اقتصادِ «تنبلی»
برگردان: آرام نوبخت
کارل مارکس و فردریش انگلس در مانفیست کمونیست نوشتند «معترض شده اند که اگر مالکیت خصوصی لغو گردد، آن گاه همۀ کارها متوقف می شود و تنبلی فراگیر بر همه جا حاکم خواهد شد».
اگر ادعای رقابتیبودن و حرص و ولع طبیعی ذات بشر را کنار بگذاریم، اعتراض بالا شاید هنوز هم رایجترین استدلال علیه امکانپذیری سوسیالیسم باشد. البته مدافعین سرمایه داری توجه نمی کنند این دو ایده که «انسان ها ذاتاً تنبل هستند» و «مردم ذاتاً اهل رقابت اند»، هر یک دیگری را نقض می کنند!
پاسخ هوشمندانۀ مارکس به استدلال «تنبلی» هنوز هم بهترین پاسخ است: «اگر این درست باشد، جامعۀ بورژوایی به علت تنبلی و تنآسایی باید مدت ها پیش منقرض شده باشد؛ چرا که در این جامعۀ بورژوایی کسانی که کار می کنند، چیزی به دست نمی آورند، و کسانی که همه چیز به دست می آورند، کار نمی کنند».
به علاوه تنبلی، اگر زاویۀ دیگری به آن نگاه کنیم، الزاماً هم چیز بدی نیست. به عنوان مثال اگر اختراعی پیدا شود که بتواند مقدار کار لازم برای اجرای یک وظیفۀ معین را کاهش دهد، آیا این دیگر تنبلی نیست و بالعکس یک انگیزه برای اختراع محسوب می شود؟
چندان دشوار نیست که صحت این مشاهده را در یک جامعۀ سرمایه داری ببینیم، چرا که برای کارگران، اختراعات نه به عنوان وسیله ای برای کاهش ساعات کار، بلکه صرفاً برای تشدید تولید یا افزایش میزان کاری که هر کارگر قادر به انجام آن در یک زمان معین است، ظاهر می شوند. اختراعِ وسایل صرفه جویی کار، باری از روی دوش طبقۀ کارگر برنمی دارد، بلکه صرفاً به فرد سرمایه داری که آن ها را استخدام می کند اجازه می دهد که با کاهش قیمت محصولات و از میدان به در کردن رقبا، سهم خود را از بازار افزایش دهد.
مادام که سود، انگیزۀ اختراع است، نتیجۀ امر برای اکثریت- یعنی نود درصدی که مجبورند برای گذران زندگی کار کنند- نه افزایش وقت آزاد، که صرفاً نرخ های بالاتر استثمار است.
غالباً جوامع شکارورز باستانی را به عنوان جوامعی تصویر می کنند که دائماً در لبۀ مرگ از گرسنگی زندگی می کردند و محکوم به رنجی بیپایان برای به تعویق انداختن فاجعه بودند. واقعیت این است که این جوامعِ دائماً در جستجوی غذا، در زمینۀ درک حداقل کار ضروری برای تداوم زندگی آسودۀ قبیله، خیلی خوب بودند و وقت آزاد فراوانی برایشان باقی می ماند.
مثلاً یکی از شاهدان زندگی بوشمن های صحرای کالاهاری نوشت که «یک زن، در یک روز غذای کافی برای تغذیۀ خانواده اش به مدت سه روز را جمع آوری می کند و باقی زمان خود را صرف استراحت در اردوگاه، بافندگی، دید و بازدید از سایر اردوگاه ها یا سرگرم کردن مهمانان از سایر اردوگاه ها می کند». این زن تقریباً سه ساعت در روز را صرف انجام سایر وظایف می کرد.
و در مورد مردان: «برای یک مرد غیرعادی نیست که یک هفته را با اشتیاق صرف شکار کند و سپس به مدت دو یا سه هفته دست به شکار نزند … طی این دوره، دید و بازدید، سرگرمی و به خصوص رقص، فعالیت های اصلی مردان هستند».
در جامعه ای که بازار الغا شده و اجناس با یک برنامۀ اجتماعی طبق نیاز انسان تولید و توزیع می شود، اختراع، وسیله ای خواهد شد که به واسطۀ آن کار ضروری همۀ افراد- یعنی کار لازم برای بازتولید مایحتاج ابتدایی زندگی نظیر غذا، سرپناه، حمل و نقل و آموزش- به طور ممتد کاهش پیدا می کند، و بخش بیشتر و بیشتری از وقت آزاد را به ارمغان خواهد آورد که طی آن هر فردی آزاد است علاقه مندی ها و خواسته های خود را دنبال کند، حالا می خواهد موسیقی، هنر، رقص، و موجسواری باشد یا چرت زدن.
حتی کارهای رقت انگیزتری نظیر جمع آوری زباله و معدن کاری هم زمانی که کارگران از کنترل بر فرایند کار برخوردار باشند، دیگر رقت انگیز نخواهد بود. مجموع کنترل بر شرایط و فرایندهای کار، بکارگیری سریعترین و ایمنترین روش ها، کاهش ساعات کار و نهایتاً گردش افراد در بین این مشاغل به نحوی که هیچ فردی در یک کار خاص گیر نکند، حتی این قبیل کارها را هم به مراتب لذتبخش تر از آن چه اکنون هست، خواهد کرد.
به دنبال چنین تغییراتی، کار به دلیل خصلت اجتماعاً لازم آن، بیشتر رضایت بخش و ارزشمند و کمتر پراضطراب و ننگین می شود.
یکی از مضحکه های بازار سرمایه داری، انگیزۀ دائمی هر سرمایه دار به فروش بیشتر و بیشتر یک محصول است. در این صورت اختراع هم تنها به صِرف اختراع کردن صورت می گیرد.
طبیعتِ برخی صنایع این چنین است که نسخۀ «جدیدی» از چیزی بدون آن که الزاماً تفاوت چندانی با نسخۀ قدیمی تر داشته باشد، به طور دوره ای عرضه می شود و هر کسی که نسخۀ «قدیمی» را دارد، تشویق به خرید نسخۀ جدید می شود، حتی اگر آن چه دارد شکسته یا خراب نشده باشد. ویژگی دیگر این هیجانزدگی برای فروش، چیزی است که «کهنگی برنامه ریزیشده» نامیده می شود، یعنی درست کردن چیزهایی که دوام ندارند.
طبیعتاً به نفع اکثریت مردم نیست که وسایلشان بشکند یا خرب شود. در جامعه ای بدون انگیزۀ سود، برنامه ریزی به مراتب منطقیتر خواهد بود. یعنی زمان، صرف ساخت چیزهایی می شود که تا حد ممکن دوام دارند. این خود مقدار کل کار اجتماعاً لازم برای رتق و فتق جامعه را کاهش خواهد داد.
در یک جامعۀ سرمایه داری، کار فکری و یدی از یک دیگر جدا شده اند و هر کسی در مشاغل معینی طبقهبندی می شود. مارکس و انگلس نوشتند «هر فردی یک حوزۀ انحصاری و ویژۀ فعالیت دارد که به او تحمیل می شود و راه گریزی از آن ندارد»، «او یک شکارچی است، ماهیگیر، چوپان یا منتقد، و چنان چه نمی خواهد ابزار معیشت خود را از دست دهد، باید هم باقی بماند».
با این حال، «در یک جامعۀ کمونیستی، جایی که هیچ کسی یک حوزۀ انحصاری فعالیت ندارد، اما هر کسی می تواند در هر شاخه ای که مایل است موفق شود؛ جامعه، تولید عمومی را تنظیم می کند و بنابراین این امکان را به من می دهد که امروز یک کار و فردا کاری دیگر انجام دهم…. بدون آن که به یک شکارچی، ماهیگیر، چویان یا منتقد بدل شوم».
هیچ کسی نمی تواند انکار کند مردم تا وقتی درگیر فعالیتی باشند که از آن لذت می برند و وادار به انجام آن نیستند، دیگر بیحوصله نمی شوند. سوسیالیسم، این اضطرار و جبر را محو می کند. از این طریق است که نه «تنبلی فراگیر»، بلکه بالعکس شکوفاییِ خلاقیت فراگیر را به بار خواهد آورد.