خصلت انقلاب روسیه

زمان تقریبی مطالعه متن ۹ دقیقه
لئون تروتسکی

فصل پنجم از «قدم بعدی؟ پس از روزهای ژوئیه»، ۱۹۱۷

برگردان: آرام نوبخت

نویسنده ها و سیاستمداران لیبرال و طیف سوسیال رولوسیونر-منشویک ها، دغدغۀ زیادی دربارۀ مسألۀ اهمیت انقلاب روسیه از زاویۀ جامعه شناسی نشان می دهند. آیا این یک انقلاب بورژوایی است یا نوعی دیگر از انقلاب؟ در نگاه اول، این تئوری پردازی آکادمیک شاید تاحدودی رمزآلود به نظر برسد. لیبرال ها از این که منافع طبقاتی پشت انقلابِ «خودشان» را آشکار کنند، چیزی عایدشان نمی شود. تا جایی که به «سوسیالیست»های خرده بورژوا مربوط می شود، آن ها به عنوان یک قاعدۀ کلی از تحلیل نظری در فعالیت سیاسی شان استفاده نمی کنند، در عوض از «عقل سلیم» بهره می برند که صرفاً نام دیگری است برای میان­مایگی و بی اصولی. واقعیت این است که ارزیابی میلیوکوف-دان از خصلت بورژوایی انقلاب روسیه، آن هم تحت تأثیر پلخانف، حتی ذره ای تئوری هم در خود ندارد. نه روزنامۀ یدنیسنتفو، و نه روزنامه های ری­یچ، دی­ین و رابوچایا گازتا، با آن مقالات به جد اسف­بارش، زحمتی به خود نمی دهند تا درک و دریافت شان از انقلاب بورژوایی را فرموله کنند. هدف از مانورهای آن ها کاملاً جنبۀ عمل­گرایانه دارد و آن این است که «مستحق بودن» انقلاب بورژوایی برای به دست گرفتن قدرت را نشان بدهند. حتی اگر شوراها اکثریت جمعیت آموزش دیدۀ سیاسی را نمایندگی کنند، حتی اگر احزاب سرمایه داری در تمام انتخابات دمکراتیک شهر و روستا با موفقیت قابل تحسینی جارو شده و بیرون انداخته شده باشند، «مادام که انقلاب ما خصلت بورژوایی دارد»، حفاظت از امتیازات بورژوایی ضروری است و باید نقشی را برای آن در حکومت قائل شد، نقشی که صف بندی گروه های سیاسی داخل کشور به هیچ رو حقی نسبت به آن ندارد. اگر قرار باشد ما مطابق با اصول پارلمانتاریسم دمکراتیک عمل کنیم، روشن است که قدرت به سوسیال رولوسیونرها تعلق دارد، حال یا به تنهایی یا در ترکیب با منشویک ها. اما از آن جا که «انقلاب ما یک انقلاب بورژوایی است»، اصول دمکراسی معلق می شود، و نمایندگان اکثریت مطلق جمعیت مردم پنج کرسی در وزارت دریافت می کنند، درحالی که تمامی نمایندگان یک اکثریت ناچیز، دو برابر بیش­تر کرسی خواهند داشت. دمکراسی به جهنم! زنده باد جامعه شناسی پلخانف!

پلخانف به شکل موذیانه ای با توسل جستن به دیالکتیک و انگلس می پرسد: «گمان می کنم شما مایلید یک انقلاب بورژوایی بدون بورژوازی داشته باشید؟»

میلیکوف مداخله می کند و می گوید: «دقیقاً همین است. ما کادت ها آماده ایم که از قدرت، از قدرتی که مردم به وضوح تمایلی به تفویض آن به ما ندارند، چشم پوشی کنیم. اما ما که نمی توانیم علم را نقض کنیم». او در این جا به «مارکسیسم» پلخانف به عنوان مرجع خود اشاره می کند.

پلخانف، دان و پوترسوف توضیح می دهند که چون انقلاب ما یک انقلاب بورژوایی است، ما باید یک ائتلاف سیاسی بین زحمتکشان و استثمارگران به وجود آوریم. و در پرتو این جامعه شناسی، دستِ دوستی احمقانه میان بوبلیکوف و تسرتلی در معنای تاریخی کامل آن آشکار می شود.

مشکل تنها این است که همین خصلت بورژوایی انقلاب که اکنون به عنوان توجیهی برای ائتلاف میان سوسیالیست ها و سرمایه داران به کار گرفته می شود، سال ها سال از سوی همین منشویک ها برای رسیدن به نتایجی کاملاً وارونه استفاده می شد.

همان طور که آن ها قبلاً عادت داشتند بگویند، در یک انقلاب بورژوایی، قدرت حاکم هیچ عملکردی نمی تواند داشته باشد به جز صیانت از سلطۀ بورژوایی، پس روشن است که سوسیالیسم نمی تواند هیچ وجه اشتراکی با آن داشته باشد و جایگاه آن نه در حکومت، بلکه در اپوزیسیون است. پلخانف بر این نظر بود که سوسیالیست ها نمی توانند تحت هیچ شرایطی در یک حکومت بورژوایی شرکت کنند، و او بی رحمانه به کائوتسکی تاخت که نظراتش استثناهایی را در این مورد قائل می شد.

اصطلاحی است که می گوید «زمان ها و قوانین تغییر می کنند» (۱)؛ حضرات رژیم قدیم دقیقاً همین را نشان دادند. و به نظر می رسد همین در مورد «قوانین» جامعه شناسی پلخانف هم مصداق دارد.

تاریخ بشریت، با کنفرانس مسکو آغاز نشد. پیش از این هم انقلاب هایی وجود داشتند. در اواخر قرن ۱۸، انقلابی در فرانسه بود که بی دلیل «انقلاب کبیر» نامیده نمی شود. این یک انقلاب بورژوایی بود. در یکی از مراحل آن، قدرت به دست ژاکوبن ها افتاد که حمایت «سان کولُت»ها یا کارگران شبه پرولتر جمعیت شهر را با خود داشتند و بین آن ها و ژیروندیست ها- حزب لیبرال بورژوازی که کادت های دوران خودشان بودند- گیوتین را برپا کردند (۲). تنها دیکتاتوری ژاکوبن ها بود که به انقلاب فرانسه اهمیت کنونی آن را بخشید و آن را «انقلاب کبیر» کرد. و با این حال، این دیکتاتوری نه تنها بدون بورژوازی، که با مخالفت آن از راه رسید. روبسپیر، که امکانش را نداشت با عقاید پلخانف آشنا شود، تمامی قوانین جامعه شناسی را ازهم گسست، و به جای دست دادن با ژیروندیست ها، سر آن ها را قطع کرد. کسی انکار نمی کند که این ظالمانه بود. اما این ظلم، مانع از آن نشد که انقلاب فرانسه در چارچوب محدودیت های خصلت بورژوایی، «کبیر» نشود. مارکس، که امروز در کشورها ما غرض ورزی های بسیاری به نامش می شود، گفت که «کل تروریسم فرانسوی، صرفاً کوششی بود به سبک پلب ها برای خلع ید از دشمنان بورژوازی» (۳). و از آن جا که همین بورژوازی درست از همین روش های پلب ها (۴) برای خلع ید از دشمنان مردم وحشت داشت، ژاکوبن ها نه تنها بورژوازی را از قدرت محروم کردند، بلکه در مورد بورژوازی، هر زمان که تلاشی برای توقف یا «تعدیل» فعالیت ژاکوبن ها می کرد، حکومت خون و آهن را به کار گرفتند. بنابراین روشن است که ژاکوبن ها انقلاب بورژوایی را بدون بورژوازی انجام دادند.

انگلس ضمن اشاره به انقلاب انگلستان در سال ۱۶۴۸ نوشت: «برای آن که بورژوازی بتواند تمامی ثمرات رسیده را درو کند، لازم بود که انقلاب فراتر از اهداف خود بود، همان طور که در مورد فرانسه در ۱۷۹۳ و آلمان در ۱۸۴۸ چنین بود. این بی تردید یکی از قوانین تکامل جامعۀ بورژوایی است» (۵). ما می بینیم که قانون انگلس مستقیماً در نقطۀ مقابل ساختار هوشمندانۀ پلخانف است که منشویک ها به عنوان مارکسیسم، مشغول پذیرش و تکرار آن بوده اند.

البته ممکن است اعتراض شود که ژاکوبن ها خود یک بورژوازی، یک خرده بورژوازی بودند. کاملاً درست است. اما آیا این یک واقعیت در مورد به اصطلاح «دمکراسی انقلابی» به رهبری سوسیال رولوسیونرها و منشویک ها نیست؟ بین کادت ها، به مثابۀ حزب منافع کم و بیش مالکان از یک سو، و سوسیال رولوسیونرها از سوی دیگر، در هیچ یک از انتخابات برگزارشدۀ شهر و روستا یک حزب میانی قرار نداشت. با دقت ریاضی می توان گفت که خرده بورژوازی می بایست نمایندگی سیاسی خود را در صفوف سوسیال رولوسیونرها یافته باشد. منشویک ها، که سیاست شان حتی یک سر سوزن با سیاست سوسیال رولوسیونرها تفاوت نداشت، همان منافع طبقاتی را بازتاب می دهند. هیچ تناقضی در این واقعیت نیست که آن ها از سوی بخشی از کارگران عقب مانده تر یا صاحبت امتیاز و محاظه کار حمایت داشتند. اما چرا سوسیال رولوسیونرها قادر به کسب قدرت نبودند؟ به چه معنا و چرا خصلت «بورژوایی» انقلاب روسیه (اگر فرض کنیم چنین خصلتی در کار باشد) سوسیال رولوسیونرها و منشویک ها را وادار کرد روش های «پلب مانند» ژاکوبن ها را با ابزار توافق محترمانه با بورژوازی ضدّ انقلاب جایگزین کنند؟ واضح است که توضیح را باید نه در خصلت «بورژوایی» انقلاب ما، بلکه در خصلت مفلوک دمکراسی خرده بورژوایی ما جستجو کرد. دمکراسی شیاد ما به جای آن که قدرت موجود در دستانش را به ارگان تحقق مطالبات اساسی تاریخ مبدل کند، با حقارت کامل قدرت واقعی را به باند ضد انقلاب نظامی و امپریالیست سپرد، و تسرتلی، در کنفرانس مسکو، حتی با غرور گفت که شوراها قدرت خود را نه تحت فشار و بعد از یک نبرد متهورانه و شکست، بلکه با اختیار و به عنوان گواهی بر «خودناچیزپنداری» سیاسی شان، تفویض کرده بودند. مهربانی یک برّه، که گلوی خودش را در اختیار چاقوی قصاب می گذارد، کیفیتی نیست که قرار باشد جهان های جدیدی را فتح کند.

تفاوت بین تروریست های کنوانسیون (۶) و وادادگان مسکو، تفاوت میان ببرها و بره های یک دوره است- تفاوت در شهامت. اما این تفاوت بنیادی نیست. بلکه صرفاً تفاوت تعیین کننده در کارگزاران خود دمکراسی را استتار می کند. ژاکوبن ها خود را متکی بر طبقات بدون مالکیت یا با مالکیت اندک کردند، از جمله بقایایی از پرولتاریا که در آن زمان هنوز وجود داشت. در مورد ما، طبقۀ کارگر صنعتی راه خود را از دمکراسی مبهم کج کرده و به سوی جایگاهی در تاریخ رفته است که نفوذ حائز اهمیتش را نشان دهد. دمکراسی خرده بورژوازی چنان در حال از دست دادن ارزشمندترین کیفیات انقلابی بود که پرولتاریا، پرولتاریایی که بزرگ­تر از قامت آموزه های خرده بورژوازی شده بود، عهده دار تکامل این کیفیات شد. این پدیده در عوض به دلیل برنامۀ بالاتری است که روسیه، در قیاس با فرانسۀ اواخر قرن هجدم، به آن تکامل یافته بود. قدرت انقلابی پرولتاریای روسیه، که به هیچ رو نمی تواند با صرفاً نیروی عددی و کمّی آن برآورد شود، متکی است بر توان مولد عظیم آن که هیچ زمانی به اندازۀ دورۀ جنگ چنین آشکار نیست. تهدید از سوی یک اعتصاب راه آهن، باری دیگر در این دوره، وابستگی کل کشور به کار متمرکز پرولتاریا را به یاد ما می آورد. حزب خرده بورژوایی-دهقانی، در مراحل اولیۀ انقلاب، زیر رگبار گروه های قدرتمند طبقات امپریالست از یک سو، و پرولتاریای انقلابی و انترناسیونالست از سوی دیگر قرار گرفت. خرده بورژوازی در مبارزۀ خود برای اعمال نفوذ بر کارگران، به طور مداوم دربارۀ «سیاستمداری» و «میهن پرستی» خود داد سخن می داد و بنابراین به وابستگی برده وار نسبت به گروه های ضدّ انقلاب سرمایه فروغلتید. آن ها در عین حال امکان هر نوع انحلال، حتی انحلال بربریت کهنی را که بخش هایی از مردم را که هنوز به آن ها متصل بودند احاطه کرده بود، از دست دادند. مبارزۀ سوسیال رولوسیونرها و منشویک ها برای نفوذ بر پرولتاریا، بیش از پیش شکل مبارزۀ حزب پرولتری برای کسب رهبری توده های شبه پرولتر روستاها و شهرها را به خود می گرفت. از آن جا که آن ها «با اختیار» قدرت خود را به باندهای بورژوایی منتقل کردند، سوسیال رولوسیونرها و منشویک ها ملزم بودند که مأموریت انقلابی را قطعاً به حزب پرولتاریا منتقل کنند. همین به تنهایی کافی است تا نشان ندهیم تلاش برای تصمیم گیری بر سر مسائل بنیادی مرتبط با تاکتیک ها از طریق صرفاً ارجاع به خصلت «بورژوایی» انقلاب ما، تنها می تواند منجر به سردرگمی اذهان کارگران عقب مانده و فریب دهقانان شود.

در انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه، پرولتاریا تلاش های متهورانه ای برای کنش مستقل خود می کند، اما با این وجود نه تئوری انقلابی روشنی داشت و نه یک سازمان طبقاتی مقتدر. اهمیت پرولتاریای فرانسه در تولید، بی­نهایت کم­تر از عملکرد اقتصاد کنونی پرولتاریای روس است. به علاوه، در پشت حوادث ۱۸۴۸ یک انقلاب بزرگ دیگر قرار داشت که مسألۀ ارضی را به سبک خود حل کرده بود، این تجلی خود را در انزوای قابل توجه پرولتاریا، به خصوص پرولتاریای پاریس، از توده های دهقانان یافت. وضعیت ما از این جهت بسیار مطلوب تر است. وام های رهنی کشاورزی، دیون دست و پاگیر از همه نوع، ستم و استثمار درنده خو به دست کلیسا، به عنوانی مسائلی گریزناپذیر در برابر انقلاب قرار می گیرند و تمهیدات شجاعانه و سازش ناپذیری را می طلبند. «انزوای» حزب ما از سوسیال رولوسیونرها و منشویک ها، حتی یک انزوای افراطی، حتی با روش های تک مجلسی (۷)، به هیچ رو مترادف با انزوای پرولتاریا از دهقانان و توده های شهری تحت ستم نخواهد بود. برعکس، مخالفت تند و تیز سیاست پرولتاریای انقلابی نسبت به رویگردانی رهبران کنونی شوراها، می تواند سودمند باشد، منجر به بروز تمایزات در درون میلیون دهقان شود، دهقانان فقیر را از نفوذ خائنانۀ «موژیک»های سوسیال دمکرات نیرومند رها کند و پرولتاریای سوسیالیستی را به رهبر حقیقی انقلاب مردمی «پلب»ها مبدل سازد.

و نهایتاً یک اشارۀ توخالی صرف به خصلت بورژوایی انقلاب روسیه، مطلقاً هیچ چیزی در مورد خصلت بین المللی قلمرو آن نمی گوید. و این یک عامل مهم است. انقلاب کبیر ژاکوبن ها خودش را با مقابلۀ اروپای سلطنت طلب، فئودال و عقب مانده رو به رو دید. رژیم ژاکوبنی زیر بار سنگین کوششی مافوق انسانی که مجبور بود برای حفظ خود در برابر نیروهای قرون وسطایی به خرج دهد، سقوط کرد و راه را برای رژیم بناپارتیستی باز نمود.

انقلاب روسیه بر عکس اروپایی را در برابر خود دارد که بسیار از آن سبقت جسته و به بالاترین درجۀ انکشاف سرمایه داری رسیده است. کشتار کنونی، نشان می دهد که اروپا به نقطۀ اشباع سرمایه داری رسیده است؛ که دیگر نمی تواند بر مبنای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، به حیات و رشد خود ادامه دهد. این آشفته بازارِ خون و تباهی، طغیان بی رحم نیروهای صامت و عبوس تولید است، شورش آهن و فولاد است در برابر سلطۀ سود، در برابر کار مزدی، در برابر بُن بست فلاکت بار مناسبات انسانی ما. سرمایه داری، در احاطۀ شعله های جنگی که خود ساخته، از حلق لوله های توپ خود خطاب به بشریت فریاد می زند: «یا مرا فتح کن، یا با سقوط خود، تو را هم در ویرانه هایم دفن می کنم!»

کلّ تکامل گذشته، هزاران سال تاریخ بشر، مبارزۀ طبقاتی و انباشت فرهنگ، اکنون در مسألۀ منحصر به فرد انقلاب پرولتری تمرکز یافته است؛ هیچ پاسخ دیگری، هیچ راه گریز دیگری در کار نیست. در این جاست که نیروی عظیم انقلاب روسیه نهفته است. این یک انقلاب «ملی» و بورژوا-دمکراتیک نیست. هر کسی که چنین درکی از آن دارد، در قلمرو توهمات قرن ۱۸ و ۱۹ سیر می کند. میهن ما در قرن بیستم قرار دارد. سرنوشت انقلاب روسیه مستقیماً به سیر و پیامد جنگ وابسته است، یعنی به تکامل تضادهای طبقاتی در اروپا که این جنگ امپریالیستی ماهیتی فاجعه بار به آن ها بخشیده است.

کرنسکی و کورنیلوف خیلی زود زبان مستبدین رقیب یک­دیگر را به کار گرفتند. کالدونیا (۸) خیلی زود دندان هایش را نشان داد. تسرتلی خائن خیلی زود انگشتی را که ضدّ انقلاب به نشان تحقیر بلند کرده بود، گرفت. با این حال انقلاب تنها نخستین واژۀ خود را گفته است. هنوز ذخایر عظیمی در اروپای غربی دارد. به جای دست دوستی میان سردسته های ارتجاعی با اوباش خرده بورژوازی، پرولتاریای روس خواهد بود که پرولتاریای اروپا را به آغوش خواهد کشید.

۱) به لاتین: Tempora legesque mutantur

۲) ژاکوبن ها (Jacobin)، به رهبری روبسپیر، رادیکال ترین گروه انقلابیون فرانسه در «انقلاب کبیر» بودند.

ژیروندن ها (Girondin): نمایندگان منطقۀ بوردو، انقلابیون میانه روی بورژوایی بودند که به دست ژاکوبن ها در ژوئن ۱۷۹۳ سرنگون شدند.

سان کولُت (Sans Culottes)، از لحاظ لغوی به معنای «بدون تُنبان». مردم انقلابی در دورۀ انقلاب فرانسه.

۳) مارکس- منتخب مکاتبات، لاورنس و ویشارت، ص. ۴۵۹

۴) پلب ها (Pleb) در دوران روم باستان به شهروندان آزادی که از اشراف حاکم نبودند اشاره داشت. منتها این واژه به لحاظ ادبی به شهروندان عادی روم به طور کلی (در مقابل نخبگان و خواص) اطلاق می شود و پس از این در وجه عام به معنای «عوام» یا «مردم عادی» به کار می رفته است.

۵) انگلس، سوسیالیسم تخیلی و علمی، منتخب آثار، مسکو، جلد دو

۶) کنوانسیون (Convention): مجمع جمهوری فرانسه، ۱۷۹۳، که سلطنت را سرنگون کرد.

۷) حکومت تک مجلسی (Single Chamber)،حکومتی است که تنها یک مجلس مقننه یا پارلمانی دارد.

۸) نامی که رومی ها بر شمال بریتانیا (تقریباً اسکاتلند امروزی) نهاده بودند.

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

11 − 4 =