نقدی بر نقد برهان عظیمی به آنارشیسم
بحث فیسبوک:
نقدی بر نقد برهان عظیمی به آنارشیسم
امید علیزاده
در اینجا هدف من نقد به آنارشیسم نیست، بلکه ترجیح می دهم نشان بدهم که سردرگمیهای آقای برهان عظیم زاده به دنبال ورشکستگی تاریخی مائوئیسم تا چه حد بیشتر خوراک نقد آنارشیستها را به مارکسیسم فراهم می آورد. «اصول ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی علم سوسیالیسم»، دقیقا همان چیزی است که کل مائوئیسم در الفبای آن می لنگد. جریانی با این همه شکستهای سنگین و بیآبرویی بهتر است سرش را پایین بیندازد و بیسر و صدا آخرین نفسهایش را بکشد. آقای برهان عظیم زاده از تسخیر قدرت سیاسی به دست طبقه کارگر صحبت می کند، ولی بالاخره مشخص نشد تکلیف استراتژی این تسخیر قدرت، یعنی انقلاب چیست. اگر فرض کنیم که مقصود او از «ایجاد دولت سوسیالیستی»، یعنی همان انقلاب سوسیالیستی، ضمن تبریک بابت این تحول عظیم اما بسیار دیرازموعد، بلافاصله تناقضات گذشته ایشان به سطح می آید. ایشان باید توضیح بدهد که اولا در انقلاب چین، طبقه کارگر دقیقا کی و کجا قدرت را تسخیر کرد؟ تا جایی که می دانیم حزب کمونیست چین به رهبری مائو هرچه جلوتر رفت اعضای دهقان خود را به بهای حذف کادرهای کارگری فربه کرد و ارتش سرخ مائو که چیزی غیر از یک ارتش دهقانی که بنا به خاستگاه طبقاتی دهقانیروستایی خود با فرهنگ و صنعت و جنبش کارگری شهری خصومت داشت، قدرت را قبضه کرد. ثانیا، مائو حتی یک سور بزرگ به منشویکها زده بود وقتی چندین و چند مرحله دیگر هم به قبل و بعدِ «انقلاب دمکراتیک نوین» اضافه می کرد و اصولا اعتقادی به انقلاب بلاواسطه سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگر نداشت. ثالثا، تا جایی که به «رهبری» این انقلاب به اصطلاح «دمکراتیک» برمی گشت، مائو به عنوان استاد کشف «تضاد»، تضاد «اصلی» را بین خلق و امپریالیسم می دید و در نتیجه بلوکی چهار طبقه از کارگر و دهقان و خرده بورژوا تا «بورژوازی ملی و مترقی» را در صف «خلق» جای می داد تا به همین سادگی سازش و مماشات را توجیه کند. حال روشن نیست وجه «دهقانی» مائوئیسم چه برتری و مزیتی نسبت به وجه «خرده بورژوایی» آنارشیسم دارد! به علاوه مائو پیرو همان سنت استالینیسم، به سوسیالیسم در یک کشور اعتقاد داشت. در این مورد هم استاد برهان عظیمی که بسیار به اصول ماتریالیسم مسلح است باید توضیح بدهد که چه طور می شد سوسیالیسم را در اوج عقب ماندگی مادی و فرهنگی یک جامعه مانند چین یا روسیه ساخت (همان سوسیالیسمی که البته در این دومی بعدا به «سوسیال امپریالیسم» دگردیسی کرد!) و اصولا چرا عقب ماندگی و عدم انکشاف سرمایه داری به زعم آنها مانعی در برابر انقلاب سوسیالیستی بود، اما مانعی برای ساخت خود سوسیالیسم نبود! آقای برهان عظیمی و کل مائوئیست هایی که با تحلیلهای تامغزاستخوان غیرمارکسیستی از ساختار جوامعی مانند ایران به عنوان «نیمه فئودال و نیمه مستعمره»، با بحث «انقلاب دمکراتیک» یک جنبش را به مسلخ بردند، الآن باید توضیح بدهند که بالاخره تکلیف آن انقلاب دمکراتیک چه شد؟ دو حال بیشتر ندارد، ایشان یا باید بگوید که دولت «جمهوری اسلامی» ایران آن وظایف و تکالیف دمکراتیک را حل کرد و الان دیگر انقلاب سوسیالیستی در دستور کار قرار گرفته است؛ و یا این که بگوید اصولا چنین بحثی از بیخ و بن ضد مارکسیستی و خلاف تجربه انقلاب پیروزمند ۱۹۱۷ بوده است.
وقتی دیگر با رشد مناسبات سرمایه داری به هر سوراخ سنبهای در جهان، «دهقانی» وجود ندارد که بخواهد از «روستا شهر را تسخیر کند» و وقتی «بورژوازی ملی و مترقی» این حضرات جنبش کارگری را یک به یک در این به اصطلاح انقلابهای دمکراتیک نیست و نابود کرد، تنها می شود نتیجه گرفت که مائوئیسم تا چه حد مغایر با مارکسیسم و ورشکسته است، چون تمام پایههای اصلیاش فروریخته است. در نتیجه می بینیم که مائوئیسم خود گرایشی به سود به تعویق انداختن انقلاب سوسیالیستی و تسخیر قدرت به دست طبقه کارگر بوده است.
آقای برهان عظیمی اگر هنوز به «انقلاب سوسیالیستی» اعتقاد نداشته باشد، گیجی و فرتوت بودنش را به نمایش گذاشته و اگر اکنون اعتقاد پیدا کرده، اتوماتیک مائوئیسم را کنار گذاشته است.
اگر واقعا کسی دنبال «تضاد» و تناقض باشد، واقعا کمتر پدیدهای را مثل مائوئیسم می توان یافت که تا این حد چهل تکه باشد و امکان ندارد بتوان جایی از آن را وصله زد، بدون اینکه از جای دیگری سر باز کند.
خوب است در انتها بحثهای مارکس را هم در نقد برنامه گوتا به یاد بیاوریم که بین جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی، یک دوره گذار سیاسی وجود دارد که در آن دولت، هیچ چیز جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نیست. حال بگذریم که کل جریانات استالینیستیمائوئیستی، به جای دوره گذار، «سوسیالیسم» را گنجانده بودند (سوسیالیسمی که در آن «دولت» و در نتیجه هنوز طبقات اجتماعی وجود داشت! آن هم در سطحی ملی! و آن هم در اوج عقب ماندگی نیروهای مولد!). تجربه انقلاب اکتبر نشان داد که دقیقا در جوامع توسعه نیافته از نظر رشد سرمایه داری، شدت تناقاضت چنان است که انقلاب سوسیالیستی بسیار سریع تر از کشورهای سرمایه داری پیشرفته از همین «حلقه ضعیف زنجیر» آغاز می شود، اما درست به دلیل واپس ماندگی، آغاز به ساختمان سوسیالیسم در دوره گذار به زمان بسیار بیشتری در قیاس با کشورهای پیشرفته نیاز دارد. حال درک سطحی و ضد مارکسیستی مائو از همان «اصول ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی علم سوسیالیسم» را در همین یک قلم ببینید که در نقد به لنین نوشته بود: « این نظر لنین که گفته بود “هرچه کشوری عقب مانده تر باشد، گذار آن از سرمایه داری به سوسیالیسم دشوارتر است”، نادرست بود. در واقع هرچه اقتصاد عقب مانده تر باشد، گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم آسان تر- و نه دشوارتر- است. هرچه مردم فقیرتر باشند، بیشتر خواهان انقلاب خواهند بود {…} اگر شما به تاریخ تکامل کشورهای مختلف سرمایه داری نگاه کنید باری دیگر می بینید که این کشورهای عقب مانده هستند که از کشورهای پیشرفته سبقت گرفته اند. به عنوان مثال ایالات متحده در اواخر قرن ۱۹ و آلمان در اوایل قرن بیستم از کشور بریتانیا جلو زدند».
چنین شاهکارهایی را فقط باید به موزه سپرد تا جنبش انقلابی ببیند که برای حرکت به سوی سوسیالیسم از چه موانعی باید گذر می کرده است!
۲۰ آذر ۱۳۹۵