ریشههای نژادپرستی
برگردان: آرام نوبخت
برای بسیاری از مردمی که جلب سیاست رادیکال می شوند- چه سیاه پوست باشند و چه سفیدپوست- نفرت از نژادپرستی و خواست خلاصی از شرّ آن، یک عامل محرک اصلی به شمار می رود. این در نقطۀ مقابل فرض های معمول دربارۀ منشأ نژادپرستی است.
نخستین فرض این است که نژادپرستی خود جزئی از طبیعت بشر است؛ یعنی همواره وجود داشته و خواهد داشت. دومین فرض، برداشت لیبرالی از نژادپرستی است، به این معنا که چنین پدیده ای ناشی از عقاید نادرست مردم است و اگر ما بتوانیم این عقاید خود را تغییر بدهیم، از شرّ آن هم خلاصی خواهیم یافت.
هر دو فرضیه نادرست هستند. نژادپرستی نه صرفاً یک ایدئولوژی، بلکه یک امر نهادینه است. ریشه های آن در عقاید نادرست یا طبیعت بشر نیست. در عوض نژادپرستی با سرمایه داری و تجارت برده آغاز شد. همان طور که رابرت جیمز، نویسندۀ مارکسیست، در کتابش مطرح کرد: «تقسیم بندی مردم بر حسب نژاد، مفهومی است که با تجارت برده آغاز می شود. تجارت برده به قدری بهت آور بود و چنان در تقابل با تمام برداشت های فلاسفه و مذهب از جامعه قرار داشت … که تنها توجیه پیشِ روی بشریت برای آن این بود که مردم را بر حسب نژاد تقسیم کند و مسأله را این گونه فیصله دهد که آفریقایی ها، یک نژاد پست هستند».
تاریخ این دیدگاه را اثبات می کند. تا پیش از سپیده دمان سرمایه داری، نژادپرستی به عنوان یک شکل سیستماتیک از ستم وجود نداشت. به عنوان مثال جوامع یونانی و رومی باستان هیچ تصوری از نژاد یا ستم نژادی نداشتند.
هیچ کدم از این ها جوامعی آزاد نبودند، بلکه همگی بر گردۀ بردگان بنا شدند، و یک ایدئولوژی هم برای توجیه برده داری خلق کردند. مثلاً ارسطو، فیلسوف یونانی، در کتاب «سیاست» خود گفت: «برخی انسان ها ذاتاً آزاد هستند و برخی دیگر برده، و برای این دومی، بردگی هم مصلحت است و هم به حق».
با این حال از آن جا که برده داری در یونان و روم باستان پایۀ نژادی نداشت، این جوامع فاقد یک ایدئولوژی برای پستی نژادی یا ستم نژادی بودند. در واقع جوامع مصر، یونان، روم و جوامع دوران مسیحت اولیه، تصویر خوبی از سیاه پوستان و جوامع آفریقایی داشتند.
سپتیموس سِوروس، امپراتور روم، آفریقایی و تقریباً به طور قطع سیاه پوست بود؛ فرانک اسنودن، استاد دانشگاه هُوارد در کتاب خود با عنوان «پیش از تبعیض علیه رنگین پوستان» می نویسد: «جوامع باستان، نهاد برده را به عنوان یک جزء مسلم زندگی پذیرفته بودند؛ آن ها قضاوت هایی نژادمحورانه نسبت به سایر جوامع داشتند، و همین طور معیارهایی توأم با خودشیفتگی برای زیبایی جسمانی». او ادامه می دهد: «با این وجود چیزی قابل مقایسه با پیشداوری های تبعیض آمیز بدخیم امروزی نسبت به رنگین پوستان، در جهان باستان وجود نداشت. دیدگاه اکثر دانش پژوهانی که شواهد را بررسی کرده اند، چنین است».
نژادپرستی با تجارت مدرن برده آغاز شد. همان طور که برده داران یونان و روم باستان ایئولوژی ای را خلق کردند تا نظام بی رحمانۀ برده داری آنان را «طبیعی» جلوه دهد، طبقۀ برده دار مدرن هم درست همین کار را کرد.
اما یک تفاوت مهم وجود داشت. به زعم آن ها، برده داری به دلیل نژاد، امری «طبیعی» بود. آفریقایی ها، انسان نبودند، و بنابراین به دنیا آمده بودند تا برده باشند. آن گونه که اریک ویلیامز در کتاب خود با عنوان «سرمایه داری و برده داری» می نویسد: «برده داری از درون نژادپرستی متولد نشد، بلکه نژادپرستی نتیجۀ برده داری بود».
تاریخ این را نیز اثبات می کند. اگر نژادپرستی تا پیش از تجارت برده وجود می داشت، در آن صورت آفریقایی ها می بایست نخستین گروه از مردمی باشند که به بردگی گرفته می شوند. اما در سال های اولیۀ امریکای مستعمره، برده داری بر اساس نژاد نبود. در آغاز، استعمارگران تلاش کردند که امریکایی های بومی را به بردگی بگیرند. آن ها هزاران کارگر خدمتگزار اجیرشدۀ سفیدپوست را وارد کردند. با خدمۀ سفیدپوست همچون بردگان رفتار می شد. یعنی خرید و فروش می شدند، در بازی قمار به عنوان پول وسط گذاشته می شدند، مورد تجاوز قرار می گرفتند و به قتل می رسیدند، بدون آن که همۀ این ها مجازات قانونی دربر داشته باشد.
این نظام خدتمکاری اجرتی (۱) نه فقط در سال های نخست امریکای مستعمراتی یک ساختار چندنژادی داشت، بلکه وضع سیاه پوستان و سفیدپوستان به طور حیرت انگیزی از این نظر یکسان بود. به عنوان مثال در ویرجینیای قرن هفدهم، سیاه پوستان می توانستند در دادگاه اقامۀ دعوی کنند، علیه سفیدپوستان در دادگاه شهادت دهند، سلاح حمل کنند و مالک دارایی- از جمله خدمتکار و برده- باشند. به بیان دیگر، سیاهپوستان قرن هفدهم در ویرجینیا، نسبت به سیاهان ایالات جنوبی امریکای قرن بیستم در دورۀ قوانین «جیم کرو» از حقوق بیشتری برخوردار بودند.
شواهد ثبت شده از ویرجینیای قرن هفدهم آشکار می کند یک بردۀ آفریقایی به اسم فرانسیس پِین با به دست آوردن پول کافی برای خرید سه خدمتکار سفیدپوست و جایگزینی آن ها با خودش، آزادی اش را خرید. چنین رویدادهایی اثبات می کند که نژادپرستی نهادینه در سال های نخست برده داری وجود نداشت، بلکه بعداً خلق شد.
در طول زمان، طبقۀ برده دار به تدریج به این نتیجه رسید که نژادپرستی به نفع وی است و باید عمیقاً در تمامی نهادهای جامعه وارد شود.
چندین دلیل در پشت این نتیجه گیری بود. اول این که نظام خدمتکاری اجرتی دیگر برای رفع نیاز به کارگر کفایت نمی کرد، چرا که صنعت در بریتانیا تکامل یافته بود و نیازهای جدیدی را برای اقتصاد مستعمرات مطرح می کرد. تا اوایل قرن هفدهم، بردگان آفریقایی بیش از پنج تا هفت سال زندگی می کردند (مدت زمان استاندارد برای خدمتکاری اجرتی). اما در قواعد سرد و و بیروح واقعیت اقتصادی، برده داری به مراتب سودآورتر از خدمتکاری اجرتی می شد. در نهایت آفریقایی ها، که فرزندانشان نیز می توانستند به بردگی گرفته شوند، با سهولت بیشتری نسبت به خدمتکاران یا امریکایی های بومی مورد تبعیض و تفکیک قرار می گرفتند.
همان طور که ویلیامز این فرایند را خلاصه کرد «منشأ بردگی سیاهان در این جا است. دلیل آن اقتصادی بود نه نژادی؛ ارتباطی به رنگ پوست کارگران نداشت، بلکه مرتبط به ارزانی کار بود… این یک تئوری نبود، یک نتیجۀ عملی بود که از تجربۀ فردی صاحب کشتزار استنتاج شده بود. در صورت لزوم او برای یافتن کارگر به کرۀ ماه هم می رفت. منتها آفریقا نزدیک تر از ماه بود».
اما مهم ترین دلیل این که طبقۀ مالکان کشتزار یک نظام بردگی متکی به نژاد ایجاد کرد، نه اقتصادی، بلکه سیاسی بود؛ یعنی همان استراتژی قدیمی تفرقه انداختن و حکومت کردن.
«برده دار سالاری» یک اقلیت کوچک و فوق العاده متمول بود، در احاطۀ هزاران نفری که به بردگی و استثمار و اسارت کشیده بود. بزرگ ترین ترس آن ها این بود که بردگان و خدمتکاران در برابر این دستگاه متحد شوند و این البته هراسی به حق بود.
به عنوان مثال «شورش بِیکن» در سال ۱۶۷۶، به عنوان اعتراضی در برابر سیاست ویرجینیا علیه امریکایی های بومی آغاز شد، اما به یک شورش مسلحانۀ چندنژادی در برابر نخبگان حاکم مبدل شد. ارتشی متشکل از چند صد کشاورز، خدمتکار و برده با خواست آزادی و حذف مالیات ها، سکونتگاه «جیمزتاون» را نابود و شهردار ویرجینایا را وادار به فرار کردند. یک هزار سرباز از انگلستان برای سرکوب این اعتراض اعزام شدند. ارتش شورشی هشت ماه دوام آورد تا نهایتاً شکست خورد.
شورش بیکن یک نقطۀ عطف بود. برای صاحبان کشتزار روشن کرد که به منظور بقای این طبقه، باید مردمِ تحت حاکمیت خود را از یک دیگر و بر اساس نژاد تفکیک کنند. فردریک داگلاس، بردۀ سابق و فعال الغای برده داری، این موضوع را به این شکل مطرح کرد: «مالکان برده… با تشویق کینه و خضومت کارگران سفیدپوست فقیر در برابر سیاهان، موفق شدند سفیدپوست را همان قدر برده کنند که سیاه پوست را… هر دو غارت می شوند، و آن هم به دست یک غارتگر واحد».
در طی زمان، نهاد نژادپرستی ریشه گرفت و تثبیت شد. هم به عنوان ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به برده داری، و هم به عنوان ابزاری برای آن که فقرا را در برابر هم قرار دهد. در همان حال که جنگ داخلی، نظام برده داری صاحبان کشتزار را درهم شکست، اما به نهاد نژادپرستی پایان نداد. دلیل آن این است که نژاد پرستی کارکردهای بیشتری برای سرمایه داری داشت.
درست همانند جوامع برده داری عهد باستان و ایالات متحده در بدایت امر، امروز نیز در نظام سرمایه داری یک اقلیت ثروتمند کوچک، اکثریت عظیمی را تحت ستم و استثمار خود دارد. نژادپرستی، شکاف اصلی میان کارگران امروز است و مفرّ خوبی است برای پنهان کردن مشکلات خود سیستم. اما مردم عادی- فارغ از نژاد خود- از نژادپرستی منفعتی ندارند.
به هیچ رو تصادفی نیست که آن دوره های تاریخی که کارگران در کلیت خود دستاوردهای عظیمی داشته اند- مثل دهۀ ۱۹۳۰ و دهۀ ۱۹۶۰- مصادف بوده است با نبردهای بزرگ علیه نژادپرستی.
سرمایه داری، نژادپرستی را خلق کرد و بدون آن نمی تواند عمل کند. راه پایان دادن به نژادپرستی یکبار و برای همیشه، پیروزی در ساختن یک جامعۀ سوسیالیستی است؛ جامعه ای که در آن اولویت اصلی، الغای تمامی بقایای استثمار و نژادپرستی است.
(۱) نظام خدمتکاری اجرتی (Indentured Servitude)، نوعی نظام کار در قرن هجدهم و در مستعمرات بریتانیا در امریکای شمالی بود که به موجب آن فقرا و جوانان در ازای اجازۀ ورود به «قارۀ جدید»، طی قراردادی به کار برای کارفرما به مدتی مشخص اجیر می شدند-م.