هفتاد سال پس از معاهدۀ استالین-هیتلر

زمان تقریبی مطالعه متن ۶ دقیقه
الکس لانتیهبرگردان: آرام نوبخت، ویراستار: باران راد

هفتاد سال پیش، در تاریخ ۲۳ اوت ۱۹۳۹، یوآخیم فون ریبن­تروپ نخست وزیر نازی ها و ویاچسلاف مولوتف، وزیر امور خارجۀ شوروی و زیردست ژوزف استالین، در مسکو ملاقات کردند تا «توافق منع تهاجم» میان آلمان هیتلری و اتحاد جماهیر شوروی را که به طور شتاب­زده مورد مذاکره قرار گرفته بود، به امضا رسانند.

پیامد این توافقنامه، هموار شدن مسیر آلمان برای آغاز جنگ در اروپا تحت مساعدترین شرایط برای نازی ها بود. از آن جا که ریبن­تروپ به مسکو سفر کرده بود، رژیم نازی در جستجوی عملی کردن توافق با اتحاد شوروی خیز برداشت تا به این ترتیب بتواند حمله به لهستان را بدون رویارویی با دو جبهۀ جنگ، یعنی با شوروی و همین طور بریتانیای کبیر و فرانسه به عنوان دو قدرت اصلی امپریالیستی در اروپای غربی، سازمان دهد. علاوه بر تعهد به منع تجاوز، محتوای این معاهده شامل تقسیم مخفیانۀ لهستان و کشورهای بالتیک بین آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی می شد. قرار بود که آلمان، غربِ لهستان و لیتوانی را بگیرد، درحالی که شوروی شرقِ لهستان، لتونی و استونی را تسخیر کند.

اعلام رسمی جنگ در تاریخ ۳ سپتامبر ۱۹۳۹ به دنبال تهاجم نازی ها به لهستان در تاریخ ۱ سپتامبر فرارسید. این علامتی بود از آغاز جنگ جهانی دوم در اروپا. جنگی که نهایتاً زندگی ۵۰ تا ۷۰ میلیون نفر را تباه کرد. نیروهای شوروی در تاریخ ۱۷ سپتامبر ۱۹۳۹ وارد شرق لهستان شدند.

بی طرفی شوروی، به نازی ها اجازه داد که پس از شکست سریع نیروهای لهستان، نیروهای خود را در سال ۱۹۴۰ علیه اروپای غربی متمرکز کنند. با رضایت استالین، هیتلر توانست دانمارک، نروژ، هلند، بلژیک و فرانسه را تسخیر کند. زمانی که تهاجم اجتناب ناپذیر نازی ها به اتحاد جماهیر شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ آغاز گردید، اتحاد جماهیر شوروی کاملاً در قارۀ اروپا منزوی شده بود. استالین با نادیده گرفتن شواهد و قرائن عظیمی که از تهاجم قریب الوقوع نازی ها پرده برمی داشت، مفاد معاهده را بند به بند رعایت کرد. کرملین حتی آخرین محموله های مواد خام استراتژیک را تنها ساعاتی پیش از آغاز تهاجم در صبح روز ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ به آلمان نازی ارسال کرد.

مهم­ترین جنبۀ معاهده، تحقیر و بی اعتنایی کرملین نسبت به دیدگاه طبقۀ کارگر جهانی بود. در طول مذاکرات، استالین گیلاسش را به سلامتی هیتلر بالا می برد و می گوید «می دانم مردم آلمان چه قدر عاشق پیشوای خود هستند». احزاب کمونیست فرانسه و بریتانیا با پیروی از خط کرملین، سیاست رسمی بی طرفی نسبت به رژیم فاشیستی، این تجسم ارتجاع ضدّ طبقۀ کارگر را اتخاذ کردند.

نیروهای نازی و شوروی هر دو جنایات وسیعی را در مناطق تحت تصرف مرتکب شدند. نیروهای نازی با به راه انداختن «عملیات تاننبرگ»، به پیگرد و اعدام ده ها هزار نفر از چهره های حیات روشنفکری، فرهنگی و سیاسی لهستان دست زدند. در مارس ۱۹۴۰، نیروهای شوروی کشتار افسران لهستانی در جنگل های کاتین را سازمان دادند.

در طول مذاکرات معاهده، هیتلر به شگفت آمد که چگونه استالین حتی آزادی ارنست تالمان، رهبر کمونیست آلمانی را هم از نازی ها درخواست نکرد. تالمان که مدتی پس از قدرت گیری نازی ها در ژانویۀ ۱۹۳۳ به اردوگاه کار اجباری تبعید شده و روز به روز ضعیف تر می شد، مدتی پیش از سقوط رایش سوم به قتل رسید.

معاهدۀ استالین-هیتلر از هر حیث یک چرخش کامل خیره کننده در سیاست خارجی آلمان و اتحاد جماهیر شوروی بود. رژیم نازی خود را سنگر مقاومت در برابر شوروی و خطر کمونیسم معرفی کرده بود. رژیم استالین نیز ادعا می کرد که مخالف آشتی ناپذیر امپریالیسم نازی است. بنابراین امضای توافق نامه، با شوک و ناباوری بریتانیا و فرانسه رو به رو شد. با این حال تاجایی که به امیدهای دو قدرت امپریالیستی اروپایی برای رسیدن به توافق با هیتلر به بهای اتحاد جماهیر شوروی مربوط می شد، کوچک ترین ریایی در محکومیت معاهده از سوی آن ها وجود نداشت.

تا اوت ۱۹۳۹، جناح های نیرومند طبقۀ حاکم فرانسه و بریتانیا امیدوار بودند که هیتلر افسار «ورماخت» را نه برای حمله به غرب، که علیه اتحاد جماهیر شوروی باز کند. اساس توافق ۱۹۳۸ مونیخ همین بود: بریتانیا و فرانسه در ازای وعدۀ بی ارزش نازی ها به چیزی که نویل چمبرلین «صلح در زمانۀ ما» نامیده بود، با مُثله کردن چکسلاواکی به دست نازی ها توافق کردند.

اما یک ناظر هم وجود داشت که این چرخش کامل در سیاست شوروی برایش تعجب آمیز نبود: لئون تروتسکی، رهبر انترناسیونال چهارم، که در آن مقطع به عنوان یک تبعیدی سیاسی در مکزیک به سر می برد.

تروتسکی با دوراندیشی خاص خود پیش بینی می کرد که استالین در مواجهه با بحران های حادّ داخلی و یک سلسله رژیم های متخاصم اروپا که خود محصول سیاست های وی بودند، به احتمال زیاد به جستجوی جلوگیری از خطر جنگ از طریق اتحاد با هیتلر برخواهد آمد. در ژوئن ۱۹۳۹، تروتسکی نوشت: «ماه مارس امسال در کنگرۀ حزب استالین علناً برای نخستین بار اعلام کرد که اتحاد شوروی هنوز به لحاظ اقتصادی بسیار عقب تر از کشورهای سرمایه داری است. او مجبور به پذیرش این مسأله بود، آن هم نه فقط از این رو که عقب نشینی در حوزۀ سیاست خارجی را توضیح بدهد. استالین آماده است بهای بسیار سنگینی-البته نه هر بهایی- برای صلح بپردازد. نه به این دلیل که از “جنگ” منزجر است، بلکه چون از پیامدهای آن تا سر حد مرگ می ترسد.

از این زاویه، ارزیابی منافع دو بدیل برای کرملین دشوار نیست: توافق با آلمان، یا اتحاد با “دمکراسی ها”. دوستی با هیتلر به معنای رفع ناگهانی خطر جنگ در جبهۀ غربی و از این رو کاهش عظیم خطر جنگ در جبهۀ شرقِ دور است. اتحاد با دمکراسی ها تنها به معنای امکان دریافت کمک در صورت بروز جنگ است. البته اگر هیچ گزینه ای باقی نماند جز مبارزه کردن، در آن صورت داشتن متحد به مراتب سودمندتر است تا منزوی ماندن. اما وظیفۀ اصلی سیاست خارجی استالین نه ایجاد مساعدترین شرایط در زمان بروز جنگ، بلکه اجتناب از آن است. این همان معنای پنهان بیانیه های معمول استالین، مولوتف و وُرُشیلوف است که می گویند اتحاد شوروی “نیازی به متحد ندارد”» (معمای شوروی، نوشته های لئون تروتسکی، ۱۹۳۸-۳۹، نیویورک: پاث­فایندر، ۲۰۰۲، صص. ۴۰۳-۴۰۴)

مبنای این قضاوت تروتسکی از سیاست خارجی کرملین، ارزیابی وسیع تر سیاست هایی ضد انقلابی بود که بروکراسی شوروی طی دهۀ قبل دنبال می کرد.

با گسترش ترس و وحشت از جنگ شوروی و آلمان به دنبال قدرت گیری هیتلر در سال ۱۹۳۳، کرملین به جستجوی اتحاد با احزاب بورژوایی و سوسیال دمکرات در برابر فاشیسم در اروپای غربی برآمد. مبنای این روابط، انقیاد سیاسی طبقۀ کارگر در دستان حاکمیت سرمایه داری بود. استالین امید داشت که با سرکوب سیاسی و فیزیکی جنبش های انقلابی چپ و انقلابی، رضایت بورژوازی اروپایی را جلب کند. تروتسکی به اختصار اتحادهای «جبهۀ خلقی» را «اتحاد لیبرالیسم بورژوایی و گ.پ. او (پلیس مخفی کرملین)» توصیف کرد.

اعتصاب عمومی مه و ژوئن ۱۹۳۶ در فرانسه با خیانت اتحادیه های کارگری و حزب استالینیستی «کمونیست فرانسه» (PCF) رو به رو شد. رهبر حزب کمونیست فرانسه، موریس تورز، که در آن مقطع مشغول همکاری سیاسی با حکومت ائتلافی جبهۀ خلق متشکل از حزب سوسیالیست و سازمان بورژوایی «حزب رادیکال» بود، طی عبارات مشهوری اعلام کرد: «هر کسی باید بداند چه طور یک اعتصاب را تمام کند». حکومت جبهۀ خلقی در ۱۹۳۸ فروپاشید، و این گونه بود که حکومت محافظه کار دالادیه به قدرت رسید.

استراتژی جبهۀ خلقی در اسپانیا، پرولتاریای اسپانیا را در طول انقلاب اسپانیا و جنگ داخلی ۱۹۳۶-۳۹ با رهبر کودتای فاشیستی، ژنرال فرانسیسکو فرانکو، به دست بورژوازی سپرد. کرملین اصرار داشت که یگان های کارگران مسلح باید سلاح خود را در برابر حکومت بورژوایی مانوئل آزانا زمین بگذارند و کنترل سیاسی و نظامی تلاش جنگی را به او واگذار کنند.

همان طور که تروتسکیست ها گفتند، حکومت آزانا از انقلاب اسپانیا به مراتب بیشتر از فرانکو می هراسید. حکومت آزانا هم­چنان ضدیت خود با فراخوان ملی کردن زمین برای جذب ارتش های دهقانی فرانکو را حفظ کرد. فرانسه و بریتانیا اگرچه متحدین اسمی شوروی بودند، از ترس گسترش انقلاب به فراتر از اسپانیا، مانع کمک به جمهوری اسپانیا شدند.

تروتسکی نوشت: «خصلت بنیادی سیاست بین المللی استالین در سال های اخیر، این گونه بوده است: او در جنبش طبقۀ کارگر درست به همان شکل دست به معامله می زند که مثلاً نفت، منگنز و سایر اجناس را معامله می کند. در این گفته یک ذره اغراق نیست. استالین به بخش های کمینترن در کشورهای مختلف و مبارزۀ رهایی بخش ملل تحت ستم را صرفاً تغییری ناچیز در معاملات با قوای امپریالیستی می نگرد.» (در پس پیشنهاد استالین به توافق با هیتلر چیست؟، همان، ص. ۲۳۵).

استالین در داخل خود اتحاد شوروی به دنبال این بود که رضایت این متحدین امپریالیست تازۀ خود را جلب کند و با انحلال اپوزیسیون مارکسیستی موجود در برابر حاکمیت خود، بدنۀ نارضایتی سیاسی را بدون سر رها کند. در محاکمات مسکو و متعاقباً تسویه های بزرگ ۱۹۳۶-۱۹۳۸، استالین کادرهای قدیم بلشویک ها و بخش های وسیعی از روشنفکران سوسیالیست را با پاپوش دوزی تسویه کرد؛ از جمله تیرباران سه چهارم افسران شوروی، شامل نظامیان کهنه کاری نظیر مارشال میخائیل توخاچفسکی و ژنرال آیونا یاکیر. همین امر تبعات ویرانگری برای آمادگی جنگی ارتش سرخ برجای گذاشت.

تروتسکی نوشت: «استالین طی سه سال گذشته تمام همراهان لنین را مأمور هیتلر خطاب کرد. او درخت هیئت افسران مشاور را خشکاند. ۳۰ هزار افسر، همگی با همان اتهام همیشگی جاسوسی و یا اتحاد با هیتلر، یا تیرباران شدند، یا عزل گردیدند و یا تبعید شدند. اکنون استالین پس از تکه پاره کردن حزب و جدا کردن سر از بدن ارتش، علناً کاندیداتوری خود را برای ایفای نقش…. مأمور اصلی هیتلر به نمایش می گذارد» (تسلیم استالین، همان، ص. ۲۵۴).

معاهدۀ هیتلر-استالین در آخرین مرحله از این سلسله خیانت ها، چیزی نبود جز تلاش نومیدانه و نهایتاً ناموفق استالین برای جلوگیری از جنگی که سیاست های خود او مسئولیت سنگین در آن داشت. زمانی که آلمان کم­تر از دو سال بعد به اتحاد جماهیر شوروی حمله برد، شوروی به شکل اسف باری ناآماده بود. نزدیک به ۳۰ میلیون سرباز و شهروند شوروی در مبارزه برای دفع حملۀ فاشیستی از میان رفتند.

با این حال نهایتاً به فداکاری های بی نظیر مردم شوروی، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ خیانت شد، و این پیامد سیاست های ضد انقلابی استالینیسم بود.

۲۴ اوت ۲۰۰۹

 

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

27 + = 28