درگذشت ریشارد فون وایتسکر، رئیس جمهور سابق آلمان، و اسطوره سازی بورژوازی
برگردان: آرام نوبخت
با شنیدن و خواندن انبوه مطالب به مناسبت درگذشت رئیس جمهور اسبق آلمان، ریشارد فون وایتسکر که صبح شنبه در سن ۹۴ سالگی فوت کرد، خیال مخاطب راحت می شود که او پیرو آیین پروتستان بود و نه کاتولیک؛ چه در غیر این صورت می توانست «قدیس» اعلام شود.
برنامه های بیشمار تلویزیونی و رادیویی، با ستایشآمیزترین عبارات به تمجید از این رئیس جمهور سابق پرداخته اند. روزنامه های یکشنبه همگی مقالاتی چندین و چند صفحه ای در ادای احترام به فون وایتسکر، رئیس دولتِ سال های ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۴ منتشر کردند.
تمامی این مطالب، متفق القول بزرگترین دستاورد وایتسکر را سخنرانی او به تاریخ ۸ مه ۱۹۸۵ به مناسبت چهلمین سالگرد تسلیم آلمان نازی در جنگ جهانی دوم می دانستند. او طی این سخنرانی، پایان جنگ را «روز رهایی» توصیف کرد و نه روز شکست و شرم که بسیاری از سیاستمداران آلمان سابقاً اعلام می کردند.
در واقع این سخنرانی و تحسینی که امروز به دنبال دارد، بیشتر به رابطۀ نخبگان آلمان با دمکراسی و تودۀ مردم می پردازد تا به خود وایتسکر.
بسیاری از مردم، اگر نگوییم اکثریت آن ها، پایان جنگ در سال ۱۹۴۵ را به عنوان رهایی تجربه کردند؛ رهایی از دیکتاتوری وحشیانه ای که نظرات مخالف را سرکوب و هدف قرار داد؛ رهایی از رژیمی که به جنایاتی غیرقابل بیان دست زد؛ رهایی از شب های بمباران. با روند صعودی اقتصاد پس از جنگ، گروه های وسیع حامی رژیم نازی، رفته رفته به اقلیتی ناچیز تحلیل رفتند.
اما این امر در مورد نخبگان حاکم در جمهوری فدرال آلمان مصداق نداشت. در دستگاه دولتی، قضایی و امنیتی، در دفاتر اصلی سرمایۀ بزرگ و دپارتمان های دانشگاهی، تعداد زیادی از نازی های قدیم و همکاران آن ها همچنان فعال باقی ماندند؛ کسانی که عمیقاً در جنایات رایش سوم دست داشتند. آن ها اگر هم از هیتلر فاصله گرفتند، تنها به این خاطر بود که او آلمان را به سوی شکست کشانده بود، و نه به این دلیل که هیتلر در جستجوی ایجاد سلطۀ امپریالیستی آلمان بر جهان و نابودی جنبش کارگری بود.
نیروهای پشت ترور و سوء قصد نافرجام به هیتلر در ۲۰ ژوئیۀ ۱۹۴۴، تنها زمانی علیه هیتلر چرخش کردند که شکست در جنگ اجتناب ناپذیر می نمود، و اکنون این افراد به عنوان قهرمانان مقاومت معرفی می شدند. در همان زمان، حزب کمونیست ممنوع گردید و اعضای آن که درحال مقاومت بودند و در اردوگاه های کار اجباری به سر می بردند، مورد پیگرد و آزار قرار گرفتند.
این چهار دهه وقت گرفت تا رئیس دولت آلمان غربی، روز «۸ مه ۱۹۴۵» را به عنوان «روز رهایی» توصیف کند، نه دستاوردی عظیم، که یک رسوایی است.
در واقع سخنرانی وایتسکر امتیازات زیادی به کسانی می داد که به پشتیبانی از جاه طلبی های قدرت برتر آلمان ادامه می دادند؛ کسانی که به گفتۀ او «درد شکست کامل سرزمین پدری خود» را احساس می کردند و «توهمات ازهم گسیخته، کامشان را تلخ کرده بود».
او توضیح داد که «۸ مه، روزی نیست که ما آلمانی ها جشن بگیریم. ما مطلقاً هیچ دلیلی نداریم که امروز در جشن های پیروزی شرکت کنیم».
سخنرانی وایتسکر، کمتر تسویه حساب با گذشته بود و بیشتر آماده سازی اهداف سیاسی برای آینده. وایتسکر به عنوان دیپلماتی کارکشته می دانست که اگر آلمان قرار است باری دیگر نقش یک قدرت بزرگ را ایفا کند، می باید از جنایات رایش سوم فاصله بگیرد.
وقتی او مشغول سخنرانی بود، فرصتی عظیم وجود داشت که او به خوبی از آن آگاهی داشت. دو ماه پیش از این، میخائیل گورباچف به عنوان دبیر کل حزب کمونیست شوروی انتخاب شده بود. کمتر از پنج سال بعد، دیوار برلین سقوط کرد.
وایتسکر البته نمی توانسته همۀ این تغییر و تحولات را پیشبینی کرده باشد. با این حال زمانی که او از جنگ جهانی دوم صحبت می کرد، سفت و سخت بر وحدت دوبارۀ آلمان تمرکز کرده بود: «ما آلمانی ها، یک مردم و یک ملت هستیم» و اضافه کرد «نسل جدیدی برخاسته تا مسئولیت سیاسی را به دست بگیرد. نسل های جوان تر مسئول آن چه در گذشته رخ داد، نیستند».
وایتسکر سپس به عنوان رئیس جمهور، ناظر با وحدت دوبارۀ آلمان بود. در همان حال که صدراعظم آلمان، هلموت کول و دیگر سیاستمداران اصلی آلمان در بوق و کرنا به ستایش قدرت بازیافتۀ آلمان پرداختند، وایتسکر مسئولیت آرام کردن حکومت های بریتانیا، فرانسه و دیگر کشورها را بر عهده داشت. سخنرانی ۱۹۸۵ او، نقش مهمی در این رابطه ایفا کرد.
ریشارد فون وایتسکر در سال ۱۹۲۰ و در خانواده ای از مقامات دولتی و دیپلمات ها در جنوب آلمان به دنیا آمد. پدربزرگ او، کارل هوگو وایستکر از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۸ به عنوان نخست وزیر به پادشاه وورتمبرگ خدمت کرد و در سال ۱۹۱۶، دو سال پیش از پایان رژیم قیصر، به مقام «نجیب زادگی» موروثی خود ارتقا یافت.
پدر او، ارنست فون وایتسکر، طی سال های ۱۹۰۰ و ۱۹۱۸، افسر نیروی دریایی بود؛ در پایان جنگ جهانی اول، به درجۀ «ناو سروان» رسید و بخشی از رهبری جنگ در نیروی دریایی بود. در ژانویۀ ۱۹۱۹، او به فرار هورت فون فلونگ هارتونگ، از عوامل دخیل در قتل کارل لیبکنشت، یاری رساند.
ارنست فون هایتسکر در دورۀ جمهوری وایمار به خدمات دیپلمتیک پیوست و ریشاردِ جوان بخش اعظم جوانی خود را در دیگر کشورها گذراند؛ او به درجه ای از دنیا دیدگی رسید که بتواند به عنوان رئیس جمهور آلمان فعالیت کند. از جمله شهرهای محل اقامت او، بازل، کپنهاگ، اسلو و برن بود.
در دورۀ حاکمیت نازی ها، حرفۀ پدر او به سرعت پیشرفت کرد. در سال ۱۹۳۷، مشخصاً به ابتکار هیتلر، او به سمت وزارت امور خارجه در برلین منصوب شد. در سال ۱۹۳۸، به حزب نازی و «اس اس» پیوست. از ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۳، به دستیار یوآخیم فون ریبنتروپ و مردم شمار دو در وزارات امور خارجه شد. در سال ۱۹۴۹، او به پنج سال حبس در نورنبرگ به دلیل جنایت علیه بشریت محکوم شد، اما یک سال بعد مشمول عفو عمومی گشت و آزاد شد.
فرزند ارنست، ریشارد، در سال ۱۹۳۸ و در سن ۱۸ سالگی به «ورخامت» (ارتش آلمان نازی) پیوست. طی جنگ جهانی دوم، او از اولین تا آخرین روز یک سرباز و افسر فعال بود. در سال ۱۹۳۹، در تهاجم به لهستان شرکت کرد و در این جا بود که برادر بزرگتر وی، هاینریش کشته شد. در سال ۱۹۴۱، او در عملیات بارباروسا، حمله به اتحاد شوروی، دخالت داشت. او در محاصرۀ مسکو و لنینگراد جنگید و همچنین دوره ای را در مقر فرماندهی عالی ارتش خدمت کرد.
بلافاصله پس از جنگ، ریشارد فون وایستکر، به مطالعۀ حقوق روی آورد و در دادگاه نورنبرگ برای دفاع از پدر خود ظاهر شد. او در سرتاسر زندگی خود بر بیگناهی پدرش تأکید داشت.
بنابراین او یکی از مهمترین مدافعین این افسانه است که مقامات عالی، دیپلمات ها و ژنرال هایی که حرفۀ خود را در امپراتوری آلمان یا جمهوری وایمار تا پیش از جنگ جهانی اول آغاز کردند و آن را بلاانقطاع در دورۀ هیتلر ادامه دادند، صرفاً به وظیفه عمل کرده و مسئول جنایات نازی ها نبوده اند. با این وجود دقیقاً همین افراد بودند که تا به آخر، امکان پیشبرد سازوبرگ دولتی و تحمیل ارادۀ «پیشوا» را تضمین کردند.
در واقع پدر وایتسکر از همان اوایل، سفت و سخت تصمیم خود به حمایت از رژیم نازی را گرفته بود. بلافاصله به دنبال قدرت گیری هیتلر، در فوریۀ ۱۹۳۳، او در خاطرات شخصی خود نوشت: «مردمی مانند ما باید از عصر جدید پشتیبانی کنند، به خاطر آن چه که در صورت شکست آن، از راه خواهد رسید! البته این نیز ضروری است که با تجربه و درک دیگر کشورها و شناخت زندگی، در حالت آماده باش باشیم. من به این متقاعده شده ام».
برادر ریشارد، پزشک و فیلسوف پرآوازه، «کارل فون وایتسکر»، به صلح طلبی روی آورد و درگیر کارزاری علیه تسلیحات هسته ای آلمان شد. ریشارد به «حزب سوسیال مسیحی» (CDU) پیوست که تعدادی از نازی های قدیم در آن فعال بودند.
طی سال های دهۀ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، او پیش از آن که بر روی حرفۀ سیاسی خود از سال ۱۹۶۶ به بعد متمرکز شود، برای تعدادی از شرکت های بزرگ کار کرد. به علاوه او از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۸۱، نمایندۀ «بوندستاگ» (مجلس فدرال) و از شرکت کنندگان اصلی در تدوین پیش نوس برنامۀ CDU مصوب ۱۹۷۸ بود و از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۴، به عنوان شهردار برلین فعالیت کرد.
در نگاه اول، این تعاریف و تمجیدها از وایتسکر حیرت آور به نظر می رسد. مقام و منصبی که او به مدت ۱۰ سال داشت، اساساً خصلتی تشریفاتی دارد. به استثنای سه سالی که شهردار برلین بود، او هرگز منصب اجرایی نداشت. به علاوه، بیش از دو دهه از زمانی که او مقام خود را ترک کرد، می گذرد. تجلیل از وایتسکر بیشتر به وضعیت سیاسی جاری بستگی دارد تا به نقش واقعی او.
وایتسکر، یا درست بگوییم وایستکرِ «ایدهآل شده»، برای ظهور مجدد امپریالیسم تجاوزکار آلمان با نقاب صلحجویی، مصرف دارد. رئیس جمهور اخیر آلمان و حکومت برلین، هر دو پایان منع نظامی آلمان را اعلام داشته اند. سیاست خارجی آلمان باری دیگر به سوی شرق و فعالیت با همکاران نازی ها در اوکراین کشیده می شود.
با چنین پیشزمینه ای است که در اروپا، صدراعظم آلمان، مترادف با «خودبینی آلمانی» شده است. تحت چنین شرایطی، افسانه ای که وایتسکر پیش کشید، یعنی این که نخیگان آلمان اصلاح شده و از سنت های پیشین خود گسست کرده اند، تنها به نیازهای تبلیغات داخلی و خارجی خدمت می کند.
۲ فوریۀ ۲۰۱۵