مباحثاتی با تروتسکی

زمان تقریبی مطالعه متن ۱۸ دقیقه
پیرامون برنامۀ انتقالی

ژوئن ۱۹۳۸

برگردان: آرام نوبخت

تروتسکی: اهمیت برنامه، اهمیتِ حزب است، و حزب، پیشتازِ طبقه. حزب با انتخاب از میان آگاه­ترین، پیشروترین و متعهدترین عناصر شکل می گیرد و می تواند بدون رابطۀ مستقیم با نیروی عددی و کمّی خود، یک نقش مهم تاریخی و سیاسی ایفا کند. می تواند حزب کوچکی باشد و نقشی عظیم ایفا کند. به عنوان مثال در نخستین انقلاب روسیه در سال ۱۹۰۵، جناح بلشویک بیش از ۱۰ هزار عضو نداشت؛ تعداد اعضای منشویک ها حداکثر به ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر می رسید. در آن مقطع آن ها به حزب واحدی تعلق داشتند، بنابراین حزب در کل بیش از ۲۰ تا ۲۲ هزار نفر کارگر نداشت. حزب، شوراها را در سرتاسر کشور به یُمن سیاست صحیح و انسجام هدایت کرد. شاید اعتراض شود که تفاوت میان روس ها و امریکایی ها، یا هر کشور سرمایه داری سالخوردۀ دیگری، این بود که پرولتاریای روسیه یک پرولتاریای تماماً شاداب و بکر محسوب می شد، بدون هرگونه سنت اتحادیه های کارگری و رفرمیسم محافظه کار. پرولتاریای روس یک طبقۀ کارگر شاداب و بکر بود که به هدایت نیاز داشت و به جستجوی این هدایت نیز برآمد؛ با وجود این امر که حزب در کلیت خود بیش از ۲۰ هزار کارگر نداشت، ۲۳ میلیون کارگر را در مبارزه هدایت کرد.

اکنون باید پرسید حزب چیست؟ انسجام در چه چیزی وجود دارد؟ این انسجام، عبارت است از درک مشترک از رویدادها و وظایف، و این درک مشترک یعنی برنامۀ حزب. درست همان طور که کارگران مدرن بدون ابزار نمی توانند بیش از انسان های بدوی کار کنند، بنابراین در حزب نیز برنامه نقش ابزار را دارد. بدون برنامه، هر کارگری لاجرم باید این ابزار را سرهم­بندی کند، ابزارهای سرهم­بندی­شده را بیابد و یکی دیگری را نقض کند.

تنها زمانی می توانیم دست به عمل بزنیم که پیشتازِ ما بر مبنای مفاهیم مشترک سازمان یافته باشد.

ممکن است کسی بگوید که ما تا به امروز فاقد این برنامه بودیم، با این وجود دست به عمل هم زدیم. اما برنامۀ حاضر تحت بند و تبصره های متفاوت، طرح های پیشنهادی متفاوت و غیره فرموله شد. پیش­نویس برنامه به این معنا نشانۀ یک اختراع جدید نیست، نوشتۀ یک فرد واحد نیست. بلکه مجموع کار جمعی تا به امروز است. اما چنین مجموعه ای مطلقاً از این رو ضروری است که به رفقا ایده ای از وضعیت، و یک درک مشترک بدهیم. آنارشیست ها و روشنفکران خرده بورژوا از این که بپذیرند به حزب، عقاید مشترک و رویکرد مشترک ببخشند، وحشت دارند. آن ها در مقابل، خواهان برنامه های اخلاقی هستند. اما این برنامه برای ما نتیجۀ تجربۀ مشترک است. این برنامه به هیچ کسی تحمیل نمی شود، چرا که هر کسی که به حزب می پیوندد، این کار را داوطلبانه انجام می دهد.

به اعتقاد من مهم است که در این ارتباط، بر مقصود خود از «آزادی» در برابر «ضرورت» تأکید کنیم. این اغلب یک برداشت خرده بورژوایی است که ما باید فردیت آزاد داشته باشیم. چنین چیزی وهم و خطا است. ما آزاد نیستیم. ما ارادۀ آزاد، در معنای فلسفۀ متافیزیکی آن، نداریم. وقتی من می خواهم یک لیوان آبجو بنوشم، به عنوان یک فرد آزاد عمل می کنم، اما این من نیستم که نیاز به آبجو را خلق می کنم. این نیاز، از جسم من می آید. من تنها مجری هستم. اما مادام که من نیازهای بدن خود را بشناسم و قادر به ارضای آگاهانۀ آن ها باشم، در آن صورت حسّ آزادی دارم، آزادی از طریق درک ضرورت. در این جا درک صحیح از ضرورت بدن من، تنها آزادی واقعی است که در هر موردی به حیوانات داده شد است و انسان نیز یک حیوان است. همین امر در مورد طبقه نیز مصداق دارد. برنامه برای طبقه، نمی تواند از آسمان فروبیفتد. ما می توانیم تنها به درک از ضرورت برسیم. در یک مورد، این بدن من بود؛ در مورد دیگر، این ضرورتِ جامعه است. برنامه، بیان صریح ضرورت است، که آموختیم درک کنیم، و از آن جا که ضرورت برای تمامی اعضای طبقه یکسان است، ما می توانیم به درک مشترکی از وظایف برسیم، و درک این ضرورت، برنامه است.

می توانیم فراتر برویم و بگوییم که انضباط حزب ما باید سخت­گیرانه باشد، چرا که ما یک حزب انقلابی هستیم در برابر بلوک غول­آسایی از دشمنان آگاه به منافع خود و اکنون ما نه تنها از سوی بورژوازی، که همین طور از سوی استالینیست ها، این زهرآلودترین کارگزاران بورژوازی، مورد حمله هستیم. انضباط مطلق ضروری است، اما باید از درک مشترک نشأت بگیرد؛ اگر از خلأ تحمیل شود، در حکمِ یوغ است. اگر از درک نشأت بگیرد، تجلی شخصیت فرد است، اما در غیر این صورت یک یوغ است. به این ترتیب انضباط، بیان فردیتِ آزاد من است. ضدّیتی میان ارادۀ فردی و حزب وجود ندارد، چرا که من با ارادۀ آزاد خود وارد شدم. برنامه نیز بر این اساس است و این برنامه می تواند بر یک پایۀ اخلاقی و سیاسی مطمئن سوار باشد، تنها اگر آن را به خوبی درک کنیم.

چرا پیش­نویس برنامه کامل نیست

پیش نویس برنامه، یک برنامۀ کامل نیست. می توانیم بگوییم که در این پیش­نویس برنامه، مواردی غایب است و مواردی هست که بنا به ماهیت خود به برنامه تعلق ندارد. مواردی که به برنامه تعلق ندارد، نظرات هستند. این برنامه نه فقط شعارها، که همین طور نظرات و پلمیک ها در برابر دشمنان را دربر می گیرد. اما این یک برنامۀ کامل نیست. یک برنامۀ کامل، باید تبیینی تئوریک از جامعۀ سرمایه داری مدرن در عصر امپریالیسم داشته باشد. دلایل بحران، رشد بیکاری، و نظایر آن، و در این پیش­نویس، این تحلیل مختصراً تنها در فصل نخست جمع­بندی می شود، چرا که ما دربارۀ این موارد در سایر مقالات، کتاب ها و غیره نوشته ایم. ما بیش­تر و بهتر خواهیم نوشت. اما برای اهداف عملی، آن چه این جا گفته می شود کافی است، چرا که ما همگی از عقیدۀ یکسانی برخورداریم. آغاز برنامه کامل نیست. فصل نخست تنها یک اشاره است و نه یک تبیین کامل. پایان برنامه نیز کامل نیست، چرا که در این قسمت دربارۀ انقلاب اجتماعی، تسخیر قدرت به واسطۀ قیام، دگرگونی جامعۀ سرمایه داری به دیکتاتوری، و دیکتاتوری به جامعۀ سوسیالیستی صحبت نمی کنیم. این صرفاً خواننده را تا پلۀ پشت در می آورد. این برنامه ای است برای عمل، از امروز تا آغاز انقلاب سوسیالیستی. و از زاویۀ عملی، مهم­ترین امر اکنون این است که چگونه ما اقشار مختلف پرولتاریا را در جهت انقلاب اجتماعی هدایت کنیم. شنیده ام که اکنون رفقای نیویورک درحال آغاز سازماندهی محافلی با هدف نه فقط مطالعه و نقد پیش­نویس برنامه، که هم­چنین تشریح راه ها و ابزارهای معرفی برنامه به توده ها هستند، و به اعتقاد من این بهترین روشی است که حزب ما می تواند استفاده کند.

برنامه، تنها تخمین مقدماتی است. از زاویۀ نحوۀ ارائۀ آن به کنفرانس بین المللی در دورۀ بعدی، بسیار کلی است. گرایش عمومی تغییر و تحول کل جهان را نشان می دهد. ما در این جا فصل کوتاهی داریم که به کشورهای نیمه مستعمره و مستعمره اختصاص یافته است. در این جا فصلی هم داریم که به کشورهای فاشیستی اختصاص یافته، فصلی دربارۀ اتحاد شوروی و غیره. روشن است که خصوصیات کلی وضعیت جهان، مشترک هستند، چرا که این ها همگی تحت فشار اقتصاد امپریالیستی قرار دارند، اما هر کشور شرایط ویژۀ خود را دارد و سیاست های زندۀ واقعی باید از این شرایط ویژه در هر کشور و حتی در هر بخش از کشور آغاز شود. به همین دلیل است که یک رویکرد جدی نسبت به برنامه، نخستین وظیفۀ هر رفیقی در ایالات متحده است.

دو خطر، در تشریح برنامه وجود دارد. نخستین خطر، باقی ماندن در خطوط عمومی انتزاعی است و این که شعار عمومی را بدون پیوند با اتحادیه های کارگری در هر ناحیه تکرار کنیم. این جهت­گیری، یک انتزاع فرقه گرایانه است. خطر دیگر، عکس این است، یعنی انطباق بیش از حد با شرایط محلی، با شرایط خاص، از دست دادن خط انقلابی عمومی. من معتقدم که در ایالات متحده، خطر دوم حادترین خطر است. این خطر را به خصوص در موضوع تجهیز نظامی، صفوف اعتراضی مسلح و غیره به یاد می آورم. برخی رفقا نگران بودند که این برای کارگران واقعی نیست و غیره.

طی چند روز آخر، یک کتاب فرانسوی را به قلم یک کارگر ایتالیایی دربارۀ صعود فاشیسم در ایتالیا خواندم. نویسنده، فرد فرصت طلبی است که سوسیالیست بود؛ اما آن چه جذابیت دارد، نه نتیجه گیری های او، بلکه واقعیاتی است که ارائه می کند. او به خصوص تصویری از پرولتاریای ایتالیا در سال ۱۹۲۰-۱۹۲۱ به دست می دهد. سازمان آن ها، یک سازمان نیروند بود. آن ها از ۱۶۰ نمایندۀ سوسیالیست در پارلمان برخوردار بودند؛ بیش از یک سوم کمونیست ها را در دست خود داشتند، مهم­ترین بخش های ایتالیا در دستان سوسیالیست ها بود، مرکز قدرت کارگران. هیچ فرد سرمایه داری نمی توانست بدون رضایت اتحادیه دست به استخدام یا اخراج بزند و این در مورد کارگران کشاورزی و صنعتی نیز مصداق داشت. به نظر می رسید که این وضعیت، ۴۹ درصد از دیکتاتوری پرولتاریا باشد، اما واکنش بورژوازی کوچک و افسران سرخورده علیه این وضعیت وحشتناک بود. سپس نویسنده می گوید که چه طور این افراد، باندهای کوچکی را تحت رهبری افسران سازمان دادند و آن ها را با اتوبوس به هر سو فرستادند. در شهرهایی با ۱۰ هزار نفر در دستان سوسیالیست ها، سی فرد سازمان یافته به شهر وارد شدند، شهرداری را به آتش کشیدند، خانه ها را سوزاندند، به رهبران تیراندازی کردند، شرایط کار برای سرمایه داران را به آن ها تحمیل کردند، سپس به جاهای دیگر رفتند و همین کار را در صدها و صدها شهرک دیگر یکی پس از دیگری تکرار کردند. با این ارعاب وحشتناک و اقدامات سیستماتیک، آن ها کاملاً اتحادیه های کارگری را ویران کردند و از این رو به رئیس و رؤسای ایتالیا تبدیل شدند. آن ها یک اقلیت ناچیز بودند.

متدهای فاشیست ها

کارگران، اعتصاب عمومی اعلام کردند. فاشیست ها اتوبوس های خود را اعزام و هر اعتصاب محلی را نابود کردند؛ آن ها با یک اقلیت کوچکِ سازمان­یافته، سازمان های کارگری را از صحنه محو کردند. پس از این، نوبت به انتخابات رسید و کارگران تحت شرایط ارعاب، همان تعداد نمایندگان را انتخاب کردند. آن ها در پارلمان تا زمان انحلال آن دست به اعتراض زدند. این است تفاوت میان قدرت صوری و واقعی. تمامی نمایندگان مطمئن بودند که قدرت را خواهند داشت، با این وجود این جنبش عظیم با روحیۀ ایثارگری خود، به دست حدودِ ۱۰ هزار فاشیست با سازمان­دهی خوب، روحیۀ فداکاری و رهبران نظامی مناسب، خُرد گشت، درهم شکست و ملغا شد.

شاید این در ایالات متحدۀ امریکا متفاوت باشد، اما وظایف بنیادی مشابه است. من دربارۀ تاکتیک های هِیگ ]شهردار جرسی، واقع در نیوجرسی، ایالات متحده، که کم و بیش به عنوان یک فاشیست عمل کرد[ خواندم. این یک تمرین نمایشی برای یک سرنگونی فاشیستی است. او نمایندۀ کارفرمایان کوچکی است که از تعمیق بحران به خشم آمدند. او باند گانگسترهای خود را دارد که مطلقاً مغایر با قانون اساسی است. چنین چیزی بسیار بسیار مسری است. با تعمیق بحران، به سراسر کشور گسترش خواهد یافت و روزولت که دمکرات بسیار خوبی است خواهد گفت «شاید این تنها راه حل باشد».

در ایتالیا هم همین طور بود. آن ها وزیری داشتند که از سوسیالیست ها دعوت به عمل آورد. سوسیالیست ها امتناع کردند. او به فاشیست ها تن داد. گمان می کرد که می تواند آن ها را در برابر سوسیالیست ها موازنه کند، اما آن ها خودِ وزیر را هم خُرد کردند. اکنون گمان می کنم مثال نیوجرسی بسیار مهم است. ما باید از همه چیز، اما به خصوص این مورد، استفاده کنیم. من یک سلسله مقالات اخص را دربارۀ چگونگی پیروزی فاشیست ها پیشنهاد خواهم کرد. ما می توانیم به همان ترتیب پیروز شویم، اما باید حتماً یک گروه کوچک مسلح با حمایت گروه بزرگی از کارگران داشته باشیم. ما باید از بهترین انضباط، کارگران سازمان­یافته، و کمیته های دفاع برخوردار باشیم، در غیر این صورت خرد خواهیم شد و به اعتقاد من رفقای ما در ایالات متحده اهمیت این مسأله را درک نمی کنند. یک موج فاشیستی می تواند در طی دو یا سه سال گسترش پیدا کند، و در این حالت بهترین رهبران کارگری به بدترین شکل ممکن همان طور به صلابه کشیده خواهند شد که سیاهپوستان در جنوب. به اعتقاد من، ارعاب در ایالات متحده وحشتناک تر از همه خواهد بود. به همین دلیل است که باید خیلی ملایم آغاز کنیم، یعنی با گروه های دفاعی، اما این باید فوراً دایر شود.

پرسش: چه طور در عمل به سوی دایر کردن گروه های دفاعی پیش می رویم؟

تروتسکی: خیلی ساده است. آیا یک صف اعتراضی در یک اعتصاب دارید؟ هنگامی که اعتصاب به پایان رسیده، می گوییم ما باید از اتحادیۀ خود با دائمی کردن این صف اعتراضی دفاع کنیم.

پرسش: آیا خودِ حزب است که گروه دفاعی را با اعضایش ایجاد می کند؟

تروتسکی: شعارهای حزب باید در مقرّ حزب قرار داده شود، جایی که هواداران و کارگران از ما دفاع خواهند کرد. اما یک حزب نمی تواند یک سازمان دفاعی مستقل ایجاد کند. وظیفۀ ما، ایجاد چنین نهادی در اتحادیه های کارگری است. ما باید چنین گروه هایی از رفقا را با انضباط بسیار خوب، با رهبران محتاط که به سادگی تحریک نمی شوند داشته باشیم، چرا که چنین گروه هایی می توانند به سادگی تحریک شوند. وظیفۀ اصلی برای سال بعد، عبارت خواهد بود از امتناع از تنازعات و درگیرهای خونین. ما باید با یک سازمان اقلیت، این موارد را در طول اعتصابات، در دوره های صلح، به حداقل کاهش دهیم. جلوگیری از نشست های فاشیست ها، مسأله ای است که به رابطۀ نیروها بستگی دارد. ما به تنهایی نیرومند نیستم، اما پیشنهاد یک جبهۀ واحد را می دهیم.

هیتلر موفقیت خود را در کتابش توضیح می دهد. سوسیال دمکراسی به شدت نیرومند بود. او گروهی را همراه با رودولف هِس به یکی از نشست های سوسیال دمکراسی ارسال کرد. او می گوید که در پایان نشست، سی تا از نوچه هایش کل کارگران را تخلیه کردند و کارگران قادر به مخالفت با آن ها نبودند. به این ترتیب او می دانست که پیروز خواهد بود. کارگران تنها برای پرداخت حق عضویت سازمان یافته بودند. به هیچ وجه آمادگی سایر وظایف را نداشتند. اکنون ما باید همان کاری را بکنیم که هیتلر کرد، منتها به شکل وارونه. ۴۰ تا ۵۰ نفر را برای منحل کردن نشست بفرستید. این از اهمیتی فوق العاده برخوردار است. کارگران به عناصر آبدیده و مبارز تبدیل می شوند. آن ها به جارچی تبدیل می شوند. خرده بورژوازی فکر می کند که این افراد جدی هستند. این خود یک موفقیت است! این اهمیت فوق العاده ای دارد، چرا که بخش اعظم تودۀ مردم کور هستند، واپس­مانده و تحت ستم هستند، تنها موفقیت است که آن ها را بلند می کند. ما تنها می توانیم پیشتاز را بلند کنیم، اما این پیشتاز باید دیگران را بلند کند. به همین دلیل است که تکرار می کنم این مسألۀ بسیار مهمی است. در مینیاپولیس، جایی که ما رفقای نیرومند بسیار ماهری داریم، می توانیم شروع کنیم و کل کشور را نشانه بگیریم.

به اعتقاد من کمی بحث دربارۀ این بخش از پیش­نویس، که به اندازۀ کافی در متن ما تکمیل نشده است، مفید واقع خواهد شد. این بخش، بخش تئوریک عمومی است. در بحث اخیر، ملاحظۀ من این بود که در این پیش­نویس به بخش تئوریک برنامه به عنوان تحلیل عمومی از جامعه، به طور کامل پرداخته نشده است، بلکه جای آن را برخی اشارات کوتاه گرفته است. در سوی دیگر، سایر بخش های مرتبط با انقلاب، دیکتاتوری پرولتاریا، و ساخت جامعه پس از انقلاب در آن نیامده است. تنها دورۀ گذار پوشش داده شده است. ما بارها تکرار کرده ایم که خصلت علمی فعالیت ما این است که ما برنامۀ خود را برخلاف آن چه امروز معمول است، به بزنگاه های سیاسی یا تفکر و حال و هوای توده ها تطبیق نمی دهیم، بلکه برنامۀ خود را به وضعیت عینی، به همان صورت که با ساختار طبقاتی اقتصادی جامعه معرفی می شود، انطباق می دهیم. ذهنیت می تواند عقب­مانده باشد؛ در آن صورت وظیفۀ سیاسی حزب این است که ذهنیت را با واقعیات عینی هماهنگ کند، و باعث شود که کارگران وظیفۀ عینی را درک کنند. اما ما نمی توانیم برنامه را به ذهنیت عقب­ماندۀ کارگران انطابق دهیم؛ ذهنیت، حال و هوا، یک فاکتور فرعی است. فاکتور اصلی، وضعیت عینی است. به همین دلیل این انتقادات یا تحسین ها را شنیده ایم که بخش هایی از برنامه، با وضعیت مطابقت ندارد.

برنامۀ ما باید منطبق بر وضعیت عینی باشد

در همه جا من این سؤال را مطرح می کنم که چه باید بکنیم؟ برنامه مان را منطبق بر شرایط عینی کنیم یا ذهنیت کارگران؟ به اعتقاد من این پرسش باید پیش روی هر رفیقی قرار بگیرد که می گوید این برنامه منطبق با وضعیت امریکا نیست. این برنامه، یک برنامۀ علمی است. متکی است بر تحلیل عینی از وضعیت عینی. می تواند از سوی کارگران در کلیت خود درک شود. بسیار خوب خواهد بود اگر بخش پیشتاز آن را در دورۀ بعد درک کند و سپس برگردد و به کارگران بگوید «شما باید خود را از فاشیسم مخفی کنید».

ما چه درکی از وضعیت عینی داریم؟ در این جا باید شرایط عینی برای یک انقلاب اجتماعی را تحلیل کنیم. این شرایط در آثار مارکس و انگلس ارائه شده و امروز نیز در جوهرۀ خود بلاتغییر باقی مانده اند. اول، مارکس زمانی گفت که هیچ جامعه ای جایگاه خود را از دست نمی دهد، مگر آن که تمامی امکانات خود را تا به انتها استفاده کرده باشد. این به چه معناست؟ به این معناست که نمی توانیم جامعه ای را با ارادۀ ذهنی خود محو کنیم، نمی توانیم مانند بلانکیست ها قیامی را سازمان دهیم. «امکانات» به چه معناست؟ آیا به این معناست که «یک جامعه نمی تواند از میان برود»؟ مادام که جامعه قادر به تکامل نیروهای مولده و ثروتمندتر کردن ملت باشد، نیرومند و باثبات باقی می ماند، این وضعیتی بود که جوامع برده داری، فئودالی و سرمایه داری داشتند. در این جا ما به یک نقطۀ بسیار جذاب می رسیم که پیش­تر در مقدمۀ خود بر مانیفست کمونیست تحلیل کردم. مارکس و انگلس در طول دورۀ حیات خود انتظار یک انقلاب را می کشیدند. به خصوص در سال های ۱۸۴۸-۱۸۵۰، آن ها انتظار یک انقلاب اجتماعی را داشتند. چرا؟ آن ها گفتند که نظام سرمایه داری بر پایۀ سود خصوصی، به ترمزی در برابر تکامل نیروهای مولده تبدیل شده بود. آیا این درست بود؟ بله و نه. این گفته به این معنا صحیح بود که اگر کارگران قادر به رفع نیازهای قرن نوزدهم و تسخیر قدرت شده بودند، انکشاف نیروهای مولده می توانست سریع­تر باشد و ملت، ثروتمندتر. اما با درنظر داشتن این که کارگران قادر به این کار نبودند، نظام سرمایه داری با بحران های خود باقی ماند و غیره. با این وجود، روند عمومی اوج گرفت. آخرین جنگ (۱۹۱۴-۱۹۱۸) نتیجۀ این واقعیت بود که بازار جهانی بیش از حد برای انکشاف نیروهای مولده تنگ شده بود و هر ملتی تلاش می کرد دیگران را دفع و بازار جهانی را بنا به اهداف خود قبضه کند. آن ها نمی توانستند موفق شوند و اکنون می بینیم که جامعۀ سرمایه داری وارد یک مرحلۀ جدید می شود. بسیاری می گویند این نتیجۀ جنگ بود، اما جنگ، نتیجۀ این امر بود که جامعه امکانات خود را به انتها رسانده. جنگ تنها تجلی ناتوانی خود از توسعۀ بیش­تر بود. ما پس از جنگ، بحرانی تاریخی را داریم که عمیق­تر و عمیق­تر می شود. توسعۀ سرمایه داری در همه جا همراه با رفاه و بحران بود، اما مجموع بحران ها و رفاه، به یک نقطۀ اوج رسیده بود. اگر جنگ را نقطۀ شروع بگیریم، سیکل های بحران و رفاه را می بینیم که یک روند نزولی را شکل می دهند. این اکنون نشان می دهد که این جامعه امکانات درون خود را تماماً به انتها رسانده و باید با یک جامعۀ جدید جایگزین شود، وگرنه جامعۀ قدیم درست مانند تمدن یونان و روم به بربریت وارد خواهد شد، چرا که آن ها امکانات خود را به انتها رسانده بودند.

سه شرط لازم برای جامعۀ نوین

اکنون و به خصوص در ایالات متحده، مسأله این است. نخستین شرط لازم برای یک جامعۀ نوین این است که نیروهای مولده باید به اندازۀ کافی انکشاف یافته باشند تا به تولید یک جامعۀ عالی تر منجر شوند. آیا نیروهای مولده به اندازۀ کافی برای این امر انکشاف یافته اند؟ بله، آن ها به اندازۀ کافی در قرن نوزدهم انکشاف یافتند- نه به اندازۀ اکنون، ولی به اندازۀ کافی. اکنون به ویژه در ایالات متحده برای یک آماردان بسیار ساده خواهد بود که اثبات کند اگر نیروهای مولدۀ امریکا رها می شدند، امروز می توانستند دو یا سه برابر شوند. به اعتقاد من رفقای ما باید یک چنین پژوهش های آماری را انجام دهند.

شرط دوم. باید یک طبقۀ جدید مترقی وجود داشته باشد که به اندازۀ کافی بزرگ و به لحاظ اقتصادی پرنفوذ باشد تا ارادۀ خود را بر جامعه تحمیل کند. این طبقه، پرولتاریا است. باید اکثریت ملت باشد یا باید امکان هدایت اکثریت را داشته باشد. در انگلستان طبقۀ کارگر اکثریت مطلق است. در روسیه یک اقلیت بود، اما امکان هدایت دهقانان فقیر را داشت. در ایالات متحده این طبقه دست­کم نیمی از جمعیت است، اما امکان هدایت کشاورزان را دارد.

شرط سوم، فاکتور ذهنی است. این طبقه باید جایگاه خود را در جامعه درک کند و سازمان های خود را داشته باشد. این شرطی است که اکنون از نظر تاریخی غایب است. به لحاظ اجتماعی این شرط نه فقط ممکن، بلکه یک ضرورت مطلق است، به این معنا که یا سوسیالیسم است یا بربریت. این است بدیل تاریخی.

در بحث خود اشاره کردیم که آقای هِیگ یک پیرمرد خرفت نیست که تصور کند نوعی نظام قرون وسطایی در شهر او وجود دارد. او پیشاهنگ طبقۀ سرمایه دار امریکا است.

جک لندن کتابی نوشت با عنوان «پاشنۀ آهنین». الآن این کتاب را توصیه می کنم. این کتاب در سال ۱۹۰۷ نوشته شد. در آن مقطع یک رؤیای وحشتناک به نظر می رسید، اما اکنون واقعیت مطلق است. او تصویری از تحولات مبارزۀ طبقاتی در ایالات متحده و قدرت گیری طبقۀ سرمایه دار از خلال سرکوب های وحشتناک به دست می دهد. این تصویر فاشیسم است. ایدئولوژی ای که او مطرح می کند، حتی با هیتلر مشابه است. بسیار جذاب است.

در نوآرک، شهردار شروع می کند به تقلید از هیگ. آن ها همگی از هیگ و رؤسای بزرگ الهام می گیرند. به طور قطع روزولت نگاه خواهد کرد که اکنون در بحران او هیچ کاری با ابزارهای دمکراتیک نمی تواند انجام دهد. او برخلاف آن چه استالینیست ها در سال ۱۹۳۲ مطرح کردند، فاشیست نیست. اما ابتکار عملِ او فلج خواهد شد. چه کار می تواند بکند؟ کارگران ناراضی هستند. رؤسای بزرگ ناراضی هستند. او تنها می تواند تا پایان دورۀ خود مانور بدهد و سپس خداحافظی کند. دور سوم برای روزولت، مطلقاً نامحتمل است.

تقلیدهای شهردارِ نوآرک اهمیت فوق العاده ای دارد. شما ظرف دو یا سه سال می توانید یک جنبش فاشیستی نیرومند با خصلت آمریکایی را شاهد باشید. اما هِیگ چه طور؟ او ربطی به موسولینی یا هیتلر ندارد، بلکه یک فاشیست امریکایی است. چرا تحریک شده؟ به این دلیل که جامعه دیگر نمی تواند با ابزارهای دمکراتیک اداره شود.

البته جایز نیست که دچار هیستری شویم.

خطر این که رویدادها از طبقۀ کارگر پیشی بگیرد، بی چون و چراست، اما تنها با پیشبرد جدی و سیستماتیک فعالیت های خود تحت شعارهای انقلابی مناسب و نه با تلاش های تخیلی برای سردرگم کردن خود است که می توانیم با این خطر مقابله کنیم.

دمکراسی، تنها حاکمیت رؤسای بزرگ است. ما باید به خوبی آن چه را که لاندبرگ در کتاب خود نشان داد، درک کنیم؛ یعنی این که ۶۰ خانواده بر ایالات متحده حاکم هستند. اما چگونه؟ تا به امروز با ابزارهای دمکراتیک. آن ها یک اقلیت کوچک هستند که با طبقات متوسط، خرده بورژوازی و کارگران احاطه شده اند. آن ها باید امکان ذینفع کردن طبقات متوسط در این جامعه را داشته باشند. آن ها نباید مستأصل باشند. همین امر در مورد کارگر هم مصداق دارد. دست­کم برای اقشار بالاتر آن. اگر این اقشار بالایی و پایینی کارگران با یک­دیگر درگیر باشند، آن ها می توانند امکانات انقلابی اقشار پایین تر را بشکنند و این تنها راه دمکراسی کارا است.

رژیم «دمکراتیک» تنها برای ملل ثروتمند ممکن است

رژیم دمکراتیک، اشرافی ترین نحوۀ حاکمیت است.

چنین چیزی تنها برای یک ملت ثروتمند امکان­پذیر است. هر دمکرات بریتانیایی، ۹ یا ۱۰ بردۀ مشغول به کار در مستعمرات دارد. جامعۀ یونان باستان یک دمکراسی برده داری بود. همین مورد را می توان در معنای معینی برای دمکراسی بریتانیا، هلند، فرانسه و بلژیک گفت. ایالات متحده مستعمرات مستقیم ندارد، اما امریکای لاتین را دارد و کل دنیا برای امریکا نوعی مستعمره است، دیگر چه رسد به غارت کردن غنی­ترین قاره و رشد کردن بدون یک سنت فئودالی. ایالات متحده تاریخاً یک ملت ممتاز است، اما تفاوت ملل سرمایه داری ممتاز از «پست»ترین ملل سرمایه داری، تنها از زاویۀ تأخیر است. ایتالیا، فقیرترین ملت از میان ملل سرمایه داری بزرگ، ابتدا فاشیست شد. آلمان دومی شد، چرا که آلمان فاقد مستعمرات یا کشورهای ثروتمند تابعه است و بر مبنای این پایۀ ضعیف، تمامی امکانات خود را تا به انتها استفاده کرد و کارگران نتوانستند بورژوازی را جایگزین کنند. اکنون نوبت ایالات متحده است، حتی پیش از بریتانیا یا فرانسه. وظیفۀ حزب ما این است که هر کارگر امریکایی را بگیرد و ده بار تکان بدهد تا بفهمد که وضعیت در ایالات متحده چیست. این نه یک بحران علی العموم، که یک بحران اجتماعی است. حزب ما می تواند یک نقش بسیار عظیم ایفا کند. آن چه برای یک حزب جوان در یک فضای غلیط از سنت های گذشته و ریاکاری بسیار دشوار است، این است که از یک شعار انقلابی آغاز کند؛ خواهند گفت «این خیالی است»، «در امریکا کافی نیست»، اما این امکان هست که وقتی شعارهای انقلابی برنامۀ ما را آغاز می کنید، اوضاع تغییر کند. افرادی خواهند خندید. اما شجاعت انقلابی نه فقط قرار است جوانه برند، که همین طور تأییدی باشد بر خندۀ افراد احمقی که در اکثریت هم هستند. اما وقتی یکی از آن ها از سوی باند گانگسترهای هِیگ ضربه بخورد، فکر خواهد کرد که داشتن کمیتۀ دفاعی چه قدر خوب است و رویکرد مضحک او تغییر خواهد کرد.

پرسش: آیا ایدئولوژی کارگران جزئی از فاکتورهای عینی نیست؟

تروتسکی: برای ما، به عنوان یک اقلیت کوچک، کل این امر عینی است، از جمله حال و هوای کارگران. اما ما باید آن دسته از عناصر موقعیت عینی را که می توان روی کاغذ تغییر داد و آن دستۀ دیگری که نمی توان تغییر داد، تحلیل و دسته بندی کنیم. به همین دلیل است که می گوییم برنامه به عناصر بنیادی باثبات موقعیت عینی تطبیق داده می شود و وظیفۀ ما این است که ذهنیت توده ها را به آن فاکتورهای عینی منطبق کنیم. منطبق کردن ذهنیت، یک وظیفۀ آموزشی است. ما باید صبور باشیم. بحران جامعه به عنوان مبنای فعالیت ما مفروض است. ذهنیت، حوزۀ سیاسی فعالیت ما است. ما باید تغییرش دهیم. ما باید یک توضیح علمی از جامعه ارائه کنیم و به روشنی آن را به توده ها توضیح بدهیم. این است تفاوت میان مارکسیسم و رفرمیسم.

رفرمیست ها مشام خوبی برای تشخیص خواسته های مخاطبین دارند، درست مانند نورمن توماس. اما این فعالیت انقلابی جدی نیست. ما باید شهامت محبوب نبودن را داشته باشیم، بگوییم «شما خرفت هستید»، «شما ابله اید»، «آن ها به شما خیانت می کنند»، و گاه و بیگاه با بروز هر رسوایی، عقاید خود را با اشتیاق آغاز کنیم. باید کارگر را هر بار تکان داد، به او توضیح داد و مجدداً تکانش داد- همۀ این ها جزئی از هنر تبلیغات است. اما باید علمی باشد، نه آن که به سوی حال و هوای توده ها خم شود. ما واقع­بین ترین مردم هستیم، چون واقعیاتی را لحاظ می کنیم که نمی توان با سخنوری امثال نورمن توماس تغییر داد. اگر ما موفقیت فوری را به دست آوریم، با جریان توده ها شنا می کنیم و این جریان، انقلاب است.

پرسش: گاهی فکر می کنم که رهبران خود ما این مشکلات را لمس نمی کنند.

تروتسکی: احتمالاً دو مورد هست. یکی فهمیدن و دیگری با گوشت و پوست لمس کردن. اکنون ضروری است که این درک در ما رخنه کند که ما باید سیاست های خود را تغییر بدهیم. این مسأله، نه فقط برای توده ها، که برای حزب نیز هست. این مسأله ای است نه فقط برای حزب، بلکه برای رهبران. ما بحث ها و اختلافاتی داشتیم. نمی توان هم­زمان به نتیجه رسید. همیشه اصطکاک هایی وجود دارد که اجتناب­ناپذیر و حتی ضروری هستند. این بود دلیل این برنامه، دامن زدن به این بحث.

پرسش: برای این بحث در میان رهبران چه مقدار وقت باید اختصاص داد؟

تروتسکی: گفتنش بسیار دشوار است. به فاکتورهای بسیاری بستگی خواهد داشت. نمی توانیم وقت خیلی زیادی درنظر بگیریم. باید این جهت­گیری جدید را صورت دهیم. این جهت­گیری هم جدید است و هم قدیمی. به کلّ فعالیت گذشته متکی است، اما اکنون فصل جدیدی را می گشاید. با وجود خطاها، اصطکاک ها و نزاع ها، اکنون فصل جدیدی باز می شود و ما باید تمامی نیروهای خود را با انرژی بیش­تری حول آن بسیج کنیم. وقتی برنامه به طور قطعی ایجاد شود، آن چه اهمیت پیدا می کند این است که شعارها را خیلی خوب بدانیم و با مهارت با آن ها مانور بدهیم، به طوری که در هر گوشۀ کشور، هر کسی همان شعارها را هم زمان استفاده کند. ۳ هزار نفر، می توانند تأثیرگذاریِ ۱۵ یا ۵۰ هزار نفر را داشته باشند.

پرسش: رفقا شاید به لحاظ نظری با این برنامه توافق داشته باشند، اما آیا رفقای باتجربه ای داریم که این شعارها را بین توده ها ببرند؟ آن ها به لحاظ نظری موافق اند، اما با کارگران عقب­تری که در اتحادیه مان داریم چه کار می توانیم بکنم؟

تروتسکی: حزب ما، حزب طبقۀ کارگر امریکا است. باید به یاد داشته باشید که یک جنبش پرولتری نیرومند، دیگر چه رسد به یک انقلاب پرولتری نیرومند، در ایالات متحده رخ نداده است. در سال ۱۹۱۷ ما امکان پیروزی را بدون انقلاب ۱۹۰۵ نداشتیم. نسل من بسیار جوان بود. طی ۱۲ سال ما شانس خیلی خوبی برای فهم شکست های خود، تصحیح آن ها و پیروز شدن داشتیم. اما حتی آن زمان هم ما در مقابل بروکرات های جدید باختیم. به همین خاطر نمی توانیم ببینیم که آیا حزب ما طبقۀ کارگر امریکا را به سوی پیروزی هدایت خواهد کرد یا خیر. این امکان هست که کارگران امریکا، یعنی کارگرانی که میهن­پرست هستند و استاندارد زندگی بالایی دارد، دست به شورش ها، اعتصابات بزنند. در یک سو، هِیگ، در سوی دیگر لوئیس. این می تواند برای دوره ای طولانی، سال ها و سال ها به طول بیانجامد. و طی این دوره افراد ما خودشان را آبدیده خواهند کرد، بیش­تر به خودشان اطمینان خواهند یافت و کارگران خواهند گفت «آن ها تنها افرادی هستند که قادرند مسیر را ببیند». تنها جنگ است که قهرمانان جنگی ایجاد می کند. برای شروع، ما عناصری عالی داریم، مردان بسیار خوب، بسیار آموزش دیده، یک هیئت خوب و نه یک هیئت کوچک. در این معنای عام تر، من کاملاً خوش­بین هستم. معتقدم که تغییر در ذهنیت کارگران امریکا، با ریتم بسیار سریعی فراخواهد رسید. چه کار کنیم؟ همه ناآرام و مضطرب هستند، به دنبال چیز جدید می گردند. این برای تبلیغات انقلابی بسیار مساعد است.

ما باید نه فقط عناصر آریستوکرات، که فقیرترین عناصر را هم به یاد بیاوریم. کارگران مجرب امریکا، درست مانند ورزش های انگلیسی، یک مثبت و یک منفی دارند. این خیلی خوب است، اما ابزاری هم هست برای ناامید کردن کارگران. تمام انرژی انقلابی در ورزش صرف شد. بریتانیایی ها، هوشمندترینِ ملل سرمایه داری، آن را ترویج کردند. ورزش باید در دستان اتحادیه های کارگری به عنوان بخشی از آموزش انقلابی باشد. اما شما بخشی خوبی از جوانان و زنانی را دارید که به اندازۀ کافی برای چیزها غنی نیستند. ما باید برای ورود به عمیق ترین اقشار در همه جا، شاخک های حساسی داشته باشیم.

پرسش: فکر می کنم حزب از زمان کنوانسون آخر پیشرفت خیلی عظیمی داشته است؟

تروتسکی: چرخش بسیاری مهمی صورت گرفته است. اکنون ضروری است که به این سلاح، یک عمل تمرکزیافته ببخشیم. آژیتاسیون عمومی و پراکنده در ذهن افراد آموزش ندیده نفوذ نمی کند. اما اگر همان شعارها را تکرار کنید، آن ها را به موقعیت انطباق دهید، در آن صورت تکرار که مادر آموزش است، به همان ترتیب عمل خواهد کرد که در سیاست. اغلب این مورد نه فقط در مورد روشنفکر، که همین طور در مورد کارگر رخ می دهد، که اعتقاد دارد همه هر آن چه را که او آموخته است می فهمند. ضروری است که با پافشاری، تکرار کنیم؛ هر روز و همه جا تکرار کنیم. این است وظیفۀ پیش­نویس برنامه. ایجاد یک تأثیرگذاری همگون.

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

− 7 = 3