دربارۀ رفرمیزم (بخش دوم)

زمان تقریبی مطالعه متن ۵ دقیقه

الیف چاغلیترجمه: آرام نوبخت

نکتۀ اصلی در این جا را نباید اشتباه درک کرد. پذیرش مبارزات جزئی که برای کسب بهبودها و نائل شدن به رفرم هایی در شرایط معیشت و کار توده های زحمتکش صورت می گیرند، یک رویکرد سیاسی نادرست نیست. این مورد هیچ گونه ارتباطی با رفرمیزم ندارد. رفرمیزم در واقع هدایت مبارزۀ طبقۀ کارگر در مسیری سازشکارانه است که بنیان های طبقۀ حاکم را از ریزش و ویرانی باز می دارد. رفرمیزم وادار کردن توده ها به پذیرش و قناعت کردن به تغییراتی است که از نظم موجود دفاع می کند، و نه سرنگونی بنیان های آن. به طور خلاصه، مشکل در این جا دست کشیدن از مبارزۀ انقلابی برای سرنگونی نظم سرمایه داری و تقلیل خط مشی سیاسی چپ ها به کسب شماری رفرم از بورژوازی است.

حتی زمانی که پاره ای بهبودها در شرایط معیشت و کار هم تا درجه ای کسب گردد، کارگران مادام که حاکمیت سرمایه تسلط دارد هم­چنان به عنوان بردگان مزدبگیر باقی خواهند ماند. بنابراین، رفرمیزم یک فریب بورژوایی است که کارگران را کمی آرام کند. به علاوه، بدون فشار و مبارزات مستقیم توده ها، حتی لیبرال ترین اقشار بورژوازی هم تمایل دارند که مانع رفرم های وسیع شوند. آن ها یا با یک دست می دهند و با دست دیگر پس می گیرند، یا آن که در دوره های بحران همه را پس می گیرند. به هر رو، بورژوازی، بورژوازی است. و رفرمیزم یک سیاست کارگری بورژوایی که حتی با پوشش سوسیالیستی هم کارگران را از مسیر مبارزۀ انقلابی منحرف می سازد. رفرمیزم، یکی از سلاح های سیاسی بورژوازی است. تاریخ مبارزۀ طبقۀ کارگر سرشار است از درس هایی که اثبات می کند کارگران با اعتماد به و حمایت از رفرمیست ها، فریب داده می شوند.

مارکسیزم، مبارزه برای رفرم را انکار نمی کند، بلکه آن را به شکلی انقلابی انجام می دهد. در واقع تاریخ نشان می دهد که رفرم های متنوع اجتماعی می تواند تنها محصول فرعی مبارزۀ انقلابی باشد. این رفرم ها نمی توانند چشم گیر، محکم و تا مدت ها پایدار باشند، مگر آن که روش های مبارزاتی انقلابی طبقۀ کارگر پشت آن قرار بگیرد. مارکسیزم بی تردید با آنارشیزم تفاوت دارد. بنابراین مارکسیست ها از مبارزه برای رفرم پا پس نمی کشند. اما پذیرش مبارزه برای رفرم، به هیچ وجه اهمیت مبارزه علیه رفرمیزم را رفع نمی کند.

در این جا، بُعد دیگری از مسأله مطرح می شود، و آن اهمیت یک رویکرد صحیح در قبال رابطۀ میان رفرمیزم و انقلاب است. رفرمیست ها نیاز به رفرم را در مقابل ضرورت انقلاب قرار می دهند و وقتی به طور دلبخواهانه رابطۀ دیالکتیکی بین این دو را قطع و مخدوش می کنند، مطلقاً هیچ چیز به توده ها عرضه نمی کنند. با این حال در طول تاریخ هیچ رفرمی بدون نیروی انقلابی صورت نگرفته است. در تحلیل نهایی، حقوق دمکراتیک و اصلاحات قانون اساسی که در فرایند انکشاف سرمایه داری به دست آمده اند، محصول انقلاب هستند. از این نظر، رفرمیزم یک بدیل در مقابل انقلاب نیست، چرا که برخلاف دومی ظرفیت به انجام رساندن همان دگرگونی های اجتماعی را ندارد.

تجربۀ تاریخی نشان می دهد که توده ها در واقع بر اساس تجربۀ خود می آموزند و پیش از آن که ساده ترین راه ها را امتحان نکرده و از آن خسته نشده باشند، خود را برای مبارزۀ دشوار انقلابی به مخاطره نمی اندازند. با این حال مادام که توده ها کاملاً به حال خود رها می شوند، هرگز از طریق تجربه نخواهند آموخت. از این نظر باید اهمیت بیش از اندازه به به خودانگیختگی خودداری کرد؛ یعنی این دیدگاه که ادعا می کند مبارزۀ توده ای خودش راه درست را خواهد یافت. توده های درحال مبارزه تنها زمانی که از تجربه هایشان خواهند آموخت که یک رهبری انقلابی قابل اتکا در کنار آن ها باشد، و درست و غلط را به آن ها نشان بدهد. برای این، باید به توده ها حقایق آشکار را گفت و نه عباراتِ به دروغ خوشایند را.

و این دقیقاً همان جایی است که رفرمیزم اغلب گیر می افتد. مهم تر از همه، تحریفاتی که دربارۀ ایجاد سازمان انقلابی طبقۀ کارگر ایجاد شده، از جمله خصوصیات مشترکِ سوسیالیست های رفرمیست است. همان طور که در سطح ملی و بین المللی می توان دید، رفرمیزم آن دسته از برداشت های سیاسی را پروش می دهد که یا آشکارا و بی پروا و یا با کم­رویی مخالف مفهوم لنینیستی حزب پیشتاز هستند و به «خودانگیختگی» مبارزات پناه می برند؛ یعنی نوعی دنباله روی از توده ها و یک تملق توده ای که ظاهراً قرار است به این معنا باشد که توده ها خود تقریباً همۀ حقایق سیاسی را درک خواهند کرد.

می توانیم نمونه های روز چنین رویکردهایی را ارائه کنیم. مثلاً گفته می شود: «اکنون که توده ها جذب سیاستمداران به ظاهر چپگرای کشورهای امریکای لاتین، یعنی جایی که خیزش های انقلابی رخ می دهد، پس چرا انقلابیون به این جریان نپیوندند تا با توده ها ناسازگاری پیدا نکنند؟!». رویکردهایی نظیر این تماماً نادرست هستند، چرا که به هیچ چیز به جز تضعیف جنبش انقلابی کارگران خدمت نمی رسانند. البته مبارزۀ توده ها از اهمیتی فوق العاده برخوردار است، و بدون آن دستیابی به انقلاب تنها با تلاش و ارادۀ بخش پیشرو هرگز ممکن نخواهد بود. در واقع، مفهوم بلشویکی از حزب و مبارزه که تحت رهبری لنین شکل گرفت، چیزی بیش از پذیرش و عملی کردن این نوع اصول بنیادی مارکسیزم نیست. لنین توجه خاصی به این نکته داشت: نه نادیده گرفتن کنش خودانگیختۀ توده ها، بلکه هم­چنین ساختن حزبی که بتواند توده ها را برای مؤثرتر کردن این کنش خود رهبری کند.

روش دیگری که اغلب از سوی رفرمیست ها به کار گرفته می شود این است که اصول و شعارهای انقلابی را از محتوای خود خالی کنند و تلاش نمایند که با نرم و اخته کردن آن ها، به زعم خود آن ها رابیش تر برای توده ها قابل پذیرش و جذاب سازند. با این حال تقلیل دادن مطالبات انقلابی به خاطر جذب توده ها به سمت خود، هرگز نمی تواند مبارزۀ توده ای را به جلو ببرد. این روش هیچ چیز به جز سردرگمی بیش تر در اذهان توده ها را ایجاد نمی کند. در عوض به این توهم عمیق دامن می زند که مشکلات آن ها می تواند در چارچوب های نظام موجود از طریق مبارزۀ پارلمانی و رفرم های قانونی حل گردد. برخلاف دیدگاه رفرمیست ها، تنها تضمین دستیابی و حفظ دستاوردها، سازماندهی انقلابی پرولتاریا و فشار انقلابی توده هاست.

مبارزۀ روزمره برای منافع اقتصادی طبقۀ کارگر، مبارزه برای رفرم نیز هست. مبارزۀ اقتصادی خود تنها می تواند شرایط بهتری را برای فروش نیروی کار ایجاد کند و نه هیچ چیز بیشتری. با این حال، رهایی طبقۀ کارگر مستلزم سرنگونی کامل نظام مزدی است و نه اصلاح آن. بنابراین حتی پیشرفته ترین مبارزۀ صنفی نیز نمی تواند جایگزین مبارزۀ سیاسی انقلابی شود. اتحادیه های کارگری از حیث منافع طبقۀ کارگر، حیاتی هستند. اما، سازماندهی سیاسی انقلابی به مراتب حیاتی تر است. در این مرحله، تقویت مبارزۀ طبقاتی مستلزم یک برداشت مناسب است. و این همان جایی است که خصلت واقعی یک گرایش سیاسی خود را نشان می دهد.

فرقه گرایی چپ که اتحادیه های کارگری را نادیده می گیرد و رفرمیزم که خود را با مبارزۀ صنفی تطبیق می دهد، شاید در نگاه اول کاملاً در تقابل با هم به نظر برسند. اما آن ها نهایتاً از نظر پیامد سیاسی خودشان در یک نقطه به هم می رسند. یکی از آن ها مستقیماً به مقید نمودن مبارزۀ توده ای طبقۀ کارگر به نظم موجود خدمت می کند، درحالی که دیگری مسیر معکوس را پی می گیرد و میدان را برای همین نتیجه رها می کند. یکی با گفتن این که اتحادیه های کارگری جذب سیستم شده اند و جنبش اتحادیه ای به جزئی لاینفک از نظم موجود مبدل شده، شاید کاملاً با واقعیت همخوانی داشته باشد؛ اما کسانی که به مبارزه نمی پیوندند تا این وضعیت را به شکلی انقلابی تغییر دهند، هرگز قادر به خدمت به رهایی طبقۀ کارگر نخواهند بود.

هنر واقعی، در سازماندهی بخش پیشتاز طبقۀ کارگر بر پایۀ سیاست انقلابی، حتی تحت دشوارترین و ناامیدکننده ترین شرایط، و به همین دلیل در پیشبرد مبارزۀ توده های کارگر تا هر حد ممکن نهفته است. لفاظی به ظاهر رادیکال و انقلابی چپگرایان خرده بورژوا، که از طبقه جدا شده اند، نمی تواند این وظیفه را به انجام رساند. بوروکرات هایی که به طبقۀ کارگر به عنوان ابزاری برای رسیدن به منافع خود می نگرند، یا رفرمیست هایی که خود را با چنین بوروکرات هایی منطبق می سازند چنین توانی ندارند. سنت بلشویکی در جنبش کارگری اثبات کرده که تنها کسانی که هنگام وظایف «ملال آور» طفره نمی روند و جسارت رویارویی با دشواری ها و نه فرار از آن را دارند، سزاوار عنوان «انقلابی» هستند. همان طور که لنین آموخت، به راستی حیاتی است که فرد بتواند خود را به کار در تمامی حوزه های عمل بدون استثنا، وفق دهد. ضروری است که به چنین عزم نیرومندی که می تواند بر دشواری ها، سنن بورژوایی، محافظه کاری و روزمرگی همیشه و همه جا فائق آید مجهز شد.

ادامه دارد

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

6 + 4 =