بحران سرمایه داری و چکیدۀ وظایف مارکسیستهای انقلابی
سرمایه داری جهانی امروز در چنان بحران عمیقی فرورفته است که قابل قیاس با هیچ یک از بحرانهای سابق نیست. این بحران را نه فقط در عرصۀ اقتصادی، که در همۀ زمینههای سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک می شود به وضوح دید. مارکس به درستی سرمایه داری را یک سیستم «خود ویرانگر» نامیده بود. به این معنی که سرمایه داری مدام به خلق ارزشها و ثروتهای جدید نیاز دارد، اما در عین حال دو رکن اصلی همین ارزشهای نو را نابود می کند؛ یعنی: محیط زیست و انسان ها. گرمایش زمین و آتش سوزی اخیر بخش زیادی از جنگلهای «فورت مک موری» کانادا (به عنوان قسمت مهمی از ریۀ کرۀ زمین) و نابودی کارگران جهان در سوانح کار، جنگ ها، بدترین بحران پناهندگی از جنگ دوم جهانی به این سو و غیره، دقیقاً نشان دهندۀ این تناقض درونی غیرقابل حل سرمایه داری است.
اما سرمایه داری هر بار تقلا می کند که خود را با هر ابزار ممکن موقتاً از بحران بیرون بکشد. سرمایه داری برای این که وقت تنفسی بخرد، یک برگ برندۀ دیگری دارد و آن گرایشهای رفرمیستی چپ هستند. احزاب چپ رفرمیستی که با لفاطی علیه «سرمایه داری» و وعدۀ پایان دادن به ریاضت اقتصادی و بهبود شرایط روی کار می آیند، اصولاً همان برنامه هایی را پیش می برند که اگر راستترین حکومتها اجرا می کردند، ظرف چند هفته با موجی از نارضایتیها ساقط می شدند. اما هنر رفرمیسم چپ، دقیقاً انجام همین وظیفه است. تلخترین نمونۀ این رویداد را می توان در یونان و فرانسه مشاهده کرد. حزب «سیریزا»، ژانویۀ سال ۲۰۱۵ با محاسبۀ نارضایتیهای مردمی پیروز انتخابات شد، اما هنوز مدتی از این پیروزی نگذشته بود که با حزب راست افراطی «یونانیهای مستقل» وارد ائتلاف شد، حمله به حقوق مستمری را (به عنوان تنها گزینۀ معاش بسیاری از خانوادههای یونانی) در دستور کار قرار داد، ظرف نزدیک به یک سال ۳ تفاهمنامه با تروئیکا (بانک مرکزی اروپا، صندوق بین المللی پول و اتحادیۀ اروپا) امضا کرد که به مراتب وحشیانه تر از توافقات حکومتهای قبلی بود، اعتراضات دانشجویی و کارگری را سرکوب کرد، کوچکترین تغییری در وضعیت فاجعه بار کمپهای پناهندگی نداد و الی آخر. درست در جایی که دیگر منبعی برای غارت باقی نمانده بود، به شکل شیادانهای فراخوان به رفراندوم ۵ ژوئیۀ ۲۰۱۵ داد. با وجود آن که بیش از ۶۰ درصد مردم به تداوم سیاستهای ریاضتی دیکته شدۀ اتحادیۀ اروپا قاطعانه رأی «نه» دادند، سیریزا به سادگی هرچه تمام این رأی را زیر پا گذاشت و برنامههای سابق را با شدت بیش تری ادامه داد. به همین ترتیب امروز می بینیم که در فرانسه، برقراری «شرایط فوق العاده»، و اصلاح قانون کار «مریم الخُمری» به دست حکومت حزب به اصطلاح «سوسیالیست» انجام می شود. رفرمیسم چپ، به عنوان راه گریز سرمایه داری، در حال حاضر یک پدیدۀ بین المللی است که نه فقط در یونان و فرانسه، بلکه در اسپانیا (حزب پودموس)، در امریکا (برنی ساندرز) و در بریتانیا (جرمی کوربین) و نظایر اینها ظاهر شده است.
تمام این خیانتها که به اسم «چپ» و در همکاری نزدیک با دولت سرمایه داری و ارگانهای سرمایه داری بین المللی صورت گرفته اند، باعث ریزش حمایتها از این احزاب شده و به سادگی انقلاب را تا چندین دهه به عقب انداخته اند. اعتصابات عمومی اخیر یونان یا اعتراضات خیاباتی فرانسه، نشان دهندۀ ریزش توهمات به این احزاب است. اما از طرف دیگر، این خیانت ها- آن هم از طرف جریاناتی که بسیاری از مردم تنها راه بهبود شرایط می دانستند- باعث تقویت گرایشهای راست افراطی، فاشیستی، پناهنده ستیز و خارجی ستیز در سراسر اروپا شده است. تقویت «طلوع طلایی» در یونان، «حزب استقلال بریتانیا» در انگلستان، جنبش «پگیدا» و «حزب آلترناتیو برای آلمان»، نامزدی «دونالد ترامپ» در امریکا، همه و همه نشان دهندۀ عروج راست افراطی با همدستی همین گرایشهای رفرمیستی چپ هستند.
به علاوه در این میان سرمایه داری هر کشور تلاش می کند که تا حدّ امکان توجه را از بحران اجتماعی درونی خود به بیرون منحرف کند. وقوع حوادثی مانند حمله به دفتر روزنامۀ «شارلی ابدو» و حملات ۱۳ نوامبر پاریس در سال پیش یا حملات بروکسل در اوایل سال جاری میلادی و اخیراً حمله به کلوب همجنسگرایان «اورلاندو» در امریکا، همه و همه از یک سو برای حمله به حقوق دمکراتیک کارگران در داخل و از سوی دیگر لشکرکشی و مداخلات در خارج با اسم رمز «مبارزه علیه تروریسم» مورد بهره برداری قرار گرفته اند.
بروز بحران سبب شده است که هر یک از دولتهای سرمایه داری به بهای دیگری سعی کنند خود را از مخصمه نجات دهند. عرض اندام چین و روسیه در تحولات اقتصادی و سیاسی منطقه و جهان، خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا (برکسیت)، دستکاری حکومت «شینزو آبه» در قانون اساسی برای رفع موانع دخالت ارتش ژاپن در عملیات برون مرزی، اعلام «پایان منع نظامی» از سوی حکومت فدرال آلمان و غیره، همه نشان دهندۀ این روند هستند.
در شرایط بحران سرمایه داری و ورشکستگی احزاب چپ رفرمیست، مبارزۀ طبقاتی مجدداً در سراسر جهان سربلند کرده و نمونههای آن را می توان از یونان و فرانسه تا دو کشور چین و هند دید که بیشترین بخش طبقۀ کارگر جهانی را در خود جای داده اند. اما این کافی نیست. این اعتراضات به یک چشم انداز سیاسی روشن و برنامۀ انقلابی نیاز دارند.
این را می دانیم که هرگونه دگرگونی اساسی و رفع نیازهای ابتدایی مردم، نیازمند منابع و ثروتهای هنگفتی است که عملاً وجود دارند. اما به گفتۀ سازمان «آکسفام» تنها ۶۲ میلیاردر هستند که به اندازۀ نیمی از جمعیت جهان (یعنی بیش از ۳ میلیارد نفر) ثروت جهانی را در چنبرۀ خود گرفته اند. بخش زیادی از این منابع به جای آن که صرف نیازهای ابتدایی مردم شوند (مثلاً مقابله با ویروس «زیکا» که تا همین اواخر در برزیل و دیگر کشورهای عموماً امریکای لاتین قربانی گرفت یا ریشه کن کردن بیسوادی، فقر، گرسنگی، بیخانمانی)، به قسمت هایی سرازیر می شوند که سودآور هستند (به خصوص هزینههای نظامی و بازار تسلیحاتی). در شرایطی که مدام از رکود و نبود منابع مالی صحبت می شود، انتشار اسناد موسوم به «اوراق پاناما» نشان می دهد که چه طور همۀ سرمایه داران جهانی تا خرخره درگیر شرکتهای صوری و فرارمالیاتی و پولشویی و پنهان کردن ثروتهای نجومی خود در بهشتهای امن مالیاتی هستند. در نتیجه طبقۀ کارگر راهی ندارد جز این که این منابع، یعنی ابزار تولید اجتماعی را به دست خود بگیرد و به طور برنامه ریزی شده برای رفع نیازهای خود استفاده کند. این دقیقاً یعنی لغو مالکیت خصوصی و لغو مالکیت خصوصی یعنی خط قرمز سرمایه داری. سرمایه داری در مقابل این موضوع به شدیدترین شکل دست به سرکوب می زند. در نتیجه برای طبقۀ کارگر هیچ راهی باقی نمی ماند جز سرنگونی دولت سرمایه داری و نه صرفاً تغییر حکومت ها. این یعنی انقلاب سیاسی، تسخیر قدرت سیاسی و درهم شکستن ماشین دولت برای آغاز انقلاب اجتماعی. اما طبقۀ کارگر برای انقلاب، نیازمند تشکیلات و افق سیاسی روشنی است؛ به عبارت دیگر نیازمند یک رهبری انقلابی است. امروز ما به موازات بحران سرمایه داری، با بحران رهبری انقلابی نیز رو به رو هستیم. مؤلفۀ رهبری انقلابی، هم وزن خودِ انقلاب اهمیت دارد. بدون این مؤلفه، همان تحولاتی که اشاره کردیم دوباره تکرار خواهند شد. تجربۀ پیروزی اولین و تنها انقلاب سوسیالیستی جهان، یعنی اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، درست از همین جهت اهمیت خاص پیدا می کند که نشان می دهد این تشکیلات خاصِ رهبری کنندۀ انقلاب، چیزی نیست جز یک حزب پیشتاز انقلابی. و درست به همین دلیل است که امروز تنها کسانی می توانند مارکسیست انقلابی خطاب شوند که اولاً به بحران خود و بیربطی احزاب چپ موجود در سراسر جهان اعتقاد داشته باشند و ثانیاً خود درگیر ساختن یک حزب انقلابی باشند. وجود انواع اعتراضات و اعتصابات در ایران و جهان، نشان می دهد که کارگران پیشرویی در صف اول اعتراضات هستند. حتی موج خودکشی هایی که در ایران و جهان به خصوص به خاطر بیکاری رخ داده است، نشان می دهد با افرادی رو به رو هستیم که دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن ندارند، اما مجرایی هم برای مبارزه نمی بینند. این پتانسیل عظیم، اگر در یک تشکیلات انقلابی گرد بیاید، چنان نیروی عظیمی می شود که ارتش و تانک هم یارای مقابله با آن را نخواهد داشت.
مقابله کردن با حملات ایدئولوژیک و فیزیکی سرمایه داری، مقابله کردن با تخریبهای استالینیستی چهرۀ سوسیالیسم، شکستن دیوار بیاعتمادی و ناامیدی در بین کارگری و همین طور بین کارگران و سوسیالیستهای انقلابی، کار یک روز، یک هفته یا یک سال نیست. این پروسه زمانبر است. مارکسیستهای انقلابی ناگزیرند که بر مبنای تجربیات تاریخی- جهانی جنبش کارگری و فعالیتها و دخالتگریهای عملی خود در متن جنبش برنامهای تدوین کنند، در این برنامه تمامی مطالبات بخشهای تحت ستم جامعه را (از اقلیتهای ملی تا زنان و دگرباشان جنسی و غیره) پوشش دهند. حول این برنامه هستههای خود را بسازند. در هر اعتراضی جلوتر از دیگران حضور داشته باشند. این هسته را به هم مرتبط کنند تا از درون این فرایند، نطفههای اولیۀ یک حزب انقلابی از پایین شکل بگیرد. وقتی یک جنبش عمومی شکل بگیرد، وقتی ناگهان آگاهی و اعتماد به نفس در جامعه بالا برود، آن موقع چنین تشکیلاتی چنان چه صحیحترین مواضع و تاکتیکها را گرفته باشد، بیشترین دخالتگری را انجام داده بوده باشد، دوران رشد تصاعدی خود را تجربه خواهد کرد و به راحتی می تواند در مقام رهبری یک انقلاب قرار بگیرد. پی ریزی حزب انقلابی و انترناسیونال کمونیستی، چکیدۀ تمام وظایف کنونی مارکسیستهای انقلابی در سراسر جهان است.