نامه ای از یونان: خشم فزاینده به دنبال خیانت سیریزا
برگردان: آرام نوبخت
***
«هرگز دیگر رأی نمی دهم، برو گورت را گم کن!»
«ما همه در یک آغوش متعفن، در یک بزم در وسط منجلاب گیر افتاده ایم!»
«ما گفتیم انقلاب مَرد؛ گفتیم آن پل های لعنتی را خراب کن و به پشت سرت هم نگاه نکن… اما گوسفند، گوسفند باقی می ماند، و قرار است غذای اصلی روی میز هر گرگنمایی باشد.»
این ها نظراتی از زبان و قلم بسیاری از مردم خوب آتن به دنبال تسلیم شرمآور سیریزا در روز جمعۀ گذشته در نشست «گروه یورو» (بروکسل) بوده است. خشم در این جا همچون آهن گداخته و سرخ است. برخلاف دیدگاه های خارج از یونان، اکثر مردم درک می کنند کسانی که روز ۲۵ ژانویه به «ائتلاف چپ رادیکال» سیپراس رأی دادند، خام و بیتجربه نبودند. همان طور که مفسرّی دیروز در این باره نوشت: «خیر، آن ها فقط امید داشتند که سیریزا شاید همدستان راستگرایی را که تمام این سال ها ما را غارت کرده اند، تنبیه کند».
در میان چپگرایان این جا، توافقنظری وجود دارد که خود را در خندۀ تلخ و طعنه آمیز بر روی لب ها بروز می دهد: سیریزا همان ذهنیتی را دارد که حکومت های بورژوایی سابق. به طور خلاصه یعنی: «تو حرف نزن، من هم حرفی نخواهم زد» یا «من الآن تو را سفیدکاری می کنم، تو هم بعداً هر وقت به قدرت برگشتی من را سفیدکاری کن».
بسیار سریع و بسیار ناگهانی! سیریزا در پشتک واروهای سیاسی رکورد جهانی را شکسته است، چون وعده های پیش از انتخابات خود را یک به یک وارونه کرد: بیرون انداختن کارگزاران تروئیکا؛ محافظت از ملت بینوا و زخمی یونان، ملتی با زجرها و بیعدالتی های ناگفتنی، سرزمینی با رقم بیسابقۀ ۷۰۰۰ خودکشی؛ و پایان دادن به ریاضت در ۲۶ ژانویه، یعنی روز بعد از انتخابات.
اما عبارت «پشتک وارو»، آن چنان که باید حقّ مطلب را دربارۀ عمقی که سیریزا در آن غرق شده، آن هم در کمتر از چند هفته، ادا نمی کند. شاید توصیف آن به عنوان شرایط بهتر استقراض از دنیای «حلزون»ها دقیقتر باشد. چون به قول یکی از دوستانم که به سیپراس توپید: «روش سیپراس، روش حلزون هست- آرام آرام می خزد و خودش را جلو می کشد». فرد دیگری نوشت: «با این همه گند و کثافت کاری داخل پارلمان، نمایندگان باید ۶۹ تا باشند، نه ۳۰۰ تا تنِ لش» (درحال حاضر ۳۰۰ کرسی در «وولی» یا همان پارلمان وجود دارد).
در بین ملاحظات ملایمتری که نسبت به واروفاکیس و سیپراس وجود داشت، یکی این بود که: «ابلیس، یک فرشته بود؛ در واقع فرشتۀ مقرب بود. و اگر یک فرشته به شیطان بدل شود، این را به من می رساند که حتی دین هم اعتراف می کند هیچ کسی کامل نیست».
یک فرد چپگرای دیگر نوشت: «سیریزا، حزبی که می گوید به روش های بورژوایی فاسد اعتقاد ندارد، باید مصونیتی را که اعضای پارلمان از آن برخوردارند، رفع کند. تعدادی نماینده هستند، به خصوص در بین حزب راست “دمکراسی نوین”، که باید به خاطر جرایمی که علیه مردم یونان مرتکب شده اند پشت میله ها باشند».
و اما دربارۀ نازی ها: هر کسی می داند که چه کسی به مردم حمله برد و آن ها را به قتل رساند. اما امور در پادشاهی «چپگرا»ی پوسیدۀ «سرزمین سیریزا» طور دیگری پیش می رود: تنها حکومت راست افراطی «دمکراسی نوین» نخست وزیر آنتونیس ساماراس بود که توانست دوآتشه های فاشست را به زندان بیاندازد (البته بنا به دلایل خود) و تنها حکومت «چپگرا»ی الکسیس سیپراس است که این افراد را بیگناه می بیند (باز هم بنا به دلایل خود).
نظراتی که یک ژورنالیست به نام نیکوس بُیوپولوس عضو «حزب کمونیست یونان» نوشت، به طور اخص گزنده بود. برخلاف بسیاری در سطح رهبری این قدیمترین حزب یونان، این فرد نه تنبل است، نه خودخواه، نه محافظه کار و نه…. بسیار خوب، خودتان را موضوع را متوجه می شود. او همان استالینیست معمول که در ذهن دارید نیست. بُیوپولوس انگشتان را روی کیبورد قرار دارد و با شلیک کلمات، مقاله ای فوق العاده گزنده و بسیار تأمل برانگیز با عنوان «واروفاکیس… در برست-لیتوفسک» نوشت.
بُیوپولوس شباهت هایی را که بسیاری از اهالیفن «چپگرا» بین حرکت بهاصطلاح «تاکتیکی» سیریزا به سوی «شرکا»ی خود از یک سو و پذیرش معاهدۀ برست-لیتوفسک توسط لنین برای پیشبرد بهتر استراتژی اش از سوی دیگر کشف می کنند، به استهزا گرفت. او در نوشته اش پرسید: «شما واقعاً جدی هستید؟ تا جایی که ما می دانیم، لنین یک کمونیست بود، نه دوست سوسیال دمکراسی ملایم یا یک هوادار سیاست های میانهروی کینزی». او ادامه داد: «بلشویک ها یک انقلاب اجتماعی را… با هدف روشن سرنگونی تمامی قید و بندهای طبقاتی رژیم قدیم رهبری کردند» و نه مجدداًغسل تعمید دادن این قیدوبندها، یعنی «نهاد»های تروئیکا. او نوشت: «به عنوان مثال وقتی دولت جوان شوروی معاهده را امضا کرد، لنین از “دوستان”، “شرکا” و “متحدین” صحبت نکرد. لنین نزد مردم رفت و به “امپریالیست”ها و “سارقان” اشاره کرد. او برخلاف سیپراس و واروفاکیس از “پیروزی” یا “فتح” یا “مذاکرات موفقیت آمیز” صحبتی به میان نیاورد. لنین به روشنی از باجگیری حرف زد. او برست-لیتوفسک را تنها به یک دلیل امضا کرد: اگر این کار را نکرده بود، ارتش سلطنتی آرمان حکومت جوان شوروی را در گهوارۀ خود خفه کرده بود. با امضای آن سند ننگین، لنین از زنده ماندن شعلۀ انقلاب حفاظت کرد».
معاهدۀ برست-لیتوفسک دقیقاً از چه چیزی محافظت و پاسداری کرد؟ ساده است، همان طور که بویوپولُس خاطر نشان کرد: تعدادی از فرمان های بسیار مهم، که از فرمان صلح و زمین آغاز می شد که روز بعد از حملۀ ارتش سرخ تروتسکی به کاخ زمستانی و گرفتن کنترل از دست نیروهای کرنسکی در پتروگراد به تاریخ ۲۶ اکتبر، امضا شد. نخستین فرمان، روسیه را از بازی امپریالیست ها و جنگ جهانی بیرون کشید. به بیان دیگر لنین برخلاف واروفاکیس و سایرین، هیچ گونه سندی را که تداوم حضور روسیه را همراه با امپریالیست ها در «خانۀ مشترک مردم اروپا» به رسمیت بشناسد، امضا نکرد. لنین هرگز برگه ای را که سیاست داخلی روسیه را تحت «قیمویمت» یا «کنترل» امپریالیست ها دربیاورد، امضا نکرد. به همین ترتیب فرمان زمین، مالکیت نخبگان مالک زمین یا «پومِشچیکی» را الغا کرد، از جمله زمین های متعلق به خانوادۀ سلطتی و کلیسا. بُیوپولوس هوشمندانه می گوید: «لنین…هرگز سندی را که به خصوصیسازی ها چراغ سبز نشان بدهد، امضا نکرد. برعکس، الکسیس سیپراس چشم خود را به روی تداوم حضور شرکت Cosco، کنسرن و غول دریانوردی چین در بندر پیرائوس، بسته است».
آن چه به دنبال این دو فرمان آمد، یک سلسه از قوانین نیرومند دیگر را در حوزۀ کار، ملیسازی بانک ها، ملیسازی ناوگان بازرگانی و فسخ کلیۀ وام های داخلی و خارجی بود.
این ها آن چیزهایی است که معاهدۀ برست-لیتوفسک حمایت کرد! لنین، تروتسکی و بلشویک ها از تسلیم در برابر امپریالیست سر باز زدند. آن ها به تمام راهزنان، سارقین و رباخوران داخلی و خارجی گفتند که گورشان را گم کنند. اکنون نوبت مردم یونان است که امور را در دست خودشان بگیرند و از شرّ سیریزا خلاص شوند. تنها پس از انجام این کار است که می توانیم تکلیف را با دشمن بیرونی یکسره کنیم. اما نمی توانیم این کار را به تنهایی انجام دهیم.
۲۵ فوریۀ ۲۰۱۵