بحث فیسبوکی: پیرامون حزب، اتحادیهها، فعالیت مخفی و وظایف مارکسیستها (بخش دوم)
ژاله سهند:
رفیق آرام، به دلایلی که می دانی، من وقتم خیلی کم است، ولی تنها در یک پست باید بگویم (هر چند که تا حد زیادی مشخص بود که منظورم از کار پروپاگاندا و آژیتاسیون چه می توانست باشد). کمیت و شکل آژیتاسیون است که آن را از سرشت کار پروپاگاندا جدا می کند. تمام گفته هایی را که در زیر می بینید، مبنای آن چیزهایی است که قبلاً به صورت کوتاه در مورد آن صحبت کرده ام. پلخانف می گوید:
«یک پروپاگاندیست، ایده های بسیاری را به یک یا چند نفر ارائه می کند؛ یک آژیتاتور تنها یک یا تعدادی ایده را، منتها به توده ای از مردم ارائه می کند.»
و دانکن هالاس می گوید:
«هر دو لازم و مطلقاً ضروری هستند، اما هر دو همیشه ممکن نیستند. آژیتاسیون به نیروهای بزرگ تری نیاز دارد. البته یک نفر می تواند به طور مؤثری علیه یک شکایت خاص– مثلاً نبود صابون یا دستمال توالت مناسب در محیط کار– دست به آژیتاسیون بزند. اما آژیتاسیون گسترده با تمرکز کلی بدون شمار قابل ملاحظه ای از مردمی که به اندازۀ کافی برای انجامش حضور داشته باشند، بدون یک حزب، ناممکن است»۱
چیزی که من قبلاً می خواستم بگویم این است که در کشوری مثل ایران و با سرکوب ممتد و فاشیستی گروه های سیاسی و اتحادیه های کارگری اش، هیچ گروه سیاسی نمی تواند پروپاگاندای علنی داشته باشد و عملاً در اندازه ای به وسعت آژیتاسیون، خود را در سطح جامعه معرفی کند، و به این دلیل گفتم که اولی مخفی است و دومی باید سرشتی علنی داشته باشد، چرا که در سطحی وسیع و با حضور مردم باید انجام گیرد. در مورد کار مخفی و علنی، باید که شکافتن تئوری های مارکسیستی و فعالیت های هسته ای مخفی باشد… ولی هیچ گروهی حق ندارد که به فعالین اتحادیه ای بگوید که درخواست های عام اتحادیه ای خود را برای بهبود وضعیت طبقۀ کارگر و حق تشکیل اتحادیه های مستقل خود را زیر زمینی اعمال کند. این چه نوع مبارزه ای است برای این حقوق قانونی که سال ها است در کشورهای دیگر رعایت می شود، ولی در ایران به آن ها گفته می شود که خود را قایم کنید. کدام کارگری در پشت درخواستی می ایستد، وقتی رهبران فکری اش، خود را بزدلانه قایم می کنند؟ باید فرقی بین فعالین اتحادیه های کارگری و نحوۀ مجارات آن ها از طرف حاکمیت جمهوری اسلامی و مخفی شدنشان، قرار داد. جمهوری اسلامی نمی تواند فعالین اتحادیه ای ما را محکوم به مرگ کند، وقتی که اتحادیه های ایران درخواست سرنگونی رژیم در دستور کارشان نیست. بنابراین آن ها جرا باید مخفی شوند، وقتی که سرشت فعالیت های اتحادیه ای در ایران، مختصات کار خود را دارد؟
در مورد حزب و اتحادیه ها، من در مورد مسائلی صحبت می کنم که کاملاً درک من از موقعیت مادی موجود است …. موقعیتی که حزب در آن موجودی خارجی در دنیای پیرامونی ماست…. این که حزب چیست و چکار می تواند برای اتحادیه های کارگری کند، نه مسألۀ من بوده است در حرف های قبلی ام و نه این که سرشت و راستای عمل حزب چه باید باشد، در گفته های من نقض شده است. من به عنوان یک کمونیست موظفم درکی درست از شرایط مادی و حوزۀ عمل حداقل خود داشته باشم و این برداشت من از شرابط مشخص ما است، بدون این که آن چیزی که حوزۀ عمل حزب باید باشد، به زیر سؤال رفته باشد. من واقعاً معتقدم که اتحادیه ها عرصۀ مبارزاتی وسعیتری برای طبقۀ کارگر ما هستند به دلیل فضای بازتری که برای طبقۀ کارگر موجود ما دارند. من صحبت های تروتسکی را با لوزان قبول دارم، وقتی که گفت اتحادیه ها تمام کارگران را در خود ندارند، و این که کلی نیروهای بورژوایی در آنان موجود است و آن را هم قبلاً در نوشتۀ قبلی خود گفته ام.
«لوزون می گوید: اتحادیه های کارگری “طبقۀ کارگر را در کل” نمایندگی می کنند. حزب اما، به هر حال تنها یک حزب است. طبقۀ کارگر در کلیت خود نمی تواند تابع حزب شود. حتی امکان مساوی قرار دادن آن هم وجود ندارد. “طبقۀ کرگر هدف خود را دارد“. حزب به هر حال می تواند یا به طبقۀ کارگر خدمت کند و یا تابع آن گردد.»۲
«حزب، اگر لیاقت این نام را داشته باشد، تمام پیشتاز پرولتاریا را در خود جای داده و از نفوذ ایدئولوژیک خود برای بارور کردن هر شاخه ای از جنبش کارگری به ویژه جنبش اتحادیۀ کارگری تلاش می ورزد»
اما این پارتی در کجای ایران قرار دارد، که ما اثری از آن نمی بینیم؟ جبر گرایی در سیاست، خطرناکترین پدیدۀ ممکن است. باید تاکتیک ها را بر اساس ان چیزهایی بنا نهاد که وجودی خارجی در شرایطی مشخص دارند.
«اما اگر اتحادیه های کارگری لیاقت این نام را داشته باشند آن ها تمام توده های گستردۀ طبقۀ کارگر که شامل اقشار عقب ماندۀ این طبقه هم می شود را در خود جای می دهند.اما آن ها موقعی می توانند به وظایف خود عمل کنند که آگاهانه و بر مبنای اصولی جا افتاده و مستحکم، رهبری شوند که بهترین عناصر خود را در حزب انقلاب پرولتری متحد کرده باشند.»
البته بعدا لوزان می گوید:
«اتحادیه های کارگری فرانسه در واقع طبقۀ کارگر به مثابۀ یک کل نیستند، بلکه تنها اقلیت فعال طبقۀ کارگر می باشند»
و تروتسکی می گوید:
«مارکس انتظار کشیدن برای شکل گیری حزب بین المللی طبقۀ کارگر، به شکلی و از درون اتحادیه های کارگری را رد می کرد. او نهایت کوشش خود را کرد تا نفوذ ایده های سوسیالیزم علمی را در درون اتحادیه های کارگری مستحکم گرداند. ایده هایی که برای اولین بار در مانیفست کمونیست فرموله شده بود. وقتی مارکس خواسته های استقلال کامل اتحادیه های کارگری از تمام احزاب و فرقه های موجود، یعنی تمام احزاب فرقه های بورژوا و خرده بورژوا را مطرح کرد، او سهولت تفوق سوسیالیسم علمی در اتحادیه های کارگری را مدنظر داشت. مارکس هرگز در حزب سوسیالیسم علمی وجود یکی از احزاب سیاسی موجود (پارلمان، دمکرات و غیره) را متصور نمی شود. برای مارکس انترناسیونال آگاهی طبقاتی طبقۀ کارگر بود که در آن مقطع توسط اقلیتی کوچک نمایندگی می شد.»
و تروتسکی دگر بار می گوید:
«در واقع اتحادیه های کارگری فرانسه در حال حاضر تنها در صورتی می توانند دوباره اتحاد و نفوذ قطعی خود را در توده ها به دست آوردند که بهترین عناصر آن ها خود را به عنوان پیشتاز انقلابی برخوردار از آگاهی طبقاتی متشکل کرده باشند، یعنی در یک حزب کمونیست. مارکس جواب نهایی در مورد رابطۀ حزب و اتحادیه های کارگری را نداد و در واقع نمی توانست چنین پاسخی را بدهد. برای این که این روابط به شرایط متفاوت در موارد جداگانه مربوط می گردد. چه حزب و اتحادیه به شکل مشترک از طرف کمیته های مرکزی شان نمایندگی بشوند و چه بر حسب نیاز به تشکیل کمیته های عمل مشترک دست بزنند، مسأله حائز اهمیتی نخواهد بود. شکل سازماندهی ممکن است تغییر کند، اما نقش بنیادی حزب پابرجا باقی خواهد ماند. حزب، اگر لیاقت این نام را داشته باشد، تمام پیشتاز پرولتاریا را در خود جای داده و از نفوذ ایدئولوژیک خود برای بارور کردن هر شاخه ای از جنبش کارگری به ویژه جنبش اتحادیه های کارگری تلاش می ورزد. اما اگر اتحادیه های کارگری لیاقت این نام را داشته باشند آن ها تمام توده های گستردۀ طبقۀ کارگر که شامل اقشار عقب ماندۀ این طبقه هم می شود را در خود جای می دهند. اما آن ها موقعی می توانند به وظایف خود عمل کنند که آگاهانه و بر مبنای اصولی جا افتاده و مستحکم، رهبری شوند که بهترین عناصر خود را در حزب انقلاب پرولتری متحد کرده باشند.»
ولی همۀ این ها آن چیزی باید باشند که هنوز نه در ایران و نه در خیلی از کشورهای جهان، ما شاهد آن نیستیم. او می گوید:
«در کشورهای سرمایه داری که حزب کمونیست فاقد وسایل لازم برای اعمال نظر است، بدیهی است که رهبری کار تنها به کمونیست هایی که در صفوف اعضا و کارگزاران اتحادیه های کارگری جا دارند، محدود می شود. اما تعداد کمونیست هایی که در اتحادیه های کارگری دارای مقامات هستند، یکی از وسایل اندازه گیری نقش حزب در اتحادیه محسوب می شود. سنجۀ مهم تر عبارت است از نسبت تعداد کمونیست های عادی عضو به کل توده های گرد آمده در اتحادیه. اما معیار اصلی چیزی نیست جز تأثیر عمومی حزب بر طبقۀ کارگر و این تأثیر را می تواند از طریق تعداد پخش شدۀ نشریات حزب، تعداد شرکت کنندگان در گردهمایی های حزبی، تعداد رأی های ریخته شده به صندوق در هر رأی گیری، و از همه مهم تر، از طریق تعداد زنان و مردان کارگری که به ندای حزب برای شرکت در مبارزه پاسخ فعال می دهند، اندازه گیری کرد»۳
« ۱- از آن جا که حزب کمونیست حکم اسلحۀ اصلی عمل پرولتاریا را داشته و سازمان رزمی پیشاهنگ آن به شمار می رود، لازم است که خود را بدون استثنا در همۀ حوزه های مبارزه، و در نتیجه در میدان مبارزات مربوط به اتحادیۀ کارگری، به رهبری طبقۀ کارگر ارتقا دهد.
۲- لذا کسانی که بر اساس اصول با خودمختاری اتحادیه های کارگری به عنوان جانشینی رهبری حزب کمونیست مخالفت می کنند، در واقع – خواسته یا ناخواسته– با طرز فکرهایی مبارزه می کنند که یا می خواهند عقب افتاده ترین بخش پرولتاریا را جانشین پیشاهنگ طبقۀ کارگر سازند و یا مبارزه برای رسیدن به خواست های کوچک را جانشین مبارزه برای آزادی کامل کارگران نمایند، و یا رفرمیسم (اصلاح طلبی) را جانشین کمونیسم کنند، و یا فرصت طلب را به جای مارکسیسم انقلابی بنشانند.»
و بالأخره اگر چه تروتسکی اعتقاد دارد که حزب باید تاثیر ایئولوژیکی خود را بر اتحادیه های کارگری اعمال کند، ولی این به مثابۀ لغو استقلال اتحادیه های کارگری نیست، چیزی که باید هر کمونیستی آن را در عمل رعایت کند:
« ۹- مدافعان قلابی سندیکالیسم بر این باورند که اتحادیه های کارگری دارای خودکفایی هستند. این حرف از لحاظ نظری فاقد هرگونه معنایی است، اما در عمل معنای آن انحلال پیشاهنگ انقلابی در توده های عقب افتاده، یعنی اتحادیه های کارگری است.
هرچه تعداد توده های گردآمده در زیر چتر اتحادیه های کارگری بیش تر باشند، این اتحادیه ها در انجام مأموریت خود قادرترند. اما برعکس یک حزب پرولتاریایی در صورتی شایستۀ نام خویش است که از لحاظ ایدئولوژیک همگون بوده و با وحدت عمل و سازمان به صورتی یکپارچه درآمده باشد. قائل بودن به خودکفایی اتحادیه های کارگری، به دلیل حضور “اکثریت”پرولتاریا در آن، چیزی نیست جز باج دادن به پرولتاریا، جز تصویر کردن آن به صورتی جز آن چه که هست یا می تواند در سایۀ کاپیتالیسم باشد. و این کار از یک سو یعنی توده های کارگر را در غفلت و عقب ماندگی نگاه داشتن، و از سوی دیگر، تخصیص امکانات تنها به پیشاهنگ پرولتاریا، تا از سد مشکلات بگذرد و به ادراک روشنی از وظایف خود در کل، دسترسی پیدا کند.
۱۰- کوشش حزب کمونیست برای تأثیر گذاری بر اتحادیه های کارگری به هیچ روی استقلال واقعی و عملی، و نه خودمختاری غیر واقعی سازمان اتحادیۀ کارگری را مختل یا تضعیف نمی کند. هر عضو اتحادیۀ کارگری دارای حق رأی است و می تواند بر اساس آن چه لازم می پندارد رأی دهد و کسانی را که شایسته می داند، انتخاب کند. کمونیست ها نیز همچون دیگران دارای همین حق هستند.
در این جا احراز اکثریت در ارگان های رهبری اتحادیه ها به وسیلۀ کمونیست ها نیز بر اساس اصول استقلال ، به معنی خوگردانی اتحادیه های کارگری، انجام می پذیرد. اما، از سوی دیگر هیچ اصل اساس نامه ای اتحادیۀ کارگری نمی تواند مانع از آن شود که حزب کمونیست بخواهد دبیر فدراسیون کارگری را به عضویت کمیتۀ مرکزی خود انتخاب نماید، چرا که این مورد کلاً در قلمرو استقلال حزب قرار دارد.
۱۱- آشکار است که کمونیست ها، در اتحادیه های کارگری و جدا از هر مقامی که داشته باشند، پیرو اصول حزب خواهند بود. اما این امر گردن نهادن به اصول اتحادیۀ کارگری را نفی نکرده و بلکه پیشاپیش بر قطعیت آن تأکید می کند. به عبارت دیگر، حزب هرگونه نحوۀ عملی را که متضاد با طرز فکر و عقاید اکثریت اعضای اتحادیه های کارگر است بر آن تحمیل نمی کند. در موارد کاملاً استثنایی، یعنی هنگامی که حزب گردن نهادن عضو خود را به تصمیمات ارتجاعی اتحادیۀ کارگری غیرممکن ببیند، به روشنی نتایج چنین گردن نهادنی را، که از عزل شدن از مقامات اتحادیه، اخراج و امثال آن است، به اعضای خود گوشزد می کند.
“استقلال” یک فرمول حقوقی است، و کار با فرمول های حقوقی پیش نمی رود. مسأله را باید در جوهر آن، یعنی در سطح سیاست گذاری اتحادیه، درنظر گرفت. سیاست درست باید در تضاد و تخالف سیاست غلط باشد.»
به هر حال، با وقت کمی که من دارم، رفیق آرام این ها آن چیزی هستند که شالودۀ افکار مرا در مورد اتحادیه های کارگری، مضمون کار آن ها، و عملکرد (حزب آینده) را در قبال آن ها، می سازد. آن چه که حزب باید باشد و آن چه که ما در حال حاضر داریم، دو چیز کاملاً متفاوت است و من فکر می کنم به عنوان یک کمونیست به شدت ضروری است که با بحث های پیرامون حزب، مبارزۀ طبقاتی فعلی خود را مخدوش و موکول به فردا نکنیم.
آرام نوبخت:
رفیق ژاله، با سپاس از وقتی که با وجود مشغله های خود برای دخالتگری در این بحث صرف کردید.
بخش زیادی از پاسخ شما، در واقع چیزی نبود جز نقل قول های نسبتاً طولانی از درگیری های نظری تروتسکی با جریان های سندیکالیستی که از پیش با آن آشنایی داشتم، منتها اگر آن را مرتبط با متن بحث کنونی و مجاب کننده می یافتم، اصولاً دیگر به چنین بحثی دامن نمی زدم.
مقدمتاً باید یادآوری کنم که بحث های تروتسکی در تقابل با سندیکالیسم در دورۀ پس از انقلاب (نوشته ای تا پیش از انقلاب در این رابطه از او سراغ ندارم)، به دو دورۀ کلی محدود می شود. نخست بحث های سال های ۱۹۲۰-۲۱، یعنی دوره ای که به دلیل برخی اشتباهات رهبران بلشویک، از جمله لنین و خود تروتسکی، به سال های تاریک حزب بلشویک مشهور است. این مقطع مصادف بود با پایان جنگ داخلی و زمینه سازی برای کناره گیری از سیاست کمونیسم جنگی و جایگزینی آن با طرح «نپ». در طول جنگ داخلی، اتحادیه های کارگری نیمی از اعضای خود را به ارتش سرخ فرستاده بودند؛ تعداد کارگران صنعتی از ۳٫۵ میلیون نفر در مقطع انقلاب به ۱ میلیون نفر رسیده بود. مهاجرت از شهرها، به خصوص مسکو و پتروگراد به حومۀ شهرها و روستاها شدت گرفت. یعنی موتور محرکۀ انقلاب، بهترین عناصر کارگر و بلشویک در جنگ داخلی نابود شده بودند. اعمال سیاست های کمونیسم جنگی هم در روستاها به واکنش شدید اس ارهای چپ که در میان دهقانان سازمان یافته بودند، انجامیده بود. تا اوایل ۱۹۲۰، ضدّ انقلاب کولچاک و دنیکن شکست خورد. ولی حالا قرار شد که کارگران سابقاً فعال در جبهه های نبرد، به بنگاه های صنعتی بروند و «ارتش صنعتی» را شکل بدهند. حالا بگذریم از این که روسیه ای از دل جنگ امپریالیستی، جنگ ویران گر داخلی، و نابودی موتور محرکۀ انقلاب بیرون آمده بود، درست آن جایی که باید وقت تنفس پیدا می کرد، ناگهان با حادثۀ کرونشتات هم رو به رو شد. از بین رفتن موتور محرکۀ انقلاب، باعث شد تا عملاً شوراهایی نباشند که بر مسند قدرت و تصمیم گیری قرار بگیرند. این شرایط منجر شد تا حزب موقتاً به جای طبقۀ کارگر قرار بگیرد. درست همین وضعیت نابسامان طبقۀ کارگر و بروز لایه های بوروکراسی بود که از اواخر ۱۹۲۰ منجر به بحث های تندی در درون حزب بلشویک و تشکیل چندین جناح شد. گروه «اپوزیسیون کارگری» که به رهبری کلنتای در حزب بلشویک به تدریج شکل گرفت، سخنگوی گرایشی بود که می گفت اتحادیه های کارگری باید حقوقی به مراتب عالی تر و برتر نسبت به کلّ صنعت و تولید داشته باشند. بحث بر سر اتحادیه های کارگری بین زمستان ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱، در دستور کار دهمین کنگرۀ حزب (مارس ۱۹۲۱) قرار گرفت. در این جا بود که کلنتای هم جزوه ای با عنوان«اپوزیسیون کارگری» منتشر کرد. بحث در این مورد بالا گرفت. تروتسکی ادعا می کرد که اتحادیه ها باید تحت نظارت دولت کارگری باشند. لنین هم با تروتسکی و هم با اپوزیسیون کارگری اختلاف نظر داشت و صحبت از «استقلال» اتحادیه های کارگری از دولت می کرد. نهایتاً پیروزی به جناح لنین تعلق گرفت و این بحث مختومه شد، هرگز اصل موضوع هرگز حل نشد (جزئیات این مسأله بماند).
بخش دوم دخالتگری نظری تروتسکی در ارتباط با سندیکالیسم، مجموعه نوشته های او از سال ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۱ را شامل می شود که تحت عنوان «کمونیسم و سندیکالیسم» هم در قالب یک جزوه به چاپ رسیده است.
مسائل مطرح شده در این جزوه، به طور اخص به مشکلات جنبش کارگری فرانسه، یعنی مهد کلاسیک سندیکالیسم، مربوط می شود. البته در این مطالب به برخی مسائل بنیادی مثل حزب کارگران انقلابی، دولت، بوروکراسی در جنبش کارگری و تاکتیک های اتحادیه های کارگری هم اشاره شده که در سطح جهانی می تواند کاربرد داشته باشد. مطالب اولیه در اوایل ۱۹۲۳، بعد از آن که «مونات» رهبر سندیکالیست های انقلابی و گروه مرتبط با او به حزب کمونیست فرانسه پیوست، نوشته شد. دو مقالۀ دیگر در اواخر ۱۹۲۹، یعنی پس از یک بازۀ شش ساله نوشته شدند. این دوره ای بود که مونات به مواضع سابق خود عقب نشینی کرده بود و در نتیجه شکاف بین خود و کمونیست ها را بیش تر کرده بود. مقالۀ تروتسکی در اواخر ۱۹۳۰، جمع بندی بحثی است با سندیکالیست هایی که گرایش ارتجاعی خود را با تشکیل بلوکی با دومولان– از رهبران اصلی س.ژ.ت، اتحادیۀ کارگری رفرمیست– به اوج رساندند. آخرین مقاله، در سال ۱۹۳۱، به مسائل سیاست کمونیستی در قبال اتحادیه های کارگری می پرداخت که در همان زمان نگارش مورد بحث در بخش فرانسوی اپوزیسیون چپ جهانی بود.
بنابراین مشخص است که بحث های تروتسکی تنها و تنها زمانی به کار ما می آید که بستر و چارچوب عینی مطرح شدن آن مجدداً مطرح باشد.
شما بعد از ارائۀ نقل قولی از تروتسکی می نویسید: «اما این پارتی در کجای ایران قرار دارد، که ما اثری از آن نمی بینیم؟». من هم بلافاصله خواهم گفت در هیچ جا و این پرسش را پیش می کشم که اولاً اگر چنین حزب و اتحادیه هایی وجود ندارد، پس چرا شما به بحثی از تروتسکی ارجاع می دهید که وجود این دو از مفروضات آن است؟! ثانیاً، حال که چنین حزبی وجود ندارد، پس چه کسانی باید تدارک آن را ببینند؟ پاسخ من در نوشتۀ قبلی این بود که درست همین موضوع وظیفۀ اصلی طیف مارکسیست های انقلابی و وجه تمایز آن ها با سندیکالیسم است. شما اما توضیحاتی می دهید که نتیجۀ سیاسی آن باز هم روشن نیست:
« من واقعا معتقدم که اتحادیه ها عرصۀ مبارزاتی وسیع تری برای طبقۀ کارگر ما هستند، به دلیل فضای بازتری که برای طبقۀ کارگر موجود ما دارند» و بعد اضافه می کنید «جبرگرایی در سیاست، خطرناکترین پدیدۀ ممکن است. باید تاکتیک ها را بر اساس ان چیزهایی بنا نهاد که وجودی خارجی در شرایطی مشخص دارند»
بسیار خوب، اما بالأخره این به چه معناست؟ آیا منظور این است که صحبت از تدارک حزب، «جبرگرایی سیاسی» است و باید فعلاً و در گام اول «اتحادیه» ایجاد کرد تا بعدها حزبی ساخته شود؟ یا چه؟
مارکس در مانیفست کمونیست این توضیح را می دهد که «هدف فوری و فوتی کمونیست ها همان هدف همۀ احزاب پرولتاری است: متشکل کردن پرولتاریا در قالب یک طبقه، سرنگون کردن سیادت بورژوازی، و تسخیر قدرت سیاسی به وسیلۀ پرولتاریا». در واقع هر فردی با پذیرش این اصل به عنوان استراتژی، به مارکسیست مبدل می شود و بدون آن از این مدار خارج خواهد شد. هیچ حد وسطی وجود ندارد. هرگونه تاکتیک کمونیست ها باید در انسجام دیالکتیکی با همین استراتژی باشد. به همین دلیل، هر فردی، ماهیت«کمونیستی» خود را از دخالتگری در این حوزۀ اخص می گیرد. در نتیجه هر تاکتیکی که به خرج دهد، باید با واسطه یا بی واسطه به این حوزه مرتبط شود.
در نوشتۀ قبلی توضیح دادم که وقتی مسألۀ سندیکا در دهۀ ۸۰ در ایران مطرح شد، جریانی نظیر «لغو کار مزدی» گرایش موجود در طبقۀ کارگر را به رفرمیست و رادیکال تفکیک کرد، و در واقع خود را در مرکز مفهوم رادیکالیسم مفروض داشت. به همین دلیل در تقابل با سندیکا به عنوان یک نهاد «رفرمیست» قرار گرفت. گرایشی که خود به آن تعلق دارم به همراه برخی دیگر از فعالین کارگری، این تحلیل را داشت که شرایط سرمایه داری استبدادی ایران غیرمتعارف و بی شباهت با کشورهای بورژوا–دمکراتیک پیشرفته است. اصولاً در چنین نظامی، رژیم هیچ چیزی را خارج از مدار خود تحمل نمی کند و به دلیل حساسیت روی جنبش کارگری، درجۀ سرکوب خود را در این حوزه چند برابر می کند. در نتیجه سندیکا، هرچند به عنوان یک نهاد صنفی و ماهیتاً رفرمیست به عنوان ابزار چانه زنی در چارچوب سیستم سرمایه داری شکل می گیرد، ولی با ممانعت نظام رو به رو خواهد شد و همین موضوع مبارزۀ سیاسی را به آن تحمیل خواهد کرد. از درون این فرایند، فعالین این حوزه به آگاهی ضدّ سرمایه داری نیز خواهند رسید. این اتفاقاً دقیقاً رخ داد. منتها بحث دیگر در همان زمان این بود که «کمونیست»ها برای کارگران «تشکل مستقل» نمی سازند، بلکه اگر بخشی از فعالین پیشرو چنین کرد، آن ها در این پروسه دخالت می کنند. اما وظیفۀ اصلی آن ها این است که دقیقاً برای حفظ این اتحادیه ها، ستون فقرات آن را که حزب پیشتاز انقلابی است، تشکیل دهند. این بحث مورد مخالفت هیستریک بسیاری از فعالینی قرار گرفت که خود را«مارکسیست» می دانستند. در عوض آن ها تصمیم گرفتند کل هست و نیست خود را در درون سندیکا سرمایه گذاری کنند، و به این طریق به واسطۀ آن، اعتبار پیدا کنند. دقیقاً به همین دلیل امروز ما با بحران کنونی سندیکالیسم در ایران رو به رو هستیم که معلوم نیست آیا شما چنین بحرانی را به رسمیت می شناسید یا خیر؟ چنان چه به این بحران معترف هستید، لازم است دلایل آن و راه های غلبه بر آن را توضیح دهید. و اگر نه، باید شماری از همان «اتحادیه» های مورد نظر خود را که ما باید «پتانسیل انقلابی» موجود در آن ها را«کشف» کنیم و «وسعت» بدهیم مشخص کنید.
تا جایی که بحث فعالیت مخفی و علنی مربوط می شد، شما می نویسید: «در کشوری به مثل ایران و با سرکوب ممتد و فاشیستی گروه های سیاسی و اتحادیه های کارگری اش، هیچ گروه سیاسی نمی تواند پروپاگاندا علنی داشته باشد و عملا در اندازه ای به وسعت آژیتاسیون ،خود را در سطح جامعه معرفی کند، و به این دلیل گفتم که اولی مخفی است و دومی باید سرشتی علنی داشته باشد».
در این جا هنوز مشخص نیست که در کشوری با «سرکوب ممتد و فاشیستی گروه های سیاسی و اتحادیه های کارگری»، چه طور می توان آژیتاسیون را که بنا به تعریف مورد قبول شما ارائۀ « تنها یک یا تعدادی ایده منتها به توده ای وسیع از مردم» است، به طور علنی انجام داد. چون چنین کاری قاعدتاً به معنی دسترسی سریع تر ارگان های «سرکوب فاشیستی» به شما خواهد بود. همین موضوع نشان می دهد که چنین حکمی هم بی قید و شرط و همیشگی نیست، و حتی در درون «سرشت علنی» آژیتاسیون هم جنبه های«مخفی» وجود دارد؛ به همان ترتیب میزان علنی بودن آن هم بسته به شرایط مبارزه و توازن قواست. شخصاً به خاطر دارم که در روزهای انتخابات ۸۸ و در اعتراضات پس از آن، فضای سیاسی جامعه به مراتب باز تر از دوره های گذشته بود. در دورۀ انتخابات، رژیم مانند سابق مبجبور بود تا موقتاً هم که شده فضا را کمی باز نگاه دارد و همین باعث شده بود در خیابان ها، دانشگاه ها، ستادهای انتخاباتی و غیره، گروه های مختلفی از مردم بی پروا بحث های سیاسی کنند. بارها طی این دوره در مسیر رفتن به یا برگشتن از اعتراضات به وسیلۀ مترو یا در تجمعات خیابانی و غیره، ما مواضع گرایش خود را علناً مطرح و حتی درون اعتراضات بیانیه هایی را توزیع می کردیم. تردیدی نبود که در بین این جمع ها، نیروهای مربوط به وزارت اطلاعات و لباس شخصی ها هم حضور دارند. منتها توازن قوا و شدت خشم مردم اجارۀ دخالتگری از سوی آن ها را نمی داد. با این حال در این جا به عنوان «آژیتاتور»مجبور بودیم تا با تغییر خط مترو یا حرکت کردن در میان انبوه جمعیت، مورد شناسایی قرار نگیریم. یعنی شما حتی به عنوان آژیتاتور هم باید نسبت به مخاطب، تا درجه ای علنی و نسبت به نیروهای سرکوب، تماماً مخفی باشد. به همین دلیل بحث «آژیتاسیون» و «پروپاگاندا» چیزی را در مورد کار علنی و مخفی مشخص نمی کند. بحث ما بر سر تلفیق کار علنی و مخفی در همۀ عرضه ها بسته به شرایط مشخص است. تاجایی که به سازماندهی بازمی گردد، آن هم وقتی سازماندهی در راستای یک حزب مطرح باشد، این عمل چون به معنای اخص تدارک سرنگونی یک دولت سرمایه داری است، در هر جایی– خواه ایران باشد یا فرانسه– باید مخفی باشد. یک جنبش، در قالب اعتراض، اعتصاب، و غیره، نمی تواند«مخفی» باشد. اما سازمان دهندگان و کسانی که به آن خط می دهند، علنی نیستند. شما می گویید « کدام کارگری در پشت درخواستی می ایستد، وقتی رهبران فکری اش، خود را بزدلانه قایم می کنند؟» این «رهبران» کارگری کسانی بوده اند که درجریانات مبارزات روزمره با همین تلفیق کار مخفی و علنی، پایه هایی پیدا کرده اند و جمع ها یا هسته های«مخفی» خود را سازمان داده اند. سایر کارگران مطالبات، شعارها، برنامه، اعتراضات، اعتصاب و غیره و در یک کلام «خط رهبری» را می بینند و به آن می پیوندند، نه الزاماً خود این رهبران را. عکس این برداشت را می توان در جریان «حزب کمونیست کارگری» دید که رهبر را فردی علنی معرفی می کرد و می کند که باید تصاویر و پوسترهای آن در مقابل چشم همۀ کارگران باشد.
در نهایت برای فعالیت های علنی می توان انواع دلایل، از جمله ربط دادن شرایط ایران به شرایط کشورهایی که اتحادیه ها می توانند در آن آزادانه فعالیت کنند را ذکر کرد، اما به خصوص در ایران حتی اگر توافقی بر سر فعالیت علنی اتحادیه ها حاصل شود، باید اذعان کرد که یک اتحادیه آزاد در شرایط مخوف ایران یک ابزار مبارزۀ ضد سرمایه داری محسوب نمی شود، به این دلیل که سرمایه داری ایران چنین ابزاری را در حیاط خلوت خود تحمل نمی کند، اما برای «مستقل» باقی ماندن این اتحادیه هم نیاز به یک حزب انقلابی مخفی است که بتواند خط و خطوط و سمت گیری های ضد سرمایه داری را به آن بیاموزد، در غیر این صورت سرمایه داری ایران چنین اتحادیه هایی را خواهد بلعید. شما این مؤلفه را به کلی پنهان می کنید، آن هم با تلاش با ارجاع به تروتسکی؛ در واقع شما نقش و حضور حزب بلشویک برای تاثیر گذاری بر اتحادیه ها و حتی شوراها را به کلی نادیده می گیرید، درست همان طور که ابراز نظر تروتسکی با «وجود» چنین حزبی در مورد اتحادیه ها را به کلی فراموش کرید.
۲۹ خرداد ۱۳۹۳