دربارۀ دیالکتیک و تضاد
طرح سؤال در صفحۀ «مباحثات مارکسیستی»:
اعتقاد به دیالکتیک یکی از پایه های اصلی مارکسیسم است، اما به اعتقاد مارکس بعد از به وجود آمدن جامعۀ بی طبقه چون تضاد از بین می رود، قوانین دیالکتیکی هم متوقف می شود؟ آیا این خودش نقض قانون دیالکتیک نیست که قائل به این هست که تنها چیز ثابت تغییر است؟
***
آرام نوبخت
دوست گرامی؛ ممنون از طرح پرسش.
در واقع آن چه شما مطرح می کنید، بدون این که مقصر باشید، تکرار همان بحث هایی است که به طور اخص میراث «آکادمی علوم مسکو» در دورۀ استالینیسم است، و از طریق احزاب و سازمان های استالینیست برادر در ایران وارد ادبیات مارکسیستی شد و وجه غالب را پیدا کرد؛ بحث هایی که طی آن، دستگاه های «ماتریالیسم تاریخی» و «ماتریالیسم دیالکتیک» برای مارکس قالب بندی و خلق شد، و کل بحث های «فلسفی» وی به ناگهان به نزاع سنتی بین «ماتریالیست»ها و «ایده آلیست» ها بر سر تقدم یا تأخیر «عین و ذهن» تقلیل پیدا کرد؛ بدتر این که در این میان، منطق «دیالکتیک» واقعاً به چیزی عرفانی و رمزآلود تبدیل شد که ظاهراً با اتکا به پنج «قانون» عام خود می تواند همه چیز هستی را، از تاریخ و طبیعت گرفته تا سیر اندیشۀ انسان، بی کم و کاست توضیح بدهد. در این جا همه چیز به «تز، آنتی تز و سنتز» تقلیل پیدا کرد، خلاصه یک «دستگاه فلسفی» خشک، جامد و جعلی برای مارکس خلق گردید تا به منافع ایدئولوژیک بوروکراسی استالینیستی خدمت کند.
در واقع «مارکسیست» های سنتی در بهترین حالت، «فلسفۀ مارکسیستی» خود را بر مبنای برخی نظریات انگلس در «آنتی دورینگ»، و همین طور برخی نظرات لنین در «نوشته های فلسفی» و «ماتریالیسم و امپریوکریتیسیم» توضیح می دهند (کتاب «ایدئولوژی آلمانی» به عنوان یکی از آثار فوق العاده حائز اهمیت مارکس که گسست او را از ایده آلیسم هگلی و همین طور ماتریالیسم تاکنون موجود نشان می دهد، در زمان حیات لنین منتشر نگشت و بنابراین وی از آن مطلع نبود. حتی دستگاه استالینیستی پس از این هم تلاش فراوانی کرد تا این متن را هر چه دیرتر، آن هم به شکل تکه پاره و جسته گریخته منتشر کند. ولی نکتۀ مهم در این جاست که لنین دقیقاً در پراتیک انقلابی، عملاً به همان نتایج خود مارکس رسید)؛ بنابراین در این جا برای جلوگیری از طولانی شدن متن، شما را به نوشتۀ زیر با عنوان «فلسفۀ پراکسیس» مارکس ارجاع می دهم تا اختلاف آن را با بحث های مکتبی و قالبی گذشته، مشاهده کنید:
و اما باز گردیم به پرسش مشخص شما. در ابتدا باید یادآوری کنم که فرماسیون سوسیالیسم (فاز پایین تر کمونیسم)، در واقع جامعه ای متشکل از تولیدکنندگان همبسته که با «مالکیت اجتماعی» بر وسایل تولید، با ماهیت اجتماعی و مستقیم کار و برنامه ریزی برای برآوردن نیازهای انسان (تولید ارزش مصرفی، نه تولید «کالا» و «ارزش های مبادله») مشخص و متمایز می شود. جامعه ای بی طبقه، عاری از تضادهای اجتماعی طبقاتی و نتیجتاً بدون دولت، که در آن ارگان ها و دستگاه های ویژۀ اداری، مدیریت یا تصمیم گیری جمعی جدا از تودۀ شهروندان وجود ندارد. چنین جامعه ای زمانی می تواند پا به عرصۀ وجود بگذارد که به وسیلۀ تولیدکنندگان و شهروندان (و همین طور مصرف کنندگان) اداره بشود و آن ها سرنوشت خود را به دست بگیرند. چنین جامعه ای از شرّ قید و بندها و جبر «قوانین بازار» (قانون ارزش) و استبداد مقامات بوروکرات و دولت رها شده است. اولویت ها در استفاده از منابع در دسترس و زمان کار اجتماعی باید از طریق انتخاب پیشنهادهای متعدد و مختلف تعیین شود. افراد به میزان کار خود از کل تولید اجتماعی برخوردار خواهند شد، ولی سهمی ویژه برای نگهداری از کودکان بی سرپرست (کودکان این بار فرزند کلّ جامعه محسوب می شوند)، سالمندان، افراد معلول و ناتوان جسمی یا ذهنی و … وجود دارد. این نظام امکان رشد و بلوغ استعدادهای هر فرد را ایجاد می کند. نظام سوسیالیستی تنها در سطح بین المللی عملی است، این نظام مرز و کشور نمی شناسد.