نقد به منصور حکمت و کمونیسم کارگری: مباحثات فیسبوکی

زمان تقریبی مطالعه متن ۸ دقیقه

به دوست گرامی حبیب بکتاش،

پیش از ورود به بحث باید بگویم که یک مشکل هست که قویا در مقابلم قرار دارد: وقتی از آقای تقوایی، لیدر عالی مقام شما درخواست بحث و پاسخگویی به سوالات می شود، اعلام می شود که ظاهرا ایشان فرصت کافی و وافی ندارند (البته واقعا امیدوارم این طور باشد، نه این که “لیدر” حزب دارای امتیازات و “برتری“هایی نسبت به دیگران باشد که بخواهد از موضع بالا و ارباب منشانه از پاسخ طفره رود). وقتی از شما به عنوان “یک عضو، کادر، و مشاور کمیته مرکزی حزب” سوال می شود، شما هم همیشه “نظر خودت” را می گویی، و “نه نظر حزب را.” بالاخره معلوم نیست که چه کسی باید “نظر حزب” را منعکس و از آن دفاع کند؟! و به همین ترتیب در بسیاری از موارد دیگر هم مشاهده شده که نظر مشخص حزب در مورد مسائل مختلف روشن نیست.

با این پرسش مقدماتی، بلافاصله وارد بحث های مطرح شده از سوی شما می شوم:

شما می گویی که “کمونیسم کارگری“، “بلحاظ تئوریک همان کمونیسم مارکس است” منتها “با افزوده هایی از طرف منصور حکمت“. برعکس می توانم به شما نشان بدهم که این “افزوده های” منصور حکمت، تا چه حد معیوب و دور از مارکسیزم انقلابی است. وقتی شما از کمونیزم علمی مارکس صحبت می کنی، وجه تمایز آن با سایر جریان های انحرافی سوسیالیزم، اعم از تخیلی، خرده بورژوایی و غیره، دقیقا حول چند محور اصلی تعیین می شود: مفهوم سوسیالیزم، مفهوم انقلاب و تسخیر قدرت سیاسی به دست طبقه کارگر. فقط کافی است نگاهی گذرا به فرمایشات شما بیاندازیم تا متوجه شویم که “حزب کمونیست کارگری” تا چه حد دور از مدار مارکسیزم انقلابی و بدون هرگونه تعارف در تقابل با آن است.

اول؛ مارکس وقتی مثلا در “نقد برنامه گوتا” به کمونیزم اشاره می کند، می داند که این فرماسیون اقتصادی-اجتماعی، یک شبه و از فردای انقلاب در یک کشور به وجود نمی آید، و علاوه بر این، برای این فرماسیون یک فاز پایین و یک فاز بالاتر قائل می شود که از زمان انترناسیونال دوم به این سو، این دو به ترتیب با نام سوسیالیزم و کمونیزم وارد ادبیات مارکسیستی شدند. هرچند مارکس تفاوتی کیفی و ماهوی میان این دو فاز قائل نمی شد، ولی مرزبندی های ظریفی را مطرح می کرد. برای مارکس، کمونیزم، آن فرماسیونی است که در آن طبقه و در نتیجه دولت- به عنوان مظهر آشتی ناپذیری طبقات- از میان رفته، قانون ارزش از میان رفته، و ارزش مبادله و کالا جای خود را به ارزش مصرفی می دهد، مالکیت بر ابزار تولید اجتماعی، کاملا اشتراکی، و تولید برای رفع نیازهای اجتماعی و مطابق با برنامه پیش می رود و غیره. با این تفاوت که اگر در فاز پایین (یعنی سوسیالیزم)، مفهوم “برابری” هنوز مُهر بورژوایی بر پیشانی دارد و هر فرد جامعه متناسب با ساعات کار، سهمی از کل تولید اجتماعی خواهد برد، در فاز بالاتر، اصل “از هر کس به اندازه توانش، و به هر کس به اندازه نیازش” برقرار خواهد شد. مارکس به درستی تاکید می کند که این فرماسیون، طی یک جهش به وجود نمی آید. به همین خاطر می نویسد: “ بین جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی، دوران گذار انقلابی اولی به دومی قرار دارد، منطبق با این دوران، یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که دولت آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد“.

همان طور که از نوشته های خود مارکس هم می توان متوجه شد، اولا چنین فرماسیونی فقط در مقیاس جهانی، و نه در درون مرزهای ملی یک یا چند کشور، قابل تحقق خواهد بود، و ثانیا بدیهی است که چنین جامعه ای، با اتکا به درجه بالایی از سطح نیروهای مولد به عنوان یک پیش شرط و قید مادی، ایجاد خواهد شد. خوب حالا به “برنامه یک دنیای بهتر” نگاه کنیم و آموزه های شما.

شما می گویید: “حزب کمونیست کارگری زمانی تشکیل شد که سوسیالیسم شرقی (سوسیالیسم موجود) از نوع روسی و چینی و البانی در برابر سرمایه داری شکست خورده بود“. عجب! جالب است کسی دارد از “سوسیالیسم واقعا موجود” حرف می زند که اگر طول و عرض بحث های حزب متبوعش را وجب کنیم، کلا در ضدیت با “چپ سنتی” خلاصه می شود. کسی که از “سوسیالیسم موجود” صحبت کند، نشان می دهد که کوچک ترین درکی از خود مقوله سوسیالیسم ندارد، و همان آموزه های استالینیزم را تکرار می کند؛ آن هم به این خاطر است که اصولا نطفه حزبی که باید چنین مسائلی را برای “کادرها” و “اعضا“ی خودش باز کند و بشکافد، با چنین درک غیرمارکسیستی از سوسیالیزم بسته شده است. به همین خاطر است که در “برنامه یک دنیای بهتر” گفته می شود: “برنامۀ ما، برقراری فوری یک جامعۀ کمونیستی است. جامعه ای بدون تقسیم طبقاتی، بدون مالکیت خصوصی بر وسائل تولید، بدون مزدبگیری و بدون دولت… جامعۀ کمونیستی همین امروز قابل پیاده شدن است“. بسیار عالی! می بینید حزب کمونیست کارگری نه فقط خواهان “برقراری فوری” جامعه کمونیستی، آن هم “همین امروز” است، بلکه “دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا” را هم به عنوان شرط لازم و ضروری تضمین دوره گذار از برنامه خود حذف کرده، حال بگذاریم که در سرتاسر این برنامه اصولا تمایزی میان فاز پایین و بالای کمونیزم هم دیده نمی شود، و حزب فخیمۀ شما به یک طرفه العین، فورا به فاز بالاتر کمونیزم در درون یک کشور می رسد. نمی دانم این را باید به حساب ورد و جادوی این حزب بگذاریم یا چیز دیگری. آن وقت این “کمونیزم کارگری” به زعم شما از لحاظ “تئوریک” تفاوتی با “کمونیزم مارکس” ندارد!!

دوم: شما می گویی “حرف منصور حکمت این بود که حالا که ما چپ سنتی و چریکی و بورژوائی را عقب زده ایم و حزب کمونیست را تشکیل داده ایم این حزب قرار است چکار بکند و چگونه اینکار را بکند. اینجا بود که تاکید بر اهمیت و جایگاه طبقه کارگر برجسته شد“. از این بیان صریح و رک و راست نظراتت بسیار ممنونم. خوشحالم به این حقیقت اعتراف می شود که حزب کمونیست کارگری، با داعیه همیشگی نقد به “چپ سنتی“، درست مانند سایر سازمان های ورشکسته، ابتدا حزبی را به نیابت از طبقه کارگر ساخته است، و حالا تازه به ذهنش خطور کرده که دست خالی با این حزب خودساخته چه کند؟ از این جا به بعد یادش افتاده که باید به دنبال طبقه کارگر باشد! به این می گویند که کاریکاتور ناب از مفهوم حزب لنینی. این وارونه سازی حزب لنینیستی، اساس ورشکستگی تمامی احزاب خودساخته به اسم طبقه کارگر بوده است و حزب کمونیست کارگری هم سرسوزنی اختلاف با آن ندارد. لطفا توضیح دهید که “کمونیزم کارگری” مورد نظر شما که ظاهرا به لحاظ تئوریک هم با کمونیزم مارکس اختلاف ندارد، چه نظری در قبال این گفته مارکس دارد که “امر رهایی طبقه کارگر، باید به دست خود این طبقه صورت بگیرد“.

سوم؛ شما در ادامۀ توضیح و تشریح “افزوده” های منصور حکمت می نویسی: ” این حزب است که قدرت سیاسی را می گیرد و نه طبقه یا شورا – بحث حزب و قدرت سیاسی“. منتها خیلی آرام و سوت زنان از کنار این جمع بندی مهم مارکس در مانیفست می گذری که هدف فوتی و فوری کمونیست ها عبارت است از “متشکل کردن پرولتاریا در قالب یک طبقه، سرنگون کردن سیادت بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی به دست پرولتاریا“. معلوم نیست کسانی که تسخیر قدرت را وظیفه “حزب” خودساخته و بی ربط خود به متن مبارزات طبقه کارگر می دانند، با چه رویی می توانند این تئوری های انحرافی خود را به مارکس منتسب کنند و منصور حکمت را تا سرحد “مارکس زمانه” بالا ببرند.

مضاف بر همه این ها، حزب کمونیست کارگری چنان چه واقعا خود را حزب طبقه کارگر می داند، باید پاسخگوی عقب ماندگی و شکست های جنبش کارگری و عدم وقوع هرگونه انقلاب کارگری و سرنگونی جمهوری اسلامی طی سی سال گذشته باشد (البته از انقلاب سوسیالیستی صحبت می کنیم، نه یک دوجین انقلاب های ۱۸ تیر، چهارشنبه سوری ها و خرداد ۸۸ و غیره در آثار کمونیست کارگری ها). احتمالا قصور از سمت کارگران بوده است، و نه شدت بی ربطی این حزب و اقمارش؟! به همین خاطر است که قویا می گویم نقد ما به حزب کمونیست کارگری این است که این حزب فقط کاریکاتوری از یک حزب است و ربطی نه به کمونیسم دارد و نه به طبقه کارگر. طبقه کارگر ایران چنین حزبی را به رسمیت نمی شناسد و برای همین تا کنون حتی به یک فراخوان آن هم پاسخ مثبت نداده است. به همین سادگی!

چهارم؛ من نمی فهمم این چگونه حزبی است که هر بار وقتی یک انشعاب می دهد، این انشعاب یا به سوی دوم خرداد است یا به سوی سرمایه داری و امپریالیزم! دیگر این را هرکسی متوجه می شود که چنین حزبی باید یک مشکل اساسی و بنیادی داشته باشد (که دارد). لطفا توضیح دهید که آقای منصور حکمت به عنوان “بزرگ ترین مارکسیست قرن ۲۱” چرا در طول حیات خود نتوانست حتی یک نفر دیگر را مانند خود تربیت کند، و در عوض همان چند شاگردی هم که باقی گذشت، گاه و بی گاه به سمت بورژوازی منحرف می شوند. تکلیف طبقه کارگر که حزبی همچون حزب شما دارد و از فقدان جایگزین برای “بزرگ ترین مارکسیست قرن ۲۱” رنج می برد، چیست؟!

پنجم؛ شما دو موضوع “اتحاد” (وحدت) و “اتحاد عمل” را با یک دیگر خلط کرده ای. اتحاد، فقط زمانی ممکن است که حول اصول و پرنسیپ های پایه ای مارکسیزم انقلابی، و با درک مشترک نظری نسبت به مقولات کلیدی مثل مفهوم سوسیالیزم، انقلاب و دوره گذار، حزب پیشتاز کارگری و تسخیر قدرت به دست طبقه کارگر صورت بگیرد. انواع و اقسام “اتحاد“ها بر مبنای مثلا “سرنگونی رژیم” نه فقط غیراصولی است و راه به جایی نمی برد، بلکه بیشتر هزینه به جنبش تحمیل خواهد کرد (فقط نگاه کنید به طیف وسیعی از نیروهای “چپ” که در مقطع انقلاب با سایر نیروها، حتی حامیان خمینی، حول “سرنگونی رژیم” متحد شدند، و بهای این اتحاد را هم بلافاصله پرداختند). قدم اول، ولی نه کافی، برای رسیدن به هرگونه اتحاد میان نیروهای کمونیست، مستلزم آن است که تمامی این سازمان ها و احزاب خودساخته به وجود “بحران” در میان خود و بی ارتباط بودن به جنبش طبقه کارگر اعتراف کنند. این می تواند تنها یک نقطه شروع اصولی باشد.

مساله “اتحاد عمل“، مساله ای کاملا جدا از این است و به شکل های مختلفی می تواند باشد. “اتحاد عمل کارگری“، به عنوان تاکتیکی که در غیاب تشکل های مستقل کارگران برای سازماندهی مبارزات روزمره و ضعف و عدم توانایی آن ها صورت می گیرد، اتحادی است بین پیشروان کارگری، حول یک سلسله فعالیت ها و مطالبات ضد سرمایه داری که بر سر آن ها “توافق” وجود دارد. به این معنی که یک یا تعدادی مطالبه و فعالیت مشترک کارگری، نقطه شروع عمل مشترک پیشروان کارگری را فراهم می کند، مطالبات و فعالیت هایی که هر کدام به تنهایی قادر به پیگیری آن ها نیستند. مثلا برگزاری مراسم اول ماه مه، تجمعات کارگری؛ یا مبارزه مشترک حول مطالبه قرارداد های دسته جمعی، الغای قراردادهای موقت و جایگزینی قردادهای دائمی، افزایش دستمزد متناسب با رشد تورم، حق اعتصابات کارگری، کنترل کارگری ، فعالیت برای آزادی کارگران زندانی، مبارزه برای دریافت حقوق های معوقه و …

پس “اتحاد عمل کارگری“، اتحادی بین کارگران پیشرو با هر گرایشی که به آن تعلق دارند، حول مطالبات و موضوعات فعالیت مشترک است. مثلاً برگزاری مراسم اول ماه مه مورد توافق همه گرایش های موجود در جنبش کارگری می باشد. انواع گرایش های رادیکال و غیر رادیکال، چپ یا راست، آنارشیستی، رفرمیستی و ضد سرمایه داری و … تمایل به برگزاری مراسم اول ماه مه دارند، اما هر کدام به تنهایی یا قادر به اجرای آن نیستند و یا اگر چنین کنند تاثیر لازم را نخواهند گذاشت. اتحاد عمل کارگری می تواند تاکتیکی برای انجام این اقدامات کارگری باشد. در نتیجه “اتحاد عمل کارگری“، نه یک تشکیلات کارگری است و نه یک ائتلاف میان تشکل های موجود.

وقتی از “اتحاد عمل ویژه” میان سازمان ها و احزاب صحبت می شود، مفهومی مشابه دارد با آن چه در بالا گفته شد. در این جا هم ما با “اتحاد نظری” یا “ائتلاف” و “وحدت” و نظایر این ها مطلقا سروکار نداریم، چون این مورد اخیر پیش شرط های دیگری دارد که اولین و مهم ترین آن پذیرش وجود “بحران درونی” از سوی این نهادها است (در بالا اشاره شد). در صورتی که اتحاد عمل ویژه، میان گرایش های مختلف چپ، بر سر مطالباتی که مورد توافق همه است- مثل آکسیون برای آزادی فعالین کارگری زندانی و غیره- صورت می گیرد. اساس این “اتحاد عمل ویژه“، دمکراسی درونی است. در این جا کسی نمی تواند خود و سازمان متبوعش را محور و مرکز قرار دهد و خود را به دیگران تحمیل کند. در این جا پیشنهادها و نظرات مختلف برای هرگونه فعالیت باید به بحث گذاشته شود و ماحصل آن پس از توافق عمومی مورد اجرا دربیاید. امکانات و توانایی هر یک از گروه ها، روی هدف (عمل) مشترک متمرکز می شود و غیره، و به این ترتیب یک عمل مشترک که پیش از این نمی توانست به بهترین شکل خود بر مبنای توانایی و امکانات یک سازمان صورت بگیرد، این بار به بهترین شکل با اتکا به امکانات جمعی انجام می شود و می تواند کمکی باشد به پیشبرد جنبش. بدیهی است کسانی که از چنین اتحاد عملی طفره می روند یا به شدت گرایش سکتاریستی و فرقه گرایی دارند، و سازمان ها و احزاب خود را محور مبارزه می دانند (بدون این که بیلان کار ارائه کنند)، یا اساسا به قدری از مبارزه دور هستند که این ضروریات عینی را تشخیص نمی دهند.

۵/۵ - (۱ امتیاز)

لينک کوتاه مطلب:

آرام نوبخت

از بنیان‌گذاران «گرایش بلشویک لنینیست‌های ایران» و ساکن انگلستان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

− 1 = 1