لنین پیرامون امپریالیسم

زمان تقریبی مطالعه متن ۸ دقیقه
لئون تروتسکی

(فوریۀ ۱۹۳۹)

برگردان: آرام نوبخت

***

از مقدمۀ ۱۹۴۲ سردبیران «بین الملل چهارم»:

۱۸مین سالگرد درگذشت لنین (وی در ۲۱ ژانویۀ ۱۹۲۴ درگذشت)، در شرایطی سر می رسد که جهان در جنگ جهانی دوم غوطه ور گردیده است.

در میانۀ نخستین کشتار جهانی، لنین دومین قتل عام را پیش بینی کرده بود. از این فراتر، او پیش بینی کرده بود که در صورت بقای امپریالیسم، تنازعات جهانی بی پایانی از پی خواهند آمد. اگر امپریالیسم باز هم از این جنگ فعلی جان به در برد، جنگ های سوم و چهارم و … هم از راه خواهند رسید.

لنین، به واسطۀ همان روش علمی که او را قادر به پیش بینی سیر رویدادها در دورۀ تداوم حاکمیت امپریالیسم می نمود، به یک برنامۀ واقع گرایانه برای مبارزه دست یافت. تنها برنامه ای که راه خروج از این بُن بست را به جامعه نشان می دهد.

لنین در دورۀ جنگ جهانی اول به بلوغ و پختگی خود رسید. تحلیل او از جنگ های امپریالیستی و نتایجی که از این تحلیل اتخاذ کرد، در زمرۀ بزرگ ترین پیروزی های مارکسیسم جای دارد. این برنامۀ لنینیستی در برابر امپریالیسم بود که مسیر را به سوی پیروزی توده های روسیه در اکتبر ۱۹۱۷ هموار کرد. و این پیروزی در عوض منجر به خاتمۀ نخستین جنگ امپریالیستی جهانی اول شد.

امروز هیچ برنامه ای به جز برنامۀ لنین، رستگاری بشریت را به ارمغان نمی آورد. اکنون در سال ۱۹۴۲، هیچ چیزی را مرتبط تر از انتشار جمع بندی درخشان تروتسکی از نتایج لنینیستی جنگ ۱۹۱۴-۱۹۱۸ نیافتیم. این سند را لئون تروستکی در اوایل ۱۹۳۹ به رشتۀ تحریر در آورد. این نخستین بار است که این سند به انگلیسی منتشر می شود.

سردبیران (بین الملل چهارم)

***

لنین در سال ۱۹۱۶ نوشت «همواره در طول تاریخ مصداق داشته است که پس از مرگ رهبران انقلابی محبوب در میان طبقات تحت ستم، دشمنان شان تلاش می کنند نام اینان را برای فریب همان طبقات تحت ستم، به نفع خود مصادره کنند». با هیچ کسی در طول تاریخ به اندازۀ لنین چنین بی رحمانه رفتار نشده است. دکترین رسمی کنون کرملین و سیاست های کمینترن در قبال مسألۀ امپریالسم و جنگ، تمامی نتایجی را که لنین بدان دست یافت و حزب را از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ به آن رساند، بی پروا زیر پا می گذارد.

با آغاز جنگ در اوت ۱۹۱۴، نخستین مسأله ای که مطرح گردید، چنین بود: آیا سوسیالیست های کشورهای امپریالیستی باید موضع «دفاع از مام میهن» را اختیار کنند؟ موضوع بر سر این نبود که آیا فرد فردِ سوسیالیست ها باید وظایف و تعهدات سربازان را انجام دهند یا خیر- بدیل دیگری وجود نداشت؛ فرار از خدمت یک سیاست انقلابی نیست. موضوع چنین بود: آیا احزاب سوسیالیست باید به لحاظ سیاسی از جنگ حمایت کنند؟ به بودجۀ جنگی رأی بدهند؟ مبارزه علیه حکومت را طرد و در عوض تهییج به «دفاع از مام میهن» کنند؟ لنین پاسخ داد: خیر! حزب نباید چنین کند، حقی ندارد که چنین کند، نه به این دلیل که به اندازۀ کافی دیگران در جنگ درگیر هستند، بل به این دلیل که این یک جنگ ارتجاعی است، این جنگ سگ ها در بین برده داران برای بازتقسیم جهان است.

شکل گیری دولت های ملی در سطح قارۀ اروپا، یک عصر کامل را به خود اختصاص داد که تقریباً با انقلاب کبیر فرانسه آغاز شد و با جنگ فرانسه و پروس در ۱۸۷۰-۷۱ پایان گرفت. طی این دهه های دراماتیک، جنگ ها عمدتاً خصلتی ملی داشتند. جنگی که برای ایجاد یا دفاع از دولت های ملی به عنوان لازمۀ انکشاف نیروهای مولد و فرهنگ به راه افتاد، طی این دوره خصلت تاریخی عمیقاً مترقی داشت. انقلابیون نه فقط می توانستند، که متعهد به پشتیبانی سیاسی از جنگ های ملی بودند.

از ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴، سرمایه داری اروپا، بر بنیان دولت های ملی، نه فقط شکوفا شد، بلکه با تبدیل شدن به سرمایه داری انحصاری یا امپریالیستی، بیش از آن چه که می بایست عمر کرد. «امپریالیسم، آن مرحله از سرمایه داری است که در آن سرمایه داری، پس از تحقق هر آن چه در توان داشته، آغاز به اضمحلال می کند».

علت پشت این انحطاط، این است که چهارچوب مالکیت خصوصی و همین طور مرزهای دولت ملی، نیروهای مولد را به غل و زنجیر می کشند. امپریالیسم در جستجوی تقسیم و بازتقسیم جهان است. این گونه است که به جای جنگ های ملی، جنگ های امپریالیستی سر می رسد. جنگ هایی با خصلت یک سره ارتجاعی که تجلی بن بست، رکود و گندیدگی سرمایۀ انحصاری هستند.

ماهیت ارتجاعی امپریالیسم

با این حال جهان هم­چنان بسیار ناهمگون باقی مانده است. امپریالیسمِ قهرآمیز ملل پیشرفته، تنها از این رو قادر به حیات است که ملل عقب مانده، ملیت های تحت ستم، کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره، بر روی کرۀ زمین ما باقی هستند. مبارزۀ مردمان تحت ستم برای وحدت ملی و استقلال ملی به طور مضاعف مترقی است؛ چرا که از یک سو، این مبارزه شرایط مساعدتری را برای توسعۀ خود آنان فراهم می آورد؛ و از سوی دیگر، ضرباتی را متحمل امپریالیسم می کند. به طور اخص همین امر دلیل آن است که چرا در مبارزه میان یک جمهوری دمکراتیک امپریالیستی متمدن و یک سلطنت بربرمنشانۀ عقب مانده در یک کشور مستعمره، سوسیالیست ها کاملاً در جانب کشور تحت ستم- علی رغم سلطنت آن- و در برابر کشور ستمگر-علی رغم «دمکراسی» آن- هستند.

امپریالیسم اهداف ویژۀ خود را- یعنی تسخیر مستعمرات، بازارها، منابع مواد خام و حوزه های نفوذ- با ایده هایی نظیر «صیانت از صلح در برابر مهاجمین»، «دفاع از مام میهن»، «دفاع از دمکراسی» و نظایر این ها، استتار می کند. این ایدها سرتاسر کذب هستند. وظیفۀ هر سوسیالیست این است که نه فقط از آنان حمایت نکند، بلکه بر عکس، در پیشِ روی مردم نقاب از چهرۀ آنان بردارد. لنین در مارس ۱۹۱۵ نوشت: «این پرسش که کدام گروه نخستین ضربۀ نظامی را وارد آورد یا کدام یک نخست جنگ را اعلام کرد، فاقد هر گونه اهمیتی در تعیین تاکتیک های سوسیالیست ها است. عبارت پردازی هایی دربارۀ دفاع از مام میهن، دفع حملات دشمن، دست زدن به جنگ تدافعی و غیره، در هر دو وجه خود فریب کامل مردم است». لنین توضیح داد «چندین دهه، سه راهزن (بورژوازی و حکومت های انگلستان، روسیه و فرانسه) خود را برای غارت کردن آلمان مسلح نمودند. آیا حیرت آور است که دو راهزن (آلمان و اتریش-مجارستان) پیش از آن که آن سه نفر دیگر بتوانند به شمشیرهای سفارش دادۀ خود دست یابند، به حمله دست زدند؟».

معنای تاریخی عینی جنگ، از اهمیت تعیین کننده ای برای پرولتاریا برخوردار است: کدام طبقه آن را هدایت می کند؟ و به چه منظوری؟ این است که تعیین کننده است، و نه حقه های دیپلماسی که می تواند دشمن را همواره در پیش روی مردم به عنوان مهاجم ترسیم کند. به همین سان، ارجاعات امپریالیست ها به شعارهای دمکراسی و فرهنگ هم کذب است. «… بورژوازی آلمان… طبقۀ کارگر و توده های زحمتکش را با این وعده فریب می دهد که جنگ به خاطر … آزادی و فرهنگ، به خاطر آزادی مردمان تحت ستم تزاریسم آغاز می شود. بورژوازی های انگلستان و فرانسه… طبقۀ کارگر و توده های زحمتکش را با این وعده ها فریب می دهند که جنگ آن ها… علیه نظامی گری و استبداد آلمان است». یک روبنای سیاسی، در هر شکل اش، نمی تواند بنیان اقتصادی ارتجاعی امپریالیسم را تغییر دهد. برعکس، همین بنیان است که روبنا را تابع و مقید به خود می کند. «در دورۀ ما… حتی فکر کردن به یک بورژوازی مترقی، یک جنبش بورژوایی مترقی احمقانه است. کل دمکراسی بورژوایی… ارتجاعی شده است». این ارزیابی از «دمکراسی» امپریالیستی، اساس و بنیاد کل درک لنینیستی را شکل می دهد.

از آن جا که هر دو اردوگاه امپریالیست ها نه برای دفاع از سرزمین یا دمکراسی بلکه برای بازتقسیم جهان و اسارت مستعمراتی به جنگ دامن می زند، یک سوسیالیست هیچ حقی برای ترجیح دادن یک اردوگاه از سارقین نسبت به دیگری ندارد. هرگونه تلاش برای «آن که از زاویۀ پرولتاریای جهانی تعیین کنیم که آیا شکست یکی از دو گروه ملل متخاصم برای سوسیالیسم شرّ کم­تر خواهد بود یا خیر»، مطلقاً بیهوده و عبث است. در همان نخستین روزهای سپتامبر ۱۹۱۴، لنین نقداً درحال خصلت بندی محتوای جنگ برای هر یک از کشورهای امپریالیستی و همین طور برای تمام گروه بندی های زیر بود: «مبارزه برای بازارها و تاراج زمین های خارجی، اشتیاق برای قطع سر جنبش انقلابی پرولتاریا و درهم شکستن دمکراسی در هر کشور، اشتیاق برای فریب دادن، ایجاد نفاق و درهم شکستن پرولتاریای تمامی کشورها، برانگیختن بردگان مزدی یک ملت در برابر بردگان مزدی ملل دیگری به سود بورژوازی. این است کل محتوای واقعی و معنای جنگ». ببینید که دکترین کنونی استالین، دیمیتروف و شرکا تا چه حد از چنین مضامینی تهی شده است!

ریشه های سوسیال-شووینیسم

اکثر احزاب کارگری کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری، در دورۀ جنگ در جانب بورژوازی خود قرار گرفتند. لنین این گرایش را سوسیال شووینیسم نامید: سوسیالیسم در حرف، شووینیسم در عمل. خیانت به انترناسیونالیسم از آسمان فرود نیامد، بلکه تداوم اجتناب ناپذیر و تکامل سیاست های سازش رفرمیستی بود. «محتوای ایدئولوژیک-سیاسی فرصت طلبی و سوسیال-شووینیسم، یکسان است: سازش طبقاتی به جای مبارزۀ طبقاتی؛ حمایت از حکومت های خود در دورۀ بروز مشکلات برای آن ها، به جای بهره برداری از این مشکلات به سود انقلاب».

دورۀ رونق سرمایه داری تا پیش از آخرین جنگ- از ۱۹۰۹ تا ۱۹۰۳- اقشار بالایی پرولتاریا را در پیوندی تنگاتنگ با امپریالیسم قرار داد. از سودهای هنگفتی که بورژوازی امپریالیست از مستعمرات و کشورهای عقب مانده به طور کلی به دست آورده بوده، خرده ریزهای چرب و نرمی به دارایی های آریستوکراسی کارگری و بروکراسی کارگری اضافه شد. در نتیجه، این منافع مستقیم آن ها در سیاست های امپریالیستی بود که بر میهن پرستی آنان فرمان می راند. طی جنگ، که تمامی مناسبات اجتماعی را عریان ساخت، «با نیرویی غول آسا بر روی فرصت طلبان و شووینیست ها سرمایه گذاری شد، آن هم به دلیل اتحاد آنان با بورژوازی، با حکومت و پیاده نظام آن».

گرایش میانی و شاید گسترده ترین گرایش در سوسیالیسم، همان به اصطلاح سانتریسم (کائوتسکی و دیگران) است که طی دوران صلح میان رفرمیسم و مارکسیسم در نوسان بودند و ضمن استتار خود با عبارات پاسیفیستی فراوان، تقریباً بدون استثنا به اسرای در بند شووینیست ها مبدل گشتند. تا جایی که به توده ها برمی گشت، آنان تمام و کمال بدون سپر محافظ رها شدند و فریب همان سازوبرگی را خوردند که خودشان در طول چندین دهه بنا کرده بودند. لنین پس از ارائۀ یک ارزیابی جامعه شناختی و سیاسی از آریستوکراسی کارگری انترناسیونال دوم، در نیمۀ راه متوقف نشد. «وحدت با فرصت طلبان، عبارت است از اتحاد کارگران با بورژوازی خودشان، و این بیانگر یک شکاف در صفوف طبقۀ کارگر انقلابی جهانی است». از این جا این نتیجه به دست می آید که انترناسیونالیست ها باید از سوسیال شووینیست ها گسست کنند. «تحقق وظایف سوسیالیسم در دورۀ کنونی ناممکن است، دست یابی به یک ترکیب حقیقی از کارگران جهان ناممکن است، مگر با گسست قاطعانه از فرصت طلبی…» و همین طور سانتریسم، «این گرایش بورژوایی در سوسیالیسم». اکنون نام حزب باید تغییر داده شود. «آیا بهتر نیست نام “سوسیال دمکرات”ها را که لکه دار و حقیر شده است به دور اندازیم و به نام قدیمی مارکسیستی “کمونیست”ها بازگردیم؟». اکنون زمان گسست از انترناسیونال دوم و بنا نهادن انترناسیونال سوم است.

***

چه چیزی در این بیست سال عجیبی که سپری گشته، تغییر کرده است؟ امپریالیسم خصلتی به مراتب خشن تر و تهاجمی تر به خود گرفته است. منسجم ترین تجلی آن، فاشیسم است. دمکراسی های امپریالیستی چند پله پایین تر سقوط کرده اند و خود به طور طبیعی و ارگانیک در حال تکامل به فاشیسم هستند. ستم استعماری بیش از پیش غیرقابل تحمل می شود. بیداری و اشتیاق ملل تحت ستم برای استقلال ملی تندتر می شود. به بیان دیگر، تمامی آن خصوصیاتی که در بنیان تئوری امپریالیسم لنین جای گرفته بودند، اکنون خصلتی به مراتب تندتر و آشکارتر یافته اند.

مطمئناً کمونیست-شووینیست ها به موجودیت اتحاد جماهیر شوروی اشاره می کنند که ظاهراً بیانگر یک چرخش کامل نسبت به سیاست های پرولتاریای بین المللی است. در این ارتباط هر کسی می تواند این پاسخ کوتاه را بدهد: پیش از ظهور اتحاد جماهیر شوروی، ملل تحت ستم، مستعمرات و غیره وجود داشتند که مبارزات شان شایستۀ حمایت بود. اگر جنبش های انقلابی و مترقی در فراسوی کشورهای آنان می توانست مورد حمایت بورژوازی امپریالیستی خود این کشورها قرار گیرد، در آن صورت سیاست میهن پرستی سوسیالیستی در اصل درست می بود. در آن صورت دیگر دلیلی برای بنیان گذاری انترناسیوال سوم وجود نداشت. این یک وجه موضوع است، اما وجه دیگری هم هست. اتحاد جماهیر شوروی تا کنون بیست و دو سال موجودیت داشته است. به مدت هفده سال، اصول لنین به اعتبار خود باقی بود. سیاست های کمونیست-شووینیست ها تنها چهار یا پنج سال پیش شکل گرفت. بنابراین استدلال از زاویۀ موجودیت اتحاد جماهیر شوروی، تنها یک پوشش نادرست است.

وقتی لنین یک ربع قرن پیش حرکت سوسیالیست ها به جانب امپریالیسم ملی آن ها را به بهانۀ دفاع از فرهنگ و دمکراسی، «سوسیال شووینیسم» و «خیانت» نامید، پس از زاویۀ اصول لنین همین سیاست امروز به مراتب جنایتکارانه است. دشوار نیست حدس بزنیم که لنین چه نامی بر رهبران امروزی کمینترن می نهاد که تمامی مغاطلات انترناسیونال دوم را با وجود شرایط تجزیۀ به مراتب ژرف تر تمدن سرمایه داری احیا کرده اند.

در این جا یک تناقض مهلک به چشم می خورد و آن این که مقلدین مفلوک کمینترن، کسانی که پرچم آن را به کهنه پاره ای برای پاک کردن ردّ الیگارشی کرملین تبدیل کرده اند، به کسانی که به آموزه های بنیانگذار انترناسیونال کمینترن معتقد باقی مانده اند، انگ «خائن» می زنند. لنین حق داشت: طبقات حاکم نه تنها انقلابیون بزرگ را در طول حیات شان مورد اذیت و آزار قرار می دهند، بلکه بعد از مرگ شان، با ابزارهایی به مراتب بهتر از آنان انتقام می گیرند؛ تلاش می کنند آنان را به نمادهایی بی جان تبدیل کنند که مأموریت شان صیانت از «نظم و قانون» است. البته هیچ کسی مجبور نیست موضع خود را بر مبنای آموزه های لنین قرار دهد. اما ما، به عنوان پیروان لنین، به هیچ کسی اجازه نمی دهیم این آموزه ها را به سخره بگیرد و به ضدّ خودشان تبدیل کند!

فوریۀ ۱۹۳۹

۵/۵ - (۱ امتیاز)

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

− 3 = 2