۲۵ سال پس از فروریختن دیوار برلین

زمان تقریبی مطالعه متن ۴ دقیقه
پیتر شوآرتس

برگردان: آرام نوبخت

سالگردهای تاریخی، فرصتی هستند برای نگاه به گذشته به منظور کسب درس هایی برای آینده. اما چنین اقدامی هرگز در طول مسیر مراسم رسمی برگزار شده در پایتخت آلمان در روز یکشنبه به مناسبت ۲۵مین سالگرد فروریختن دیوار برلین صورت نگرفت. مراسم سالگرد، از سوی حکومتی سازمان یافت که جرأت ندارد به واقعیتِ پیش روی خود نگاه کند و هر چیزی را به اسم واقعی آن صدا بزند.

سخنرانان برای تحریف تاریخ و دوری از هرگونه اشاره به واقعیت اجتماعی-سیاسی جاری، از عبارات عوام­فریبانه و مبتدل بهره بردند؛ واژۀ «آزادی» به کرّات چنان بر زبان می آمد که مغز مخاطب سوت می کشید.

آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، در افتتاحیۀ مراسم دیوار برلین گفت: «مسأله بر سر بازپس گرفتن آزادی بود. مسأله، بر سر آزادی ای بود که هر فردی برای انسان بودن بدان نیاز دارد». اما او از چه نوع آزادی صحبت می کرد؟

آزادی از سرکوب و نظارت دولتی؟

حکومتی که شخص او در طی نُه سال گذشته بر مسندش قرار داشته، هر بار یک قانون از پس قانون دیگر برای محدود ساختن حقوق دمکراتیک و افزایش قوای نظارتی دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی به تصویب رسانده است. در اروپای شرقی- که مرکل در موعظه هایس در باب آزادی به آن اشاره کرد- مجسمه های یادبود حاکمین مستبدی نظیر «ژوزف پیلسودسکی» در لهستان، «میکلوش هورتی» در مجارستان و «استپان باندِرا» همکار نازی ها در اوکراین بنا شده اند.

آزادی از نیاز مادی؟

در آلمان شرقی، ۲۵ سال پس از اتحاد آلمان، از هر پنج نفر ساکن، یک نفر در زیر آستانۀ فقر رسمیِ ۸۷۰ یورو در ماه زندگی می کند. در لهستان و جمهوری چک، متوسط دستمزد ساعتی، حتی یک سومِ این مبلغ در آلمان، بلغارستان و رومانی نیست، بلکه کم­تر از یک ششم آن است. بحران اقتصادی در سرتاسر اتحادیۀ اروپا به سرعت شدت گرفته است.

آزادی از ترس و جنگ؟

به دنبال بیانیۀ حکومت آلمان مبنی بر «پایان منع نظامی» در آغاز سال ۲۰۱۴، یک سیل بی­وقفه از جنگ افروزی علیه روسیه از پی آمده است. درست مانند جنگ های جهانی اول و دوم، میلیتاریسم آلمان باری دیگر به سوی شرق هدف گرفته می شود. «فرانک والتر اشتاین­مایر»، وزیر امور خارجۀ آلمان اخیراً در «دی تسایت» نوشت: «ما باید خود را برای این واقعیت آماده کنیم که بحران ها متأسفانه قرار است به واقعیت زندگی در سال های پیش رو بدل شوند».

ایدئولوگ های بورژوا ۲۵ سال پیش «پایان تاریخ» را اعلام داشتند، اما تاریخ با انتقام درحال بازگشت است. فروریختن دیوار برلین و اتحاد آلمان، خبر از عصر جدید آزادی و دمکراسی نمی داد. در عوض این ها تمام مشکلات لاینحلی را که به دو جنگ جهانی در نیمۀ نخست قرن بیستم انجامید، آشکار کردند.

«کمیتۀ بین المللی انترناسیونال چهارم» این تغییر و تحولات را پیش­بینی می کرد و نسبت به آن هشدار داد. در نوامبر ۱۹۹۱، این کمیته قطعنامه ای را در «کنفرانس جهانی کارگران علیه جنگ امپریالیستی و استعمار» در برلین به تصویب رساند که می گوید:

«تمام اعتبار سرنگونی استالینیسم به کارگران می رسد، اما دیگران ثمرات آن را درو کرده اند. لایۀ جدیدی از انگل ها به طبقۀ کارگر خیانت کرده و از نفرتِ به­حق آن از استالینیسم بنا به اهداف خود بهره برده است. “یلتسین”ها، “والسا”ها و “هاول”ها، دیکتاتوری بوروکراسی استالینیست را با دیکتاتوری سرمایۀ بین المللی جایگزین می کنند و نقش یک بورژوازی کمپرادور را متقبل می شوند.

در همان حال که بوروکراسی استالینیستی برای حفظ خود وادار به حفظ دستاوردهای مهم انقلاب اکتبر نظیر ملی سازی ابزار تولید شده بود، بورژوازی نوظهور اکنون تلاش می کند هر آن چه از صنعت ملی شده باقی مانده بود را خرد کند و کارگران را به مردم مفلوک و گرسنه ای بدون هرگونه حق و حقوق مبدل سازد».

«حزب سوسیالیسم دمکراتیک» و «حزب چپ»- سازمان های خلف حزب حاکم آلمان شرقی استالینیستی (یعنی «حزب وحدت سوسیالیستی» یا SED)- بی پرده از معرفی مجدد سرمایه داری حمایت نمودند. آن ها تنها از متضرر شدن خود در جریان تقسیم غنایم شکایت داشتند.

با این حال کمیته توضیح داد که «استالینیسم، مهم­تریم مسئول فاجعۀ کنونی است».

قطعنامه ادامه می داد: «بوروکراسی استالینیستی بر اجساد مردۀ انقلابیون ]انقلاب روسیه[ ۱۹۱۷به قدرت رسید و حزب بلشویک را با تبدیل کردن آن به دستگاه یک بوروکراسی صاحب امتیاز ویران کرد. انترناسیونال کمونیست را به ابزار سیاست خارجی خودخواهانۀ خود تبدیل نمود، به شکست های بی­شمار طبقۀ کارگر بین المللی منجر شد، و یک نسل کامل از انقلابیون سوسیالیست را به قتل رساند.

برنامۀ “پرستروئیکا”ی گورباچف، پیامد منطقی این سنت ضدّ انقلابی است. این برنامه، بیانگر گذار از “سوسیالیسم در یک کشور” به بازگشت سرمایه داری است. بوروکرات ها، گورباچف را به عنوان رهبر خود در سال ۱۹۸۵ برگزیدند، چرا که دیگر نمی توانستند امتیازات خود را به عنوان یک انگل در دولت کارگران حفظ کنند و در جستجوی یک رکن اجتماعی جدید در قالب مالکیت خصوصی بودند».

از این تجربه باید درس هایی حیاتی برای امروز گرفته شود. اقتصاد جهانی سرمایه داری در عمیق ترین بحران خود از زمان رکود دهۀ ۱۹۳۰ قرار دارد. هیچ یک از مشکلاتی که نظام مالی جهانی را در سال ۲۰۰۸ به لبۀ پرتگاه سقوط کشاند، حل نشده اند.

طبقۀ حاکم نیز به این بحران، هم­چون گذشته، با میلیتاریسم، ایجاد قوای دولتی و حملات بی امان به حقوق دمکراتیک و مدنی کارگران پاسخ داده است، درحالی که خود را بی اندازه غنی می سازد. آلمانِ سرمایه داری و یکپارچه، به طور اخص نقش تهاجمی دارد.

هیچ راه برون رفتی از این بحران وجود ندارد؛ بحرانی که وجود بشریت را در درون چارچوب سرمایه داری به خطر می اندازد. در سرتاسر جهان، طبقۀ کارگر بیش از پیش به نزاع با طبقۀ حاکم حرکت می کند. با این حال، برای نبرد و پیروزی در آن، به یک چشم انداز سیاسی ماندگار نیاز دارد.

تنها برنامۀ انترناسیونالیسم سوسیالیستی- یعنی سرنگونی سرمایه داری، استقرار حکومت های کارگری، سازماندهی مجدد اقتصاد جهانی منطبق با نیازهای جامعه در کلیت آن و نه سود عده ای قلیل- می تواند راه خروج از این بن بست را نشان دهد.

درک نقش ضدّ انقلابی استالینیسم، و درک آلترناتیو مارکسیستی که در اپوزیسیون چپ و انترناسیونال چهارم به بنیان گذاری لئون تروتسکی تجسم یافت، بنیان یک چنین چشم انداز انقلابی است.

۱۱ نوامبر ۲۰۱۴

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

83 + = 85