درباره کمپین تحریم ورزش جمهوری اسلامی (ویدیو + متن)

زمان تقریبی مطالعه متن ۹ دقیقه

متن پیاده شده ویدیویی از امید علیزاده، مربی کوهنوردی (سنگ‌نوردی و یخ‌نوردی) و فعال سیاسی مارکسیست

مقدمه

در ماه‌های گذشته، همزمان با اعدام نوید افکاری و به دنبال کمپین‌هایی که برای نجاتش صورت گرفت، ورزشکاران زیادی از سراسر دنیا به حمایت از او و حمایت از مبارزات مردم ایران دست زدند. نوید افکاری اعدام شد، اما از مرگش هم میدانی برای مبارزه علیه جمهوری اسلامی ساخت. یکی از میراث‌های این مبارزه این بود که سنت همبستگی با جنبش‌های اجتماعی را بین ورزشکاران جا انداخت.

در این ویدیو می‌خواهم هم یک ارزیابی از کمپین‌های اخیر ورزشکاران در حمایت از اعتراضات سیاسی داشته باشم و هم در مقابلِ کسانی که می‌گویند «ورزش نباید سیاسی باشد» یا «ورزش فقط در ایران سیاسی است» و امثالهم، نسبتِ ورزش با مسألۀ سیاست را یک مقدار روشن کنم.

نسبت ورزش با طبقه و سیاست

ورزش هم مثل تمام پدیده‌های انسانی دیگر، سیاسی است؛ چون از شرایط تاریخی، اقتصاد، طبقه، جنسیت، نژاد، ملیت و ایدئولوژی حاکم در هر جامعه تأثیر می‌پذیرد.

برای این بحث هم نیازی نیست راه دوری برویم. اصلاً خودِ مقولۀ ورزش (در معنای امروزی آن) یک پدیدۀ مدرن و محصول دوران سرمایه‌داری است.

در دوره‌های ماقبلِ سرمایه‌داری، ورزش ماهیتاً کارکرد رزمی و جنگی داشت و کسانی که وارد این حوزه‌ها می‌شدند، عملاً بخشی از نیروی نظامی هر دولت را تشکیل می‌دادند. مثلاً در دورۀ فئودالیسم، آموزش سوارکاری و شمشیرزنی و تیراندازی و امثالهم مختصِ اشراف و کارگزاران‌شان بود و رعایا نه اصلاً حق نوع کارها را داشتند و نه امکاناتش را. بر مبنای همین تقسیم کار بود که قشری به اسم شوالیه‌ها شکل گرفت که در واقع مهارت‌های رزمی خود را به شاه و اشراف می‌فروختند و تحت حمایت آن‌ها درمی‌آمدند. بنابراین مسابقات ورزشی در آن دوران نیز برای نمایش قدرت و رقابت بین همین شوالیه‌ها شکل می‌گرفت.

اما در دوران سرمایه‌داری، این نوع تقسیم کارها عوض شد. دیگر طبقات قبلی منحل شده بودند و طبقات جدیدی شکل گرفته بودند. دویست سال پیش (یعنی بعد از انقلاب صنعتی) زمانِ کار یک کارگر ۱۶ ساعت در روز بود (یعنی یک کارگر در شبانه‌روز فقط فرصتِ خواب داشت و تمامِ زمان بیداری‌اش مشغول کار بود). بعدتر که جنبشِ کارگری برای ساعاتِ کار کمتر یا روزهای تعطیلی هفته جنگید[۱] (مثلاً جنبشِ هشت ساعت کار به وجود آمد)، مفهومی مثلِ اوقات فراغت یا ورزش هم برای طبقه کارگر به وجود آمد و معنادار شد.

مثلاً با به وجود آمدن این وقتِ استراحت بود که تعدادی از سرمایه‌داران صنعتی به این نتیجه رسیدند که اگر در هر کارخانه باشگاه‌های ورزشی راه بیندازند، باعث آرام‌تر شدن کارگران و به تعبیری باعث دوستی بین کارگران و مدیران می‌شود و نتیجتاً اعتراضات کارگری خشونت‌آمیز هم ممکن است کمتر بشود. راه‌اندازی یک سری از مهمترین باشگاه‌های ورزشی کارگری در انگلستان، دقیقاً با همین منطق بود. یعنی هرجا می‌دیدند که اعتصاب سنگین و خشنی رخ می‌دهد، برای تخلیه خشم کارگران یک باشگاه ورزشی تأسیس می‌کردند. تازه یک دلیل دیگرش هم این بود که کارگر به جای اینکه جذب میتینگ‌های سیاسی و کارگری بشود، سرش به ورزش گرم شود.

یا مثلاً از نیمه قرن ۱۹ که دولت‌های سرمایه‌داری دست به ساخت امکانات ورزشی زدند -مثل پیست دوچرخه‌سواری، اسب‌سواری و پارک بچه‌ها- همه این‌ها هنوز در انحصار طبقۀ سرمایه‌دار بود. از آن طرف می‌بینیم که مثلاً دولت انگلستان در کلانشهرها قانون وضع کرده بود که هر نوع بازی‌های ورزشی که باعث تجمع جمعیت کارگری بشود، ممنوع است[۲]؛ یا مثلاً قانونی وضع کرده ‌بود که کلاً فوتبال بازی کردن در خیابان‌ها را ممنوع کرده بود[۳]. فقط به فاصله چند دهه بعد، یعنی در دهه‌های آخر قرن ۱۹ بود که کارگران مبارزه برای حق دسترسی به این نوع امکانات ورزشی و تفریحی را کلید زدند.

بنابراین به طور خلاصه در تمام طول دو قرن گذشته، آن چیزی که ما امروز به نام «ورزش» می‌شناسیم، شدیداً تحت تأثیر مبارزه طبقاتی بوده (یعنی مبارزه برای ساعات کار و مُزد و گرفتن امکانات رفاهی از دولت -مثل پارک‌ها و باشگاه‌های ورزشی دولتی و نظایر این‌ها).

امروز هم که ما در مرحلۀ پیشرفتۀ سرمایه‌داری انحصاری هستیم، وابسته بودنِ ورزش به مناسبات اقتصادی- سیاسی کوچکترین تغییری نکرده و ورزش در تمام کشورها هم متأثر از مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی حاکم است. مثلاً در ایران با این تورم دو سه رقمی که عملاً در هر خانواده دو نفر مجبور به کار دوشیفته هستند و در شرایطی که زنان حق پوشش دلخواه و دسترسی به امکانات ورزشی فضاهای عمومی ندارند و  وظیفۀ بچه‌داری هم بدون کمکِ دولت به عهده‌شان است، معلوم است که فرصتی برای ورزش باقی نمی‌ماند. همین موضوع برای کسایی که دنبالِ ورزش حرفه‌ای هستند به مراتب بدتر است. چون در ورزش حرفه‌ای، یک ورزشکار باید سال‌ها تمرین کند تا بلکه بعداً با کسب جایزه و مدال و کاپ ملی یا بین‌المللی یا در موارد استثنائی جذب شدن در یک تیمِ تجاری دست اول، بتواند سال‌هایی را که برای ورزش حرفه‌ای گذاشته به لحاظ مالی جبران کند- بماند که توی این راه، هم خطر صدمات جسمی تا سر حد معلولیت هست و هم خطرِ خارج شدن از گردونۀ ورزش حرفه‌ای به هر دلیلی. حالا روندِ خصوصی‌سازی آموزش‌های ورزشی یا خصوصی‌سازی باشگاه‌های ورزشی و محدودکردنِ امکانات ورزشی دولتی را هم در سال‌های اخیر به همۀ این‌ها اضافه کنید.

اما تأثیرپذیری ورزش از اقتصادسیاسی جامعه فقط به این جوانب ختم نمی‌شود. در عوض دنیای ورزش، الآن برای خودش یک اقتصاد سیاسی ویژه دارد. یعنی نقشی که ورزش‌های تجاری در انباشتِ سرمایه به طور کل دارند و استفاده‌ای که غول‌های تجاری و کمپانی‌ها از ورزش حرفه‌ای به عنوان منبعی برای سودآوری می‌کنند: حالا چه از طریقِ اسپانسرهای ورزشی یا حق پخش رسانه‌ای یا دلالی ستاره‌های ورزشی، مالکیت بر باشگاه‌ها و امثالهم.

یک جنبۀ دیگر سیاسی‌ بودنِ ورزش از این جهت است که طبقۀ حاکم از ورزش برای تزریق ایدئولوژی خودش به جامعه هم استفاده می‌کند: برای ایجاد آگاهی کاذب، برای سلبریتی‌سازی، ترویجِ مصرف‌گرایی، ترویج خرافات مذهبی، کلیشه‌های جنسیتی و البته برای ایجاد همبستگی‌های کاذب- یعنی شادی‌های گذرایی که افکار عمومی را دچار خلسۀ موقتی بکند. نمونه‌اش نقشی بود که بازی فوتبال ایران در دور مقدماتی جام آسیا دو ماه بعد از کشتار آبان‌ماه ۹۸ داشت یا بازی‌های استقلال و پرسپولیس در مرحله حذفی جام باشگاه‌های آسیا، آن هم فقط ده روز بعد از اعدام نوید افکاری. این بازی‌ها اگر یادتان باشد کل توجه افکار عمومی را قبضه کرد و این پیام را به کل ایران و دنیا مخابره می‌کرد که همه چیز در ایران عادی و گل و بلبل است، آن هم درحالیکه همزمان ورزشکارانی از سراسر دنیا داشتند علیه موج اعدام‌ها در ایران کمپین می‌کردند.

بنابراین به طور خلاصه می‌توانیم بگوییم که دنیای ورزش سه ویژگی دارد: اول اینکه ورزش انعکاسی است از نابرابری‌های موجود در جامعۀ سرمایه‌داری: چه به لحاظ نابرابری‌های طبقاتی و توزیع نابرابر امکانات رفاهی و چه به لحاظ تبعیض جنسیتی و دسترسی محدودِ زنان به امکانات ورزشی، چه به لحاظ تبعیض‌های نژادی و امثالهم. این انعکاس به قدری واضح است که ما حتی توازن قدرت بین دولت‌های جهانی را هم در حوزۀ ورزش به سادگی می‌بینیم. مثلاً امروز می‌بینیم که کشورهای آفریقایی و آمریکای جنوبی، تبدیل شده‌اند به محل صدور بزرگترین استعدادهای ورزشی به تیم‌های تجاری دست اول مرکز دنیا، درحالی‌که تیم‌های محلی خودشان وضع خوبی ندارند؛ یا مثلاً تیم‌های ملی کشورهای خلیجی منطقه را می‌بینیم که عملاً با خرید بازیکن از کشورهای فقیر و دادنِ ملیت به آن‌ها، بعضی ورزش‌های ملی خودشان مثل فوتبال را حرفه‌ای کردند.

دومین ویژگی ورزش حرفه‌ای، همان‌طور که گفتم، اینست که عملاً ابزار تجاری و سیاسی در دستِ طبقۀ حاکم می‌شود.

ولی سومین ویژگی‌اش اینست که همان‌طور که آیینه‌ای از نابرابری‌ها و بعضاً ابزار دست دولت‌ها است، به همین نسبت هم می‌تواند بالقوه محلی برای سازماندهی و اِبراز مخالفت‌های مهم سیاسی از پایین باشد.

مثال‌های تاریخی از این اِبراز مخالفت‌های سیاسی در طول یک قرن اخیر زیاد هستند:

از ایجاد لیگ‌های ورزشی بین‌المللی کارگری و سوسیالیستی (دهۀ ۲۰ میلادی) بگیرید تا اعتراض زنان برای کسبِ حق رأی‌شان وسطِ بازی‌های ورزشی یا اعلام همبستگی با مبارزات ضد تبعیض نژادی یا مخالفت با رژیم‌ آپارتاید، اعتراض به کودتاها و جنگ‌های دولت‌ها و…

بنابراین سؤالی که اینجا برای ما باقی می‌ماند اینست که با چه شیوه و روش‌هایی می‌توانیم و باید محیط‌های ورزشی را تبدیل به سنگر همبستگی با جنبش‌های اجتماعی، حمایت از جنبش‌های سیاسی ضداستبدادی مردم و در عین حال مبارزات طبقاتی ضدسرمایه‌داری کنیم؟

ارزیابی از کمپین تحریم ورزش ایران (اتحاد برای نوید)

تا جاییکه به ارزیابی من از کمپین اتحاد برای نوید یا همان تحریم ورزش ایران مربوط می‌شود، اول این را بگویم که من ارزیابی‌ام از این کمپین را از نقدم به مسیحِ علینژاد جدا می‌کنم، چون ورزشکاران مستقل زیادی در این کمپین فعالیت می‌کنند که به لحاظ سیاسی الزاماً همسویی با انتخاب‌های سیاسی مسیح علی‌نژاد ندارند، چون دیگر به چشم خودم دیده‌ام که از دایرۀ  دوستان خود من هم کسانی بودند که از این کمپین حمایت کردند.

و نکتۀ دوم اینکه برای یک ارزیابی منصفانه باید جوانب مثبت و منفی، مترقی و نامترقی این کمپین را کنار هم بشماریم.

نکتۀ مثبت اول این است که ماهیتِ این کمپین، متکی به سبکِ کار «بسیج از پایین» است. یعنی تقریباً می‌شود گفت که تمام سازماندهندگان این کمپین از صفوف ورزشکاران هستند. ثانیاً هدف این کمپین گرچه «تحریم ورزش ایران» عنوان شده، ولی در عین حال یک سری اهداف جانبی را -خواسته یا ناخواسته- در عمل نشانه گرفته که تأثیرات مثبتی دارد، آن هم اینکه مدام و در بزنگاه‌های مختلف فراخوان همبستگی به ورزشکاران برای حمایت از جنبش‌های اجتماعی و سیاسی مردمی می‌دهد. این‌هایی که گفتم همه از جمله جوانب مترقی این کمپین است که اگر ما سوسیالیست‌ها هم می‌خواستیم چنین کمپینی را راه بیندازیم، به لحاظ سبکِ کار و بسیج کردن از پایین و تأکیدمان بر همبستگی، همین کارها را می‌کردیم. اما یک سری نقاطِ اختلافِ نظر و عمل هم نسبت به این کمپین دارم و آن هم اینکه:

درک و دریافتی که خیلی از سازماندهندگان این کمپین دربارۀ ابعادِ سیاسی‌ بودنِ ورزش دارند، ناقص و محدود است؛ و درست به همین خاطر هم هست که هدفی را برای کمپین‌شان قرار دادند، بدون اینکه ملزومات و محدودیت‌های عملی این هدف برایشان روشن باشد. مثلاً تأکید می‌کنند که هدف، «تحریم ورزش ایران» است و ما باید به جهان نشان بدهیم که به خاطر کشتار و اعدام و تبعیض علیه زنان و امثالهم، جمهوری اسلامی سزاوار این است که از سازمان‌های بین‌المللی ورزشی تعلیق بشود. درحالیکه توجه نمی‌کنند که مجریانِ این تحریمِ احتمالی‌ (یعنی سازمان‌های بین‌المللی ورزشی اعم از فیفا و المپیک و غیره)، گرچه اسماً غیردولتی هستند، اما منافع گستردۀ سیاسی و اقتصادی دارند که آن‌ها را به منافع دولت‌هایی مثل جمهوری اسلامی وصل می‌کند و باعث می‌شود به سادگی پای حمایت از حقوق دموکراتیک در کشورهایی مثل ایران نیایند. یک نمونۀ دم دستی مثلاً مسألۀ تبعیض علیه زنان و ورزش زنان است که فقط مختص جمهوری اسلامی نیست، بلکه در تعداد زیادی از کشورهای اسلامی این نوع تبعیض‌ها و محرومیت‌ها وجود دارد. اما فدراسیون‌های آسیایی و بین‌المللی پای فشار و تحریم کشورهای اسلامی برای بهبود ورزش زنان نمی‌روند، چون هم به لحاظ بودجه به این دولت‌ها وابستگی دارند و هم به لحاظ سیاسی چنین اقدامی می‌تواند بر روابط خارجی دولت‌های درگیر در این فدراسیون‌ها هم تاثیر بگذارد. یعنی به زبانِ ساده به خاطر چرتکه انداختن است که چشم روی این نوع تبعیض‌ها می‌بندند و نه به خاطر اینکه اطلاعی از این مسائل ندارند.

به همین نسبت کارنامۀ عملی کمیتۀ بین‌المللی المپیک را هم اگر در طول این سال‌ها نگاه کنیم، می‌بینیم که تصمیماتش کاملاً متاثر از منافع سیاسی دولت‌هایی بوده که در این کمیته دستِ بالا را داشتند.

مثلاً در المپیک سال ۱۹۶۸ در مکزیک و در اوج مبارزات ضدتبعیض نژادی آمریکا، زمانی که دو تن ورزشکاران سیاهپوست آمریکایی به اسم کارلوس و تامی اسمیت، دست‌هایشان را به نشانۀ همبستگی قدرت سیاهان بر سکوی قهرمانی بالا بردند و تماشاچی های ورزشگاه تشویق‌شان کردند، از طرف کمیته بین‌المللی المپیک اخراج شدند.

یا مثلاً در مورد تجربۀ تحریم ورزش رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی که خیلی هم به آن استناد می‌شود، معمولاً اشاره‌ای به نقش منفی و محافظه‌کارانه کمیته بین‌المللی المپیک نمی‌شود که بارها قصد داشت به نفع رژیم آپارتاید رأی صادر کند؛ به این اشاره نمی‌شود که فقط با تهدیدِ ورزشکارانی از کشورهای مختلف (مثل باقی کشورهای آفریقایی و بلوک شرق) به تحریمِ المپیک در صورتِ عدم محرومیت رژیمِ آپارتاید بود که کمیته بین‌المللی المپیک مجبور شد ورزشِ رژیم آپارتاید را محروم کند.

در تمام این موارد می‌بینیم که اتفاقاً نقش این کنفدراسیون‌های بین‌المللی ورزشی، یک نقش حسابگرانه و محافظه‌کارانه بوده و فقط با اهرم فشار از پایین و تهدید به تحریمِ این کنفدراسیون‌ها از طرف ورزشکاران کشورهای مختلف بود که آن‌ها به تحریم رژیم آپارتاید تن دادند.

حالا اینجا یک بحث فرعی دیگری هم هست که به بحث اصلی البته بی‌ارتباط است، اما از آنجایی که خیلی به آن استناد می‌شود، بد نیست اشاره‌ای هم به آن بکنیم و آن هم سیاستِ تحریم ورزش اسرائیل از طرف جمهوری اسلامی است. اول از همه باید بگویم که ضدیت جمهوری اسلامی با اسرائیل، از یک موضع تماماً ارتجاعی و حتی یهودی‌ستیزانه است. اما گیریم به جای جمهوری اسلامی، اگر یک دولت مترقی هم می‌خواست یک رژیم آپارتاید را به خاطر سرکوب و کشتار مردم در زمینۀ ورزشی تحریم کند، در این صورت هم ما معتقدیم که آن دولت فقط می‌تواند تحریم ورزش را به شکلِ پیشنهادی به ورزشکاران ارائه کند. یعنی چنین تحریمی باید داوطلبانه و از پایین باشد و نه با دستور دولتی و تحمیل از بالا. هیچ دولتی تحت هیچ شرایطی حق ندارد حق دموکراتیک ورزشکاران برای شرکت یا عدم شرکت در یک بازی را از آن‌ها بگیرد.

نتیجه‌گیری

اگر بخواهم بحث‌هایم را دربارۀ کمپین‌های حمایتی ورزشکاران و به طور مشخص کمپین اخیر تحریم ورزش ایران خلاصه کنم، باید بگویم که به نظر من مانور دادن، فقط روی هدف «تحریم ورزش ایران» به چند دلیل هوشمندانه نیست. اولاً چون توازن قوای بین‌المللی، مشابه دوران جنگ سرد نیست که باعث شد تحریم وسیع علیه رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی به ثمر بنشیند (آن زمان ده‌ها کشور تهدید به بایکوت کمیتۀ بین‌المللی المپیک کرده و این کمیته را زیر فشار گذاشته بودند تا مجبور به تحریمِ آپارتاید شد)؛ درحالیکه امروز به وجود آوردن یک چنین اتحادی بین کشورهای دنیا علیه جمهوری اسلامی، ناممکن است و از طرفی سازمان‌های بین‌المللی ورزشی هم ماهیتاً به شدت محافظه‌کارند و بدون چنین فشار فراگیری، دست به تحریم یک کشور نمی‌زنند. از طرفی یکی دیگر از تبعات منفی اصرار به تحریمِ ورزش ایران (چه خوشمان بیاید و چه نیاید) این بوده که باعث یک شکاف تصنعی بین ورزشکاران سیاسی و مترقی شده. بنابراین منطقی‌تر و به لحاظ تاکتیکی روش بهتر این است که به جای تأکید روی موضوع تحریم ورزش، ورزشکاران بیایند و روی همان خطِ جلب همبستگی و کشاندن صدای جنبش‌های اجتماعی به میادین ورزشی و افشای جمهوری اسلامی تمرکز کنند. اینطوری هم دستاوردهای بیشتری به دست می‌آید و هم باعث اتحاد عمل بین ورزشکاران فارغ از گرایش‌های سیاسی مختلف‌شان می‌شود.

[۱] مثل تلاش برای رسمیت دادن به شنبه‌های نیمه تعطیل

Saturday half holiday – ۱۹۶۰-۱۹۷۰

[۲] SPORT IN CAPITALIST SOCIETY, Tony Collins , Routledge 2013, p.17

[۳] Highways Act (English) – 1835

۵/۵ - (۳ امتیاز)

لينک کوتاه مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

7 + 1 =