بحث فیسبوک: انقلاب اکتبر و کارزار بی وقفۀ دروغ­‌پردازی بورژوازی

زمان تقریبی مطالعه متن ۱۰ دقیقه

توضیح: به گفتۀ یکی از رفقای گرامی، اخیراً در برخی از رسانه ها مجدداً اتهام حمایت مالی حکومت وقت آلمان از بلشویک ها جهت تضعیف رژیم تزار مطرح شده و این که حتی بازگشت لنین از تبعید به روسیه به واسطۀ قطار معروف مهر و موم شده از طریق آلمان، سندی بر این همکاری است. و به گفتۀ این رفیق، حتی یک آنارشیست آلمانی نیز طی مصاحبه ای این افترا را تکرار کرده است که بلشویک ها به دلیل کمبود منابع مالی برای امکانات چاپ روزنامه و غیره، از سوی حکومت آلمان، قیصر ویلهلم دوم، تأمین شده اند. در این مورد ملاحظاتی داشتم که در قالب یک کامنت مطرح کردم و اکنون با کمی اصلاح جزئی، برای سایر خوانندگان گرامی که ممکن است به این موضوع علاقه مند باشند، منتشر می کنم.

آرام نوبخت

***

این ادعا، آخرین فشنگی است که برای حمله به مارکسیسم انقلابی کنار گذاشته شده، آن هم در شرایطی که تمام شلیک های پیش از این تا به آخر به هرز رفته است. برای آنارشیسم که در تحلیل نهایی به خاطر درک وارونه و مبهم خود از مسألۀ تسخیر قدرت سیاسی ناگزیر در جناح چپ بورژوازی قرار خواهد گرفت، سال ها زمان برد تا نشان دهد که استالینیسم، نتیجۀ منطقی لنینیسم و بلشویسم است؛ و در این مورد بهترین گزینه، مانور بر روی حادثۀ کرونشتات با انبوهی از تحریفات و جعلیات تاریخی تا به امروز بود. عقیم ماندن این انتقادات، نهایتاً گزینۀ خود بورژوازی را از فرط استیصال پیش رویشان قرار داد و آن هم تکرار اتهام جاسوسی به لنین و بلشویک ها و حمایت مالی آلمان از آن ها بوده است.

اتفاقاً روزنامۀ «در اشپیگل» هم سال ۲۰۰۷، مقاله ای ۱۲ صفحه ای در وصف حمایت مالی امپراتور آلمان، ویلهلم دوم، از لنین و انقلاب اکتبر نوشت، و یک فیلم «مستند» ۵۰ دقیقه ای هم ضمیمۀ آن شد که همان سال از یکی از کانال های تلویزیونی اصلی آلمان پخش شد. در این مقاله و همین طور فیلمی که به دنبال آن پخش شد، تمام تلاش این بود که بر مبنای اسناد «تاکنون محرمانه» همان اتهامات و افتراهای تاریخی را تکرار بکند که تا امروز هم ظاهراً ادامه دارد. در واقع مهم ترین ادعایی که قدمتی به اندازۀ خود انقلاب اکتبر دارد، ماجرای بازگشت لنین از تبعید به روسیه با قطار از آلمان هست و ظاهراً ارتباط و پیوند او با الکساندر گلفاند، با اسم مستعار پاروُس.

تروتسکی در «تاریخ انقلاب روسیه» (۱۹۳۰) یک فصل کامل به همین ادعاها اختصاص داده است (فصل چهارم از جلد دوم با عنوان «ماه افترای بزرگ»). این افترای محض که لنین پیوندهایی با رهبری ارتش آلمان داشته، در ژوئیۀ ۱۹۱۷ ناگهان در سرتاسر روسیه پخش شد. این هم دوره ای هست که تنش ها و درگیری بین مردم و حکومت موقت به رهبری کرنسکی تا بالاترین حد تشدید شده بود. تا جایی که اولین شورش علیه حکومت موقت کرنسکی اتفاق افتاد. در این مرحله مطالبۀ کلیدی کارگران، دهقانان فقیر و سربازان، صلح و نان بود. در صورتی که کرنسکی در تقابل با مطالبۀ عمومی و فشار از پایین بر طبل تداوم جنگ می کوبید و درست در چنین شرایطی بود که بلشویک ها به سرعت از حمایت و پایۀ توده ای برخوردار شدند.

تحت چنین اوضاعی این شایعه پخش شد که لنین جیره بگیر و مزدور حکومت آلمان است. تروتسکی در همان فصل از کتاب خود می نویسد: «رهبران یک حزب انقلابی که زندگی خود را ده ها سال وقف مبارزه علیه فرمانرویان، چه با تاج و چه بی تاج کرده بودند، ناگهان دیدند که در برابر کشور و در برابر تمام جهان به صورت مأموران مزدور هوهنزولرن ترسیم شده اند. این افترا در مقیاسی که تا آن دم نظریش دیده نمی شد در میان توده های مردم منتشر گردید، آن هم مردمی که بیشترشان نام رهبران بلشویک را نخستین بار فقط پس از انقلاب فوریه شنیده بودند. بدین شکل لجن پراکنی به یک حربۀ بسیار مهم سیاسی تبدیل شد» (ص. ۵۰۶).

هدف از این افترا این بود که سربازان در جبهۀ جنگ را در قدم اول علیه لنین چرخش دهند و بعد از این طریق جو عمومی را به ضد بلشویک ها تبدیل کنند. لنین نهایتاً وادار شد که مخفی بشود، تمام دفاتر و چاپخانه های بلشویک ها از بین رفت و رهبران حزب، از جمله تروتسکی، بازداشت شدند.

در همین فصل تروتسکی هم بسیار دقیق حقایق و جنبه های سیاسی و روانی غیرقابل دفاع بودن اتهام مزدور بودن لنین را نشان می دهد و هم با دقت و حساسیت منبع آن را افشا می کند. منشأ این اتهام، پلیس مخفی تزار بود که از انقلاب فوریه جان سالم به در برده و به شکل مخفی و زیرزمینی به بقای خودش ادامه می داد: «ادارۀ ضد جاسوسی در هیچ جا هرگز مروج اخلاق نیک نبوده است. اما در روسیه ادارۀ ضد جاسوسی در حقیقت فاضلاب رژیم راسپوتین بود. کثیف ترین افسرهای ارتش و پلیس و ژاندرمری، همراه با مأمورهای پیشین پلیس مخفی، کادرهای این نهاد متعفن، ابله و قدرتمند را تشکیل می دادند» (ص. ۵۱۶)

در واقع بحث هایی از این دست که هر از چندگاهی «جاسوسی» لنین را کشف می کنند، پس مانده و بقایای تبلیغات ضد بلشویکی همین دوره هستند. به عنوان نمونه همان مقالۀ «در اشپیگل» که اشاره شد، بخش اعظم فاکت ها و بحث های خود را از فردی به نام الیزابت هرش گرفته است که سابقاً چند کتاب در مورد خانوادۀ تزار روسیه نوشته بود. کتابی هم منتشر کرد با عنوان «پروندۀ محرمانۀ پاروُس: انقلاب زرخرید» که منبع بسیاری از بحث های مشابه محسوب می شود. هرش برای نوشتن این کتاب، کل تحقیقات خود را در آرشیوهای پلیس مخفی تزار انجام داد، یعنی به قول تروتسکی در همان «فاصلابی» که اتهامات و افتراهای اولیه علیه لنین از آن بیرون آمده بود.

به هر حال اتهام اصلی این بوده است که حکومت آلمان با پول، مهمات و سلاح از «بلشویک ها و سایر انقلابیون روسیه» حمایت کرد و تا اواخر ۱۹۱۷، حداقل ۲۶ میلیون مارک برای همین هدف خرج کرد. این عبارت «سایر انقلابیون روسیه» که در متن این مقاله آمده و اگر دقت شود عامدانه در سایر نوشته ها به کار برده می شود، در واقع یک راه فرار حرفه ای از اثبات ادعای دریافت پول از طرف بلشویک ها به طور اخص است. و معلوم نیست اگر مکانیسم دقیق و اسناد این حمایت مالی موجود هست، چرا به جای اشارۀ دقیق و مشخص به آن سعی می شده و می شود که گیرندۀ آن در عبارات کلی و مبهم پنهان شود.

منتها مهم ترین سندی که معرفی شده، یک طرح ۲۳ صفحه ای برای سرنگونی تزار از طریق سازماندهی اعتصابات وسیع هست که الکساندر گلفاند در فوریۀ ۱۹۱۵ به وزیر خارجۀ آلمان در برلین داد. در این طرح یک فهرست بلندبالا از ابزارها و روش های بی ثبات کردن رژیم تزار آمده که جبهۀ متخصام مهم آلمان در جنگ بود. مثلاً اقداماتی مثل سابوتاژ (خرابکاری)، تحریک اقلیت های ملی، تهییج به اعتصاب در بین کارگران و حمایت مالی از گرایش های اپوزیسیون از جمله بلشویک ها. و بعد ادعا می شود که این سند با پذیرش و توافق حکومت برلین رو به رو شد و نهایتاً بودجه ای چند میلیونی به گلفاند اختصاص پیدا کرد.

گلفاند، با اسم حزبی پاروُس به همان میزانی که فرد سرناشی بود، در بین محافل سوسیالیست اوایل قرن بیستم هم به بدنامی شهرت داشت. پاروس که متولد بلاروس بود، در اودسا بزرگ شد و در همین جا بود که در جوانی به جنبش انقلابی پیوست. سال ۱۸۸۶، به سوئیس فرار کرد. ارتباط هایی با سوسیالیست های انقلابی برجستۀ آن مقطع گرفت و حتی برای برخی از مطبوعات مارکسیستی مثل «نویه تسایت»، متعلق به کارل کائوتسکی مطلب می نوشت. خود پاروس در انقلاب روسیۀ ۱۹۰۵ شرکت داشت و با تروتسکی تئوری انقلاب مداوم را تدوین کردند (که به قول تروتسکی در مطلب «سه بینش از انقلاب»، حتی این تئوری اوایل به تئوری تروتسکی-پاروس معروف بود).

منتها طی سال های بعد پاروس به شدت چرخش به راست کرد. بعد از این که به دلیل یک رسوایی مالی در بین محافل سوسیالیست بی اعتبار شد، عازم قسطنطنیه شد و در همان جا به تجارت سلاح و کسب و کار پرداخت. در آغاز جنگ به کپنهاگ رفت و از لحاظ سیاسی درست مثل یک شووینیست آلمانی موضع گیری کرد. مثلاً با راه اندازی و تأمین مالی مجلۀ «دی گلوکه» تلاش کرد که به تبلیغات جنگی در داخل حزب سوسیال دمکرات دامن بزند و به لحاظ سیاسی آن را توجیه کند.

در این مقطع، لنین، تروتسکی و رزا لوکزامبورگ علناً و به صراحت با پاروس قطع ارتباط کردند، و این قطع همکاری همراه بود با انتقادات به شدت تند به تمام مانورها و دیدگاه های سیاسی او.

تروتسکی در «سه بینش از انقلاب» (۱۹۳۹) می نویسد که «اختلافات ما که اندکی پس از انقلاب ۱۹۰۵ آغاز شد، به گسست کامل ما در اوایل جنگ انجامید؛ یعنی زمانی که وجه شکاک پاورُس، وجه انقلابی او را تمام و کمال کشته بود، و او در جبهۀ امپریالیسم آلمان ظاهر شد و بعدها به مشاور و الهام­بخش نخستین رئیس جمهور آلمان، ابرت، تبدیل شد.»

وقتی پاروس سال ۱۹۱۵ لنین را در زوریخ دید، لنین با دست به در خروج اشاره کرد. آن وقت ظاهراً همین لنین به خودش اجاره داده که پاروس با پول حکومت آلمان او را تطمیع کند!

تروتسکی در تاریخ انقلاب روسیه به تمام این افتراها پاسخ داده، مثلاً می نویسد: «گواهی برنشتاینِ بازرگان به فعالیت های تجارتی گانتسکی وکوزلوفسکی مابین پتروگراد و استکهلم مربوط می شد. این تجارت زمان جنگ که یقیناً گاهی اوقات با مکاتبات رمزی توأم بود، هیچ ارتباطی با سیاست نداشت. حزب بلشویک هم هیچ ارتباطی با این تجارت نداشت. لنین و تروتسکی، پاروس را که تجارت های خوب را با سیاست های بد درهم می آمیخت، علناً محکوم کرده و در مطبوعات از انقلابی های روس خواسته بودند که همۀ روابط خود را با او قطع کنند. اما در گرداب آن حوادث چه کسی فرصت یافته بود سر از همۀ این امور در بیاورد. جوابش صاف و ساده است: یک سازمان جاسوسی در استکهلم».» (ص ۵۰۸)

روش کاراگاهانه-روانشناسانه مجدداً اظهار تردید می کند که لنین و بلشویک ها برای انتقال پول به پتروگراد چرا باید قید این شبکه را می زدند؟ سپس به این اکتشاف داهیانه می رسند که بلشویک ها قطعاً برای فعالیت سیاسی پول نیاز داشتند و بعد از این جا نتیجه می گیرند که به دلیل نیاز به پول، از طرف حکومت آلمان خریداری شدند.

این که حزب در آن مقطع به زحمت پولی در اختیار داشت یک واقعیت است. یعنی مسألۀ کمبود مزمن پول در حزب بلشویک، موضوعی مخفی یا ناشناخته نیست. وضعیت حزب فقط بعد از انقلاب فوریه تا درجه ای بهبود پیدا کرد، و آن هم محصول حمایت ها و کمک های مالی هواداران بی شمار حزب در بین طبقۀ کارگر بود. در آوریل ۱۹۱۷، بلشویک ها طی یک نامۀ علنی و رو به جنبش، ۷۵ هزار روبل از کارگران پتروگراد برای خرید چاپخانۀ خودشان جمع آوری کردند. با این حال وقتی هدف وارد آوردن اتهام به هر طریق ممکن باشد، حتی این واقعیات هم یا فراموش می شوند یا نادیده گرفته می شوند. به طوری که حتی خرید همین چاپخانه هم به عنوان سندی بر وجود کانال ها و مجاری «مشکوک» تأمین مالی بلشویک ها مورد استفاده قرار گرفته است.

البته تاجایی که گوینده، اساتید و محققین و مطبوعات بورژوایی باشند، واقعاً نمی توان ایرادی هم به آن ها گرفت. چون اصل مفروض آن ها این است که در سیاست، پول هرچیزی را ممکن می کند، و این «هر چیزی» می تواند یک انقلاب به طول و عرض انقلاب اکتبر هم باشد. به هر حال آن طرح پاروس برای سازماندهی اعتصاب عمومی در روسیه با پول آمان در سال ۱۹۱۶، شکست خورد. در صورتی که تظاهرات ضد حکومت کرنسکی به رهبری بلشویک ها، دو سال بعد از این اتفاق افتاد.

منتها مجدداً برای مرتبط کردن این تظاهرات با حمایت مالی آلمانی، یک سند دیگر از کتاب خانم هرش رو می شود و آن هم ظاهراً مربوط می شود به اظهارت یک «پرستار» در اسناد پلیس پتروگراد. این پرستار شرح می دهد که «چه طور بلشویک ها سکه های روبل را بین رهگذران پخش می کردند تا حمایت آن ها را برای تظاهرات جلب کنند. بعد اعلامیه هایی به بازوهای مردم زده می شد که روی آن شعار هایی مثل “مرگ بر حکومت موقت! نوشته شده بود».

اگر نگوییم این یک فاجعه، که دست کم یک شوخی بزرگ است که کل اسناد به دست آمده از آرشیوهای پلیس در تأیید حمایت مالی آلمان از بلشویک ها، چنین مواردی باشد. درست به دلیل نیافتن هرگونه مدرک قابل توجهی است که سناریوی دوم از راه می رسد و آن سفر لنین از تبعید به روسیه از طریق آلمان است.

لنین این را می دانست که حکومت آلمان قطعاً در محاسباتش از حضور او در روسیه منافعی برای خودش لحاظ کرده است، وگرنه هرگز اجازه نمی داد که او از طریق آلمان سفر کند. در این مورد لنین بسیار دوراندیش تر از مقامات آلمان عمل کرد. حکومت آلمان تصور می کرد که ناآرامی ها در روسیه، موضع خودش را در جنگ تقویت خواهد کرد، منتها آن ها هرگز انتظار یک انقلاب نداشتند. لنین اما می دانست که موفقیت برای انقلاب روسیه، در حکم پایان امپراتوری آلمان خواهد بود. و نهایتاً صحت نظر او اثبات شد. امپراتوری آلمان تنها تا یک سال بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ دوام آورد و قیصر ویلهلم دوم در نوامبر ۱۹۱۸ وادار به کناره گیری شد.

لنین اتفاقاً با دقت و حساسیت به دنبال این بود که هر گونه ظن و تردیدی را که به اتهام همدستی او و هوهنزولرن منجر شود، با شفافیت تمام از بین ببرد. بنابراین در مورد کسب اجازه برای بازگشت به روسیه از طریق آلمان، یک انقلابی سوئیسی به نام فریتس پلاتن (و نه پاورس) مسئول مذاکره و توافق با حکومت آلمان شد، و پلاتن نهایتاً توانست از وزیر خارجۀ آلمان به واسطۀ سفیر او در سوئیس، برای سفر لنین و سایر انقلابیون تبعیدی روس از طریق آلمان با یک قطار مهر و موم شده مجوز بگیرد. اما با وجود تمامی این حقایق به ثبت رسیده، کارزار دروغ پردازی خاتمه پیدا نمی کند. در این جا اغلب کپی یک نوشته از مأمور مخفی آلمان منتشر می شود که در آن آمده است: «ورود لنین به روسیه موفقیت آمیز بود و اقدامات او تماماً در راستای انتظارات آلمان است» (تصویر زیر)

منتها توضیح بالا، صرفاً «برداشت» خوش بینانۀ یک جاسوس آلمانی است که الآن دارد به عنوان «واقعیت» جا زده می شود.

بنابراین ادعاهایی از این دست، آن هم از جانب آنارشیست ها، با کمال تأسف تکرار تبلیغات همان ناسیونالیست های روس است که پس از سه سال جنگ خونین، در سال ۱۹۱۷ آماده بودند که صدها هزار نفر سرباز روس دیگر را هم به جبهه های مرگ بفرستند تا از منافع امپریالیست های روسیه، بریتانیا و فرانسه در برابر آلمان و اتریش دفاع کنند. در مقابل، لنین به این دلیل مورد اتهام بورژوازی قرار می گیرد که از همان ابتدا منافع طبقۀ کارگر جهانی را درنظر داشت و شعار «دشمن در داخل است» را پیش کشید. لنین از اردوگاه های امپریالیستی درگیر نبرد به هیچ وجه حمایت نکرد و به درستی نتیجه گرفت که جنگ، گواهی است بر این حقیقت که سرمایه داری به مرحلۀ آخر خود رسیده و برای وقوع انقلاب سوسیالیستی به اندازۀ کافی بالغ است (در این جا وارد بحث استراتژی انقلاب و «تزهای آوریل» نمی شوم).

حتی اگر رفتار لنین را هم از زاویۀ پرنسیپ های سیاسی مورد دفاع او در سرتاسر دورۀ مبارزه اش نگاه کنیم، کوچک ترین اختلافی بین گفتار و عملکرد او نیست. این ادعا که او کارگزار خاندان هوهنزولرن بود- خاندانی که چنین از آن ابراز بیزاری می کرد و علناً به آن حمله می برد- واقعاً مضحک است.

اتفاقاً کارگران روسیه و آلمان به همین مورد پی بردند. زمانی که کارگران و سربازان روسیه در عمل دیدند که بلشویک ها آمادۀ خاتمۀ جنگ و تحقق مطالبات آن ها (شعار صلح، زمین و نان) هستند، دستگاه اتهام زنی علیه لنین و بلشویک ها به سرعت شکست خورد. و وقتی کارگران و سربازان آلمان در نوامبر ۱۹۱۸ علیه امپراتوری دست به قیام زدند، لنین را به عنوان یک الگوی انقلابی و نه مزدور ویلهلم می دیدند.

ذهنیت بورژوازی، نیروی محرک پشت هر رویداد بزرگ تاریخی را دسیسه و توطئه می بیند و این نگاه دقیقاً منبعث از ماهیت خود آن است، و در نتیجه منطقاً به این نتیجه می رسید که لنین در جانب آلمان بود. به این دلیل که لنین در سال ۱۹۱۴ با هذیان گویی های شووینیستی مخالفت کرد و هرگونه آتش بس یا متارکۀ جنگ با رژیم تزار را کنار گذاشت، و چون حکومت آلمان در تقابل با تزار بود، پس گمان می کرد لنین در این جبهه جای داشته است. این کل درک تیپیک یک سیاستمدار بورژوا است و باید متأسف بود برای وضعیت رقت بار آنارشیستی که مجبور است خلأ و ضعف خود را در برابر مارکسیسم انقلابی با چنین منابعی پر کند.

۱۳ فروردین ۱۳۹۴

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

58 − 57 =