سلاخی غزه و بحران اسرائیل در هفتادمین سالگرد آن
دیروز در پشت صحنۀ جشن افتتاح سفارت آمریکا، کشتار وحشیانهای در نوار غزه در جریان بود؛ کشتاری که در آن بیش از پنجاه فلسطینی و از جمله چندین کودک، به ضرب مستقیم گلولۀ اسرائیل کشته شدند و این تازه به جز کشتاری است که اسرائیل از شش هفته پیش تا کنون برای به خاک و خون کشاندن کارزار «راهپیمایی بزرگ بازگشت[۱]» غزه راه انداختهاست.
این جنایت جنگی در میانۀ سکوت کرکنندۀ رسانههای امپریالیستی و فعالیت بیوقفۀ ماشین تبلیغاتی حکومت نتانیاهو (هاسبارا ) پیش میرود. امپریالیسم امریکا دیگر حتی حفظ ظاهر را هم کنار گذاشتهاست، دیگر نه فقط در نشست مطبوعاتی وزارت خارجهاش از هرگونه اشاره به سلاخی غزه طفره رفته میشود، بلکه حتی در خود گزارشها هم عبارت «قلمروهای اشغالی»- عبارتی که از ۱۹۶۷ به این سو همۀ حکومتهای امریکا به کار میبردهاند- حذف شده است.
بهحق باید این کشتار خونسردانۀ اسرائیل را با همدستی و سکوت و بیاعتنایی امپریالیسم امریکا با تمام قوا افشا و محکوم کرد، اما این بهتنهایی کافی نیست، مهمتر از آن اینست که در آستانۀ ۷۰مین «یومالنکبه»، درسهای سیاسی-تاریخی حیاتی را که برای خلاصی از این نکبت لازم است مرور کنیم.
راهپیمایی شکوهمند و بزرگ غزه، برخلاف چریکیسم «سازمان آزادیبخش فلسطین» (ساف) و تاکتیکهای انتحاری حماس، جنبشی کاملاً از پایین و با بسیج دهها هزار فلسطینی به واقعیت پیوست. ظرفیتهای اعتراضی مشابه این جنبش را شاید فقط در بدو انتفاضۀ اول بتوان یافت. با اینحال فقط با دخالت سازمانیافتۀ نیروهای انقلابی میتوان مانعِ آن شد که ساف و حماس آن را به برگی برای امتیازگیری- از یکدیگر و از امپریالیسم- پشت دربهای بسته تبدیل کنند. وظیفۀ فوری و فوتی ما علاوه بر مشارکت تمام قوا در بزرگترین کارزار ممکن علیه اسرائیل، تقویت نیروهایی در منطقه است که چنین دخالت مترقیای را ممکن میکنند.
فلسطین زیر چنبرۀ فتح و حماس
کشتارهای سریالی مردم غزه، امکانناپذیری حلّ مسألۀ فلسطین در چهارچوب نظام دولت-ملت سرمایهداری را نشان میدهد. «راهحل دو دولت» همیشه فقط یک داستان سیاسی-تخیلی بوده تا سیاستهای وحشیانۀ امپریالیسم در فلسطین را بزک کند! رشد بیوقفۀ شهرکسازیهای اسرائیل و ایجاد کمربندهای امنیتی در کرانۀ باختری نشان میدهد که امپریالیسم به قواعد و قوانین مصوب خودش هم تن نمیدهد!
کارزار «راهپیمایی بازگشت» غزه در عین حال انعکاسی بود از ریزش توهم تودههای فلسطینی به ظرفیتهای دولت فاسد بورژوایی حاکم برای تحقق حقوق و آمال تاریخی آنان. همۀ جناحهای سیاسی دولت بورژوایی فلسطین (از فتح تا حماس) اینک بیاعتبار شدهاند. اما هنوز که هنوز است (شاید بیش از هر زمان دیگری) غیاب یک نیروی سیاسی مترقی در معادلات مبارزۀ فلسطینیان با اسرائیل احساس میشود.
خیانتهایی که گروههای خردهبورژوایی مثل فتح کردند، برای فلسطینیان سهمگین بود. نیروهایی که به یُمن سیاستهای استالینیستی شوروی آن زمان به عنوان «انقلابی» به مردم خاورمیانه قالب میشدند، نه فقط با قاتلان فلسطینیان صلح کردند که بلافاصله خود تبدیل به پلیس اسرائیل در مناطق فلسطینی شدند. همکاریهای تنگاتنگ امنیتی و پلیسی سازمان آزادیبخش فلسطین با اسرائیل، که جزو بندهای مهم قرارداد «صلح» عرفات با اسرائیل بود، باعث دستگیری و شکنجۀ هزاران هزار فلسطینی معترض در مناطق خودگران شد: البته نه از سوی اسرائیل! بلکه از سوی پلیس فلسطینی اسرائیل: یعنی سازمان بهاصطلاح آزادیبخش فلسطین! و این تازه به جز بازداشتهای سلیقهای است که این سازمان برای تسویه حسابهای سیاسی رقیبانش در مناطق خودگردان انجام میداد.
از طرف دیگر نظر اقتصادی هم علاوه بر موانعی که اسرائیل به صورت سیستماتیک برای عقبمانده نگه داشتن مناطق فلسطینی میکند، فساد و اختلاس و رشوهگیریهای گسترده در دولت بوروکراتیک حاکم بر فلسطین، مردم را به شدت مستأصل و درمانده کرده.
فلسطینیان سالهاست که دیگر توهمی به ناسیونالیسم خردهبورژوایی سازمان فتح ندارند، در چنین شرایطی بود که خلأ رهبری را یک نیروی ارتجاعی دیگر به نام حماس پُر کرد. برای آنکه تصویر درستی از نقشی که حماس در این خلأ سیاسی ایفا کرد داشته باشیم، باید به ریشههای شکلگیریاش بپردازیم.
اگر قدرتگیری سازمان آزادیبخش فلسطین در چهارچوب سیاستهای استالینیستی بود که بعدتر به آشتی با امپریالیسم رسید، حماس و سازمان مادرش یعنی اخوان المسلمین مستقیماً زائیدۀ خود امپریالیسم بودند.
شکلگیری نطفههای اخوان المسلمین، به اواخر دهۀ بیست میلادی در مصر برمیگردد؛ آن زمان امپریالیسم بریتانیا در مصر به تقویت این گروه مذهبی تازه تأسیس پرداخت، مانفیست و اهداف سیاسی این گروه، تشکیل یک خلافت اسلامی جدید (جایگزینی برای خلافت ازهم پاشیدۀ عثمانی) بود؛ به طوریکه بتواند تمامی سرزمینهای اسلامی را زیر بیرق یک دولت واحد متحد کند. بدین ترتیب امپریالیسم بریتانیا با پشتیبانی از اخوان المسلمین چندین هدف را همزمان دنبال میکرد؛ اولاً اعتبار مذهبی آنها را خرج پادشاهی مصر بهعنوان مجری سیاستهای بریتانیا میکرد. ثانیاً اخوان المسلمین را برای مهار سهمخواهیِ بورژوازی ملی (اغلب سکولار) جلو میانداخت، ثالثاً و در نهایت با تقویت ایدۀ تشکیل یک خلافت واحد در خاورمیانه، نفوذ خود را در سایر کشورهای اسلامی بهشیوهای نرم گسترش میداد و تثبیت میکرد.
در آن روی صحنه، سازماندهی اخوان المسلمین با بسیج تودههای فقیر و ایجاد شبکههای مذهبی و سیاسی در مساجد رخ میداد. این گروه به تدریج شاخههایش را در سایر کشورهای خاورمیانه هم تأسیس کرد. با اینحال اخوان تا پیش از جنگ جهانی دوم هنوز یک گروه حاشیهای در صحنۀ سیاست منطقه محسوب میشد. بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای خاورمیانه شاهد تقویت جنبش کارگری، رواج ایدههای کمونیستی و ظهور جنبشهای اعتراضی مترقی در منطقه بودند ؛ با اینحال سیاستهای استالینیستی شوروی این ظرفیت اعتراضی را به پای تقویت حکومتهای خردهبورژوایی ناسیونالیست ریخت. به کمونیستها این فرمان داده میشد که به جای سازماندهی مستقل کارگری برای تسخیر دولت، به حمایت از بورژوازی بهاصطلاح مترقی بپردازند: در ایران، مصدق! در مصر، ناصر! در سوریه و عراق احزاب بعثی! و در لیبی، قذافی!
در عوض آمریکا مهرۀ کلیدی خودش را در اخوانالمسلمین یافت. اخوانالمسلمین (که این روزها خودش را دشمن خونی عربستان سعودی نشان میدهد!) در آن ایام روابط تنگاتنگی با عربستان داشت و این کشور مهمترین تأمینکنندۀ مالیاش بود. دهۀ هفتاد، دورۀ رشد سریع اخوانالمسلمین بود. شکست اعراب از اسرائیل در سال ۶۷، دبدبۀ ناصریسم و ناسیونالیسم عربی را در هم شکست.
اخوان المسلمین با استفاده از گفتارهای مذهبی بر موج نارضایتیها سوار میشد و خود را به عنوان آلترناتیو جا میزد؛ بعد از ریزش پایههای تودهای «ناسیونالیسم عرب»، اسلامگرایی به ایدئولوژی اصلی خردهبورژوازی بدل شد. قلع و قمع کمونیستهای انقلابی از سوی رژیمهای ناسیونالیست عرب (با چشمبرگرداندن شوروی)، فضای یکه تازی اخوان المسلمین را بسیار راحتتر میکرد. این سازمان درحالیکه فقر و فساد و تبعیض خاورمیانه را در خود غرق کرده بود، با ایجاد شبکههای مذهبی و سیاسی در مساجد، اقدام به جذب هوادار و عضو از فقیرترین اقشار روستایی و شهری میکرد، اما در واقعیت تکیهگاه اصلی این گروه همیشه متمولترین تجار و کاسبکاران اسلامگرا بودهاند.
شاخههای اخوان المسلمین در کشورهای مختلف هر کدام بسته به شرایط آن کشور فرصت قدرتگیری را در لحظات متفاوتی تجربه کردند. در حال حاضر اخوانالمسلمین تنها در دو کشور قدرت را در دست دارد: حزب عدالت و توسعه در ترکیه و حماس در نوار غزه.
شاخۀ فلسطینی اخوان، یعنی حماس، به عنوان یک گروه سیاسی رسمی در اواخر دهۀ هشتاد میلادی اعلام موجودیت کرد.
در اواخر دهۀ هشتاد (۱۹۸۸) یک جنبش شهری و تودهای بیسابقه مناطق فلسطینی را به سرعت درنوریدید: «انتفاضه»! پایههای این جنبش برخلاف چریکهای ساف، عمدتاً کارگران شهری بودند.
درست در لحظۀ اوجگیری انتفاضه، حماس که ملغمهای از اسلامگرایی و ناسیونالیسم بود با اعلام موجودیتش سعی داشت انرژی تودهها را به سمت مذهب بکشاند. در یک سوی صحنه حماس در بزنگاههای مختلف با مقامات اسرائیلی مذاکره میکرد[۲] و در روی دیگر صحنه در میثاقنامهاش رگههای غلیظی از یهودستیزی داشت، هدفش را تأسیس یک دولت تماماً اسلامی در نواحی کنونی اسرائیل و فلسطین اعلام میکرد و در تمامی تبلیغاتش با همسان گرفتن صهیونیسم و یهودیت، یک جنگ سیاسی و طبقاتی را به یک جنگ مذهبی ارتجاعی بدل میکرد؛ این تبلیغات حماس برای مبارزهای که باید با همبستگی و اتحاد توأمان کارگران و زحمتکشان فلسطین و اسرائیل همراه میشد، در حکم تأسیس دژ دفاعی برای اسرائیل بود.
در طول دو دهۀ گذشته حماس همواره با سوار شدن بر موج متراکم نارضایتی از فرصتطلبیها و سازشکاریهای فتح، سعی میکرد خود را بهعنوان آلترناتیو جا بزند و با انجام ترورهای پراکنده علیه اسرائیل برای خود حمایت تودهای جلب کند. دو نیروی ارتجاعی حماس و فتح، موفق شدند انتفاضهای را که در سال ۱۹۸۸ جنبشی تودهای علیه «اسرائیل» بود تبدیل به یک رقابت کور مسلحانۀ بین خودشان کنند؛ نتیجتاً صدها فلسطینی در دعوای جناحی این دو رقیب کشته شدند.
فرصتطلبیهای حماس برای تأمین مالی اعضایش، این گروه را هر روز به زیر عبای یک نیروی ارتجاعی کشانده است. یک روز عربستان سعودی، یک روز آمریکا، یک روز ایران، یک روز سوریه و یک روز هم قطر! آنوقت حماس ادعا میکند که سر سازشکاری و صلح با اسرائیل ندارد (!) و مدافع مبارزۀ مسلحانه است. اما تمامی سیاستهای این گروه (از حملات تروریستی به غیرنظامیان گرفته، تا راکتپراکنیها و ترقهبازیهای بیحاصل در مناطق مرزی که واضحاً چیزی جز مانورهای تبلیغاتی نیست؛ تا ترویج یهودستیزی و حمایتهای فرصتطلبانهاش از امپریالیسم نشان میدهد که این گروه جز در جهت تأمین مالی و تثبیت قدرت خود در غزۀ تحت محاصره هدف دیگری ندارد).
در واقع بعد از آنکه انرژی مبارزاتی فلسطینیان برای چندین و چند دهه توسط ناسیونالیسم خردهبورژوایی فتح به محاق رفت، اینک یک دهه است که غزه، زمین بازی نیروی ارتجاعی دیگری شده تا مبارزات مردم را به بیراهه بکشاند.
جمهوری اسلامی ایران و تغذیۀ انگلی از آرمان فلسطین:
نیروی ارتجاعی مشابهی که از دل امپریالیسم زاده شد تا یک انقلاب را به محاق بکشاند، یعنی جمهوری اسلامی، سالها با تقویت حماس و حزب الله، هم فلسطین و هم لبنان را زمین بازی کثیف تأمین منافع خود کرد. سرکوب و چپاولی که رژیم سرمایهداری جمهوری اسلامی از بدو تأسیسش در داخل کشور به راه انداخت، در کنار سیاستهای تأمین تسلیحاتی و مالی حماس، کار را به جایی رسانده که حتی در مترقیترین اعتراضات شهری هم صدای کارگران در آمده است که : پول ما را به غزه نفرستید!
در این میان اپوزیسیون دست راستی هم با هژمونی رسانهایاش (یعنی «آمدنیوزها» و «من و تو»ها) از این آب گلآلود تا توانسته ماهی خود را گرفته است. اینجاست که «ترامپ» و «نتانیاهو»ی قصاب به عنوان «قهرمانان» آزادکنندۀ ایران جا زده میشوند و در این مسخ شدگی به اسم مردم رسماً طلب جنگ میشود!
در فضای سیاه و سفید و هر دو سر ارتجاعی که هم در ایران (ج.ا و اپوزیسیون راست) و هم در فلسطین (بین فتح و حماس) و هم در اسرائیل به وجود آمده، صدای سوم به سختی شنیده میشود. ولی در عین حال همین فضای دوگانه است که وظیفۀ ما را به عنوان کمونیستهای انقلابی – در یکی از کشورهای کلیدی و استراتژیک خاورمیانه (یعنی ایران)- خطیرتر و مهمتر میکند. چرا که ما تنها با یک حکومت درون مرزهای ایران مبارزه نمیکنیم، بلکه با نیرویی مبارزه میکنیم که سهم چشمگیری در تقویت حکومتهای ارتجاعی منطقه دارد. درست همانطور که ما برای یک آلترناتیو صرفا ملی هم مبارزه نمیکنیم؛ بلکه تنها راه رهایی را در اتحاد همۀ کارگران و زحمتکشان منطقه برای خلاصی از شر سرمایهداری میدانیم.
در ظرفیت اعتراضی نه فلسطین و نه ایران، تردیدی نیست. آنچه اما برخی همیشه محل مناقشه دانستهاند ظرفیت اعتراضی درون اسرائیل بودهاست.
ظرفیتهای ضداسرائیلی در خاک اسرائیل
باید به این نکته توجه داشته باشیم که دور جدید سرکوب نظامی اسرائیل، ریشه در تضادهای عمیق دولت سرمایهداری اسرائیل و تشدید بحرانهای گریبانگیر جامعه و حکومت اسرائیل دارد. رژیمی که وادار میشود به چنین سطح زننده و کثیفی از جنایت دست بزند، بیش از آنکه اقتدار خود را به نمایش گذاشته باشد بیثباتی و شکنندگی ذاتیاش را نشان میدهد.
اسطورۀ صهیونیستی کذایی که وعده میداد با ایجاد یک دولت یهودی در دل فلسطین- آنهم به ضرب کوچ اجباری ۷۵۰ هزار فلسطینی از خانه و کاشانهشان- یهودیان میتوانند بعد از هولوکاست طعم صلح و امنیت را بچشند، امروز دیگر نخنما و رسوا شدهاست. توسعهطلبی صهیونیسم در واقع جمیعت اسرائیل را به یک «ملت ستمگر» جدید به جای «ملت تحت ستم» سابق مبدل کرد!
دولت سرمایهداری اسرائیل که تا گردن در باتلاق فساد فرورفته و از همه سو در چنبرۀ تضادهای اجتماعی عمیق گرفتار آمده، آمادۀ سرکوبهای وسیعتر و جنگافروزیهای بیشتر است.
جامعۀ اسرائیل بعد از آمریکا نابرابرترین کشور در بین کشورهای عضو «سازمان همکاری و توسعۀ اقتصادی» (OECD) است. میزان فقر تقریباَ دو برابر متوسط OECD است و یک سوم کودکان کشور در فقرند. در آن سوی دیگر اما میلیاردرها و اَبَرسرمایهدارانی هستند که از قِبَل بازارهای صادراتی و به دست گرفتن کنترل احزاب سیاسی مهم، بر داراییهای نجومی خود انباشتهاند.
درست همانطور که چند ماه پیش در شورشهای تقریباً همزمانِ ایران و تونس و باقی منطقه دیدیم، تداوم این وضعیت، شرایط را برای خیز دوبارۀ مبارزۀ طبقاتی در اسرائیل نیز آماده میکند. کما اینکه اواخر سال پیش شاهد اشغال کارخانه و اعتراضات کارگری علیه اخراجهای فلهای کارگران «صنایع داروسازی تیوا» (بزرگترین تولیدکنندۀ داروهای عمومی جهان) همراه با یک اعتصاب سراسری نیمروزه در دو بخش خصوصی و عمومی اسرائیل بودیم.
برخی استدلال میکنند که این اعتراضات و اعتصابات کارگری هنوز ثابت نمیکند که کارگران اسرائیل غرق در ناسیونالیسم و شوونیسم نباشند. بهترین گواه برای رد این استدلال نشان دادن کارزار خودجوش تمرد سربازان اسرائیلی از حضور در ارتش و سرپیچی از دستور شلیک به فلسطینیان است.
بنبست صهیونیسم در واقع تجلی شکست همۀ جنبشهایی است که حل مسائل بنیادی طبقۀ کارگر را تابع چشمانداز ناسیونالیستی میکنند. درست همان سرنوشتی که جنبشهای ناسیونالیستی عرب بدان دچار شدند. در اسرائیل نیز درست مثل هر کشور دیگری، طبقۀ اجتماعی، و نه نژاد و مذهب و قومیت، است که محرک اصلی تغییر انقلابی است. راه برونرفت از خونریزی، سرکوب، ارتجاع و جنگ- این همۀ دستمایۀ دولت سرمایهداری اسرائیل در هفتادمین سالگرد تأسیسش- در یک چیز نهفته است: مبارزۀ متحد کارگران و زحمتکشان عرب و یهودی علیه سرمایهداری؛ برای محو مرزهای ملی تحمیلی منطقه! برای سوسیالیسم! ایجاد یک فدراسیون سوسیالیستی داوطلبانۀ خاورمیانه (متشکل از یهود و عرب و کرد و ترک و فارس و بلوچ و افغان و ….) به عنوان گامی محکم در مسیر نبرد برای نظام جهانی سوسیالیسم، تنها راهحل نهایی است! تنها راه تحقق حق تعیین سرنوشت! تنها راه تضمین حقوق دموکراتیک! تنها راه خلاصی از شرّ هر نوع ستم ملی! تنها راه دستیابی کامل به حقوق زنان! و فراتر از آن تنها راه برنامهریزی دموکراتیک منابع و ذخایر منطقه برای جهش از روی عقبماندگیها و رفع نیازهای فوری و بهبود کیفی استانداردهای زندگی!
پیش به سوی همبستگی عملی با اعتراضات مردم فلسطین!
پیش به سوی ایجاد اعتصاب عمومی در اسرائیل و مناطق اشغالی!
پیش به سوی مسلحکردن مردم فلسطین! (اگر در دستان مردم فلسطین به جای «سنگ»، سلاح باشد؛ آنگاه خواهیم دید اول از همه خودِ فتح و حماس و سایر نیروهای فرصتطلب را کلهپا خواهند کرد!)
پیش به سوی تدارک جبهۀ سوم انقلابی علیه دولتهای بورژوایی اسرائیل و فلسطین!
در حالیکه امپریالیسم آمریکا از همین اکنون مانع اجرای تحقیقات مستقل دربارۀ کشتار اخیر غزه شده است؛ ایجاد یک کمیسیون تحقیق و تفحص مستقل، متشکل از نمایندگان سازمانهای کارگری و سازمانهای مستقل حقوق بشری فلسطین، اسرائیل و باقی جهان با هدف تحقیق دربارۀ کشتار تظاهرکنندگان و محاکمۀ عاملین و آمرین آن ضروری است!
همچنین ایجاد کمیتههای عمل دموکراتیک برای کمک به سازماندهی و محافظت از تظاهرات مشترک کارگران و زحمتکشان یهودی و عرب، اسرائیلی و فلسطینی علیه اشغال، جنگ، شهرکسازیها و فقر و نابرابری!
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۷ – گرایش بلشویک لنینیستهای ایران
[۱] . کارزاری مردمی که قرار بود شش هفته به طول بیانجامد (از سیام ماه مارس-روز زمین- تا پانزده مه-روز نکبت) . در این کارزار هزاران فلسطینی با تظاهرات به سوی مرز غزه، قصد بازگشت به سرزمینهای اشغالی داشتند.
[۲] . از جمله دیدار با وزیر دفاع اسرائیل در ۱۹۸۸