گفتند. روزنامۀ بورژوایی اصلی شیلی به نام «ال مرکوریو» (El Mercurio)، در ۲۷ ژوئیه با خوشحالی نوشت که کشتار «خودانگیخته و مهیب» در اندونزی، «واقعاً مهیب نبود»، چرا که اندونزی را به «یکی از ملل برجسته در آسیای جنوبی مبدل کرد، که در آن اقتصاد ثبات یافته و نظم حکمفرماست».

«فِرِی»، رئیس جمهور سابق، آشکارا خواهان درهم شکستن «ارتش موازی» در درون کارخانه ها شد. در این وضعیت فقط قاطعانه ترین اقدام حکومت در مسلح کردن کارگران، ممنوعیت ارتش، هشدار به کل طبقۀ کارگر برای مبارزه، می توانست مانع کودتا شود یا آن را درهم بشکند. حکومت و استالینیست ها عکس این را انجام دادند.

«قانون کنترل سلاح»، که در بحران اکتبر ۱۹۷۲ تصویب شد، به منظور جلوگیری از مسلح شدن کارگران مجدداً فعال شد. افسران راست­گرا در نیروهای دریایی و ارتش، از خون سردی، انفعال و بی اعتنایی استالینیست ها برای رجزخوانی و شستشوی مغزی صفوف و تدارک شورش استفاده کردند. فراخوان های پرتب و تاب آلنده به ارتش، تنها عزم ژنرال ها را برای پایان دادن سریع و بی رحمانه به تجربۀ «راه مسالمت آمیز» افزایش داد.

حملۀ نهایی به کاخ ریاست جمهوری در روز ۱۱ سپتامبر، نقطۀ اوج طرحی بود که بدون تن دادن حکومت و حزب استالینیست قابل تصور نمی بود. ژنرال پینوشه، مانند هیتلر و فرانکو، به دلیل خیانت استالینیسم پیروز شد.

خرده بورژوازی و ارتجاع

یک مسألۀ نهایی هست که باید در ارتباط با استالینیست ها مطرح کرد. چرا هیچ یک از رهبران استالینیست جرأت نمی کند حیاتی ترین پرسشی را شکست مطرح می کند، پاسخ دهد؟ چرا طبقۀ کارگر شهری، و صفوف میانی و پایین تر ارتش، به سرعت علیه رژیم چرخش می کنند؟ اگر «راه مسالمت آمیز» و «احترام به قانونیت» تنها ضامن های جلب طبقات متوسط است، پس چرا این چنین فاجعه بار در شیلی شکست خوردند؟

صرفاً مقصر دانستن دسیسه های «سیا» یا گرایش طبقۀ متوسط به حمایت همیشگی از رژیم ها، آن گونه که استالینیست ها در حال حاضر اشاره می کنند، در حکم ناسزا به مارکسیسم و پنهان نمودن خیانت تئوری «جبهۀ خلقی» است. همان طور که تروتسکی در «فرانسه به کدام سو؟» (۱۹۳۴) نوشت:

«خرده بورژوازی، با وابستگی اقتصادی و ناهمگونی اجتماعی آن متمایز می شود. قشر فوقانی آن مستقیماً به بورژوازی بزرگ وابسته است. قشر تحتانی آن با پرولتاریا ادغام می شود و حتی به موقعیت لمپن پرولتاریا سقوط می کند. خرده بورژوازی، مطابق با موقعیت اقتصادی خود، نمی تواند مشی سیاسی خود را داشته باشد. همواره بین سرمایه داران و کارگران در نوسان است. قشر فوقانی اش، آن را به راست هُل می دهد؛ قشر تحتانی آن که زیر ستم و استثمار است، قادر است که در شرایط خاص به سرعت به چپ چرخش کند».

تروتسکی ادامه می دهد که در دوره های بحران حاد و غیاب رهبری انقلابی «خرده بورژوازی صبر و تحمل خود را از دست می دهد. رویکردِ بیش از پیش خصمانه نسبت به قشر فوقانی خود می گیرد. به ورشکستگی و پیمان شکنی رهبری سیاسی خود پی می برد… دقیقاً همین ریزش توهمات خرده بورژوازی، بی تابی و ناامیدی است که فاشیسم از آن بهره برداری می کند… فاشیست ها از خود زمختی نشان می دهد، به خیابان ها می ریزند، به پلیس حمله می کنند، تلاش می کنند که پارلمان را به زور کنار بزنند. همۀ این ها بر خرده بورژوازی مستأصل تأثیر می گذارد».

عبارات تروتسکی، توصیفی دقیق از خرده بورژوازی در دوران آلنده است. خرده بورژوازی، جزو نخستین تلفات سیاست حکومت ائتلافی بود؛ حکومت تلاش داشت طبقۀ کارگر را با پرداخت سوبسید راضی کند، و در عین حال افزایش بهره وری، مهار سریع ملی سازی و امتناع از فسخ بار عظیم بدهی خارجیِ به جای مانده از حکومت سابق امریکایی «فری» را به بورژوازی صنعتی وعده بدهد.

خالص کاهش قدرت خرید و مصرف، به شکلی حاد در درون اقشار پایین تر طبقۀ متوسط احساس شد. سرمایه داران بزرگ خواهان کاهش تمام و کمال ارزش پول (اسکودو) یا انجماد کامل دستمزدها همراه با حرکت دادن دلارهای وارداتی از مواد غذایی به کالاهای سرمایه ای بودند. کارگران از سوی دیگر خواهان ملی سازی بیشتر، کنترل کارگری و پایان شیادی پارلمانی بودند.

آلنده و استالینیست ها از هر دو بدیل امتناع کردند و اسیر تناقضات خودشان شد. تنها مسألۀ زمان در پیش روی حملۀ امپریالیست ها و حکومت نظامی کودتا بود. اگر قرار باشد بر سنگ قبر حکومت آلنده چیزی نوشته شود، ما نقل قول زیر از لنین را پیشنهاد می دهیم:

«پرولتاریا نمی تواند پیروز شود، مگر آن که اکثریت جمعیت را به سوی خود جلب کند. اما محدود کردن پیروزی به کسب اکثریت آرا در یک انتخابات تحت حاکمیت بوررژوازی، یا تبدیل آن به پیش شرط پیروزی، یک حماقت درشت یا فریب کامل کارگران است. پرولتاریا برای جلب اکثریت جمعیت به جانب خود، می بایست در وهلۀ نخست بورژوازی را ساقط و قدرت دولتی را کسب کند؛ ثانیاً باید قدرت شورایی را معرفی و دستگاه دولتی قدیم را به طور کامل خرد کند، بدین سان فوراً حاکمیت، اعتبار و نفوذ بورژوازی و سازشکاران خرده بورژوا بر کارگران غیرپرولتری را تحلیل می برد. ثالثاً، باید نفوذ بورژوازی و سازشکاران خرده بورژوا بر اکثریت توده های غیر پرولتری را با ارضای نیازهای اقتصادی آنان به شکلی انقلابی و به بهای استثمارگران به کل نابود کند».

پیش به سوی ایجاد حزب انقلابی

دفاع از طبقۀ کارگر، عبارت است از درک درس های حیاتی این دوره و ایجاد رهبری انقلابی نوین، متکی بر اصول لنین و تروتسکی.

هرچند درست است که استالینیسم نقشی مهم در شکست شیلی ایفا کرد، اما نمی توان این را به دور از نقش سانتریست ها و رویزیونیست هایی که نقش همدستی عامدانه یا غیرعامدانه را برای استالینیسم ایفا نمودند، تحلیل کرد.

سانتریست های MIR (جنبش چپ انقلابی)، که هواداران قابل توجهی در میان دهقانان جنوب داشتند، فاقد رویکردی اصولی نسبت به آلنده بودند و سردرگمی عظیمی در میان دهقانان ایجاد کردند. سیاست آن ها مبنی بر «حمایت انتقادی» از آلنده، در عمل به معنای تسلیم در برابر «جبهۀ خلقی» بود. درست مانند POUM در کاتالونیا در جنگ داخلی اسپانیا، این گروه از مخالفت با آلنده در انتخابات کنگره در مارس ۱۹۷۳ عقب نشست، یعنی دقیقاً زمانی که می شد با ایجاد چالش اساسی در برابر استالینیست ها و سوسیالیست ها و مطرح کردن خواست حکومت کارگران و کشاورزان، اکثریت کارگران و دهقانان را به صف درآورد.

رویزیونیست های «دبیرخانۀ متحد» در انترناسیونال چهارم، نقشی به مراتب مفتضحانه تر ایفا کردند. «میلیتانت» (روزنامۀ حزب کارگران سوسیالیست ایالات متحده)، در نسخۀ ۴ سپتامبر ۱۹۷۳، سوگوارانه می نویسد: «اما هنوز حزبی نیست که بتواند این نمونه (کنترل مردمی بر تولید) را بگیرد و آن را در سرتاسر کوردون ها (مجامع کارگری) و سرتاسر کشور ترویج کند».

اما چرا «حزب کارگران سوسیالیست» به خوانندگان خود نمی گوید که چه اتفاقی برای «حزب کارگران انقلابی شیلی» (FOR) افتاد؟ این گروه به عنوان بخشی از «دبیرخانۀ متحد»، «کمیتۀ بین المللی» را ترک کرد و به «دبیرخانۀ متحد» پیوست تا از تئوری های رویزیونیستی مندل و هنسن دفاع کند، تئوری هایی که تروتسکیسم در امریکای لاتین را منحل و عقاید و روش های چه گوارا و کاسترو را جایگزین آن کرد. چرا «حزب کارگران سوسیالیست» به یاد نمی آورد که خودش بازیگر اصلی این خط سیاسی بود؟

آیا این واقعیت ندارد که حزب تروتسکیست در شیلی، نه به دست استالینیسم یا یک حکومت نظامی کودتا، که با کاربست آگاهانۀ این تئوری رویزیونیستی نابود شد که انقلاب ها می توانند به طور موفقیت آمیز بدون یک حزب مارکسیستی صورت پذیرند؟

با این حال شکست شیلی هیچ چیز را در این دبیرخانه تغییر نخواهد داد. آن ها به جای درس گرفتن از این رویدادها، به بروکراسی، بورژوازی ملی و امپریالیسم نزدیک تر شدند. به همین دلیل است که رویزیونیست هایی مانند «گروه مارکسیستی بین المللی»، لحظه ای برای راهپیمایی همراه با قهرمانان استالینیست «جبهۀ خلقی» بریتانیا در تظاهراتی علیه حکومت نظامی شیلی- و در دفاع از جبهۀ خلقی شیلی- لحظه ای درنگ نمی کنند.

رویزیونیسم قطعاً به مرحلۀ جدیدی از انحطاط خود رسیده است. آن ها با راهپیمایی همراه با «جبهۀ خلقی»، خود را آشکارا با تدارکات ضدّ انقلابی استالینیسم و بورژوازی، تداعی کرده اند. مبارزه علیه استالینیسم و کاستروئیسم، عبارت است از نابودی سیاسی رویزیونیسم.

«کمیتۀ بین المللی» خواهان حداکثر همبستگی طبقۀ کارگر جهانی برای مسدود کردن حمل و نقل دریایی و اجناس شیلی، و تضمین آزادی تمامی زندانیان سیاسی و همین طور توقف اعدام های حکومت کودتا است. در عین حال ما از حکومت اتحاد جماهیر شوروی و رژیم های اروپای شرقی می خواهیم که تمامی پیوندهای اقتصادی و دیپلماتیک خود با حکومت کودتایی شیلی قطع و از هیچ کمکی برای کارگران آمادۀ نبرد در شیلی دریغ نکنند.

نابود باد حکومت نظامی کودتا در شیلی!

نابود باد جبهۀ خلقی!

نابود باد استالینیسم!

زنده باد کارگران شیلی!

پیش به سوی ایجاد کمیتۀ بین المللی انترناسیونال چهارم!

۱۸ سپتامبر ۱۹۷۳

https://www.wsws.org/en/articles/2013/09/11/chil-s11.html

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

35 − 33 =