انگلس دربارۀ باکونین

زمان تقریبی مطالعه متن ۳ دقیقه

مقدّمه: متن زیر بخشی از نامۀ انگلس به تئودور کونو*، مورخ ۲۴ ژانویۀ ۱۸۷۲، است؛ انگلس بخش نسبتاً زیادی از این نامه را به افشای توطئه های باکونین در درون انترناسیونال اول و علیه شورای عمومی آن اختصاص داده است؛ با این حال در بخش اندک باقی مانده، توضیحی گیرا از خطاهای تئوریک باکونین به دست داده شده که با توجه به موضوعیت آن در حاشیۀ بحث های کنونی با برخی از دوستان و رفقای آنارشیست، به فارسی ترجمه گردیده است. تلاش می شود تا متن کامل این نامه به زودی ترجمه و در نشریۀ میلیتانت منتشر شود. کیوان نوفرستی

*********

]…[ باکونین که تا سال ۱۸۶۸ به دسیسه کردن علیه انترناسیونال پرداخته بود، پس از شکست مفتضاحانه اش در کنفرانس صلح برن، به ]انترناسیونال[ پیوست و به یک­باره از درون آن شروع به توطئه چینی علیه شورای عمومی نمود. باکونین تئوری عجیب و غریب خودش را دارد، ملغمه ای از پرودونیسم و کمونیسم؛ او سرمایه و از این رو تضاد طبقاتی میان سرمایه داران و مزدبگیران را که از درون تکامل اجتماعی برخاسته، منشأ اصلی شرارتی که باید ملغی شود درنظر نمی گیرد و نکتۀ اصلی تئوری او هم در وهلۀ نخست در همین حقیقت نهفته است. در عوض او دولت را منشأ اصلی شر درنظر می گیرد. تودۀ عظیم کارگران سوسیال دموکرات این ایدۀ ما را حمایت می کنند که قدرت دولتی چیزی بیش از سازمانی که طبقات حاکم، زمین داران و سرمایه داران برای خود و به منظور حفظ امتیازات اجتماعی­­شان تدارک دیده اند، نیست؛ با این حال باکونین اصرار دارد که این دولت است که سرمایه را خلق کرده، و سرمایه دار تنها به لطف دولت سرمایۀ خود را در اختیار دارد. بنابراین دولت، شرّ اصلی است، پیش از هر چیز دولت است که باید نابود شود تا سپس سرمایه داری خود رهسپار جهنم شود. به عکس اعتقاد ما بر این است که: سرمایه و اختصاص کلیۀ ابزار تولید به اقلیتی معدود را نابود کنید تا از این رهگذر دولت خود سقوط کند. این تفاوت، یک تفاوت ماهوی است. بدون یک انقلاب اجتماعی از پیش، الغای دولت بی معناست؛ الغای سرمایه، فی نفسه انقلاب اجتماعی است و شامل تغییر در کلّ روش تولید می شود. البته از آن جا که برای باکونین، دولت شرّ اصلی محسوب می شود، پس اصولاً کاری که بتواند به حفظ بقای دولت بیانجامد– خواه جمهوری باشد یا سلطنتی یا هر چیز دیگری– نباید صورت پذیرد. از همین روست که کناره گیری کامل از کلّ سیاست ]نتیجه می شود[. ارتکاب به یک کنش سیاسی، و به خصوص شرکت جستن در انتخابات، در حکم خیانت به اصول خواهد بود. کاری که باید انجام داد، دست زدن به تبلیغات است و توهین به دولت و سازماندهی؛ هنگامی که تمامی کارگران، یعنی اکثریت، جلب شدند، باید مقامات را عزل، دولت را ملغی و تشکیلات انترناسیونال را جایگزین آن کرد. این عمل عظیم، که هزاره با آن آغاز می گردد، انحلال اجتماعی نامیده می شود.

همۀ این ها شدیداً رادیکال به نظر می رسد، و آن قدر ساده است که می توان ظرف پنج دقیقه از بَر کرد؛ به همین دلیل است که این تئوری باکونین به سرعت در اسپانیا و ایتالیا با اقبال ]عمومی[ دربین وکلای جوان، پزشکان و سایر افراد جزم گرا رو به رو شده است.

اما تودۀ کارگران هرگز به خود اجازه نخواهند داد با این ]ایده[ اقناع شود که امور عمومی کشورشان، اموری مربوط به آن ها نیست. آن ها ذاتاً سیاسی هستند و هر کس سعی کند به ان ها بقبولاند که باید سیاست را به حال خود رها کنند، نهایتاً در مخمصه گیرخواهد افتاد. این موعظه که کارگران باید در تمامی شرایط از سیاست دوری کنند، به منزلۀ راندن آن ها به سوی دستان روحانیون یا جمهوری خواهان بورژوا است.

حال که به گفتۀ باکونین انترناسیونال قرار نیست برای مبارزۀ سیاسی شکل بگیرد، بلکه برای این منظور باید به محض وقوع انحلال اجتماعی، یک باره جایگزین سازمان دولتی کهنه شود، پس این نتیجه به دنبال می آید که انترناسیونال باید تا حد امکان به ایده­آل باکونینیستی از جامعۀ آتی نزدیک شود. در این جامعه، پیش از هر چیز اتوریته وجود نخواهد داشت؛ چرا که اتوریته= دولت= شرّ مطلق (این که افراد چه طور می خواهند دَم آخر بدون داشتن یک ارادۀ تصمیم گیرنده، یک رهبری متحدانه، کارخانه را بگردانند، خط راه آهن را راه بیاندازند یا کشتی را هدایت کنند، مسأله ای است که به ما نمی گویند). اتوریتۀ اکثریت بر اقلیت نیز متوقف می شود. همۀ افراد و اجتماعات خودمختار هستند؛ اما در مقابلِ این پرسش که چه طور ممکن است جامعه ای، گیریم متشکل از دو نفر، وجود داشته باشد، بدون آن که هر فرد از بخشی از خودمختاری اش ]به نفع دیگری[ صرف نظر کند، باکونین سکوت اختیار می کند. با این همه انترناسیونال باید مطابق با این الگو، بازسازماندهی شود. همۀ بخش ها، و در هر بخش همۀ افراد، خومختار هستند. گور پدر قطعنامه های بازل که چنان اتوریتۀ مخرّبی به شورای عمومی بخشید که حتی خودش را تضعیف می کرد!

حتی اگر این اتوریته به طور اختیاری اعطا شود، بازهم مطلقاً باید از آن جلوگیری کرد، چرا که ]در هر حال[ اتوریته است.

این ها نکات اصلی این شیادی بود که به اختصار بیان شد.

منبع:

http://www.marxists.org/archive/marx/works/1872/letters/72_01_24.htm

توضیحات:

* تئودور کونو (۱۸۴۷-۱۹۳۴): مهندس سوسیال دموکرات آلمانی که در اوایل دهۀ ۱۸۷۰ از کشور خود بیرون شد، در سازمان دهی یک بخش از انترناسیونال در میلان شرکت داشت و از خطّ شورای عمومی دفاع نمود. در کنگرۀ لاهه (۱۸۷۲) او سرپرست کمیسیونی بود که تصمیم به اخراج باکونین از انترناسیونال اول گرفت. کونو بعدها به آمریکا مهاجرت کرد و در این جا با «روزنامۀ مردم نیویورک» همکاری نمود. به علاوه او سپس به یکی از بنیان گذاران سازمان «شوالیه های کار» تبدیل شد.

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

− 3 = 7