دربارۀ «شوراهای کارگری»: نگاهی به تجربۀ انقلاب ۱۹۰۵ روسیه
دربارۀ «شورا»: نگاهی به تجربۀ ایجاد شوراهای انقلاب ۱۹۰۵ روسیه
متن پیادهشدۀ ویدیو:
در این برنامه قصد داریم باز هم در مورد مقولۀ «شورا» صحبت کنیم، چون همانطور که قبلاً هم در برنامۀ دیگری اشاره کرده بودیم، سردرگمیِ نظری و برداشتها و نتایجِ دلبخواهی در مورد مفهوم «شورا» خیلی زیاد است. اگر بخواهیم در مورد شورا- اینکه چیست و چهطور شکل میگیرد- صحبت بکنیم، لزوماً باید به تاریخ اتکا کنیم و اولین تجربهای که در آن پدیدهای به اسم شورای کارگری ظاهر شد، انقلاب ۱۹۰۵ روسیه است. برای همین در این برنامه بهطور مشخص میخواهیم به تجربۀ شوراهای ۱۹۰۵ روسیه بپردازیم.
برای این کار هم تمرکزمان بر ۲ تجربه است. یکی «شورای ایوانُوا» که در واقع اولین تجربۀ شورایی روسیه بود و بلشویکها در آن نقش داشتند؛ و دوم شورای سن پترزبورگ که مهمترین شورای کارگری روسیه بود و با ابتکارعمل منشویکها شکل گرفت. البته تجربۀ شورای مسکو با نفوذ بالای بلشویکها در اواخر همان سال هم هست که در اینجا از آن میگذریم.
شرایط عینی و ذهنی در انقلاب ۱۹۰۵
اگر به چند سال منتهی به انقلاب ۱۹۰۵ نگاه کنیم چند ویژگی برجسته را میتوانیم ببینیم:
اول، تمرکز طبقۀ کارگر و شکلگیری نیروی کار ماهر.
آمار جالبی هست که نشان میدهد مثلاً کمتر از یک دهه قبل از ۱۹۰۵ ما شاهد یک جهش کمّی قابل توجه در تعداد کارگران شاغل در کارخانههای صنعتی بودهایم. آمار نشان میدهد که در کارخانههای کوچک ۵۰% ، در کارخانههای متوسط ۷۰% و نهایتاً در کارخانههای بزرگ ۱۴۰% افزایش نیروی کار اتفاق افتاده بوده است.
سالهای ۱۸۹۴ الی ۱۹۰۲ | |
اندازۀ کارخانه (برحسب تعداد کارگر) | درصد افزایش کارگران استخدامی |
۱۰۰ الی ۱۵۰ نفر | ۵۰% |
۵۰۰ الی ۱۰۰۰ کارگر | ۷۰% |
بیش از ۱۰۰۰ کارگر | ۱۴۰% |
این تمرکز کارگران ماهر خودش را به شکل دیگری هم انعکاس داد و آن رادیکال شدن جوّ سیاسی عمومِ کارگران بود و این دومین ویژگی مربوط به این دوره است.
مثلاً بین سالهای ۱۸۸۴ و ۱۸۹۰ فقط ۱۵ درصدِ بازداشت کارگران به دلایل سیاسی بود، اما در فاصلۀ سالهای ۱۹۰۱-۱۹۰۳ تقریباً ۵۰% کل بازداشتها دلایل سیاسی داشت. یا مثلاً سال ۱۹۰۱ فقط ۲۰ درصدِ کل اعتصابها، اعتصابهای سیاسی بودند؛ ولی دو سال بعد ۵۰ درصدِ اعتصابها.
از طرف دیگر ناآرامی در مناطق روستایی هم رو به رشد بود و همین باعث احیای دوبارۀ جنبش نارودنیکها و تشکیل حزب سوسیال رِوُلوسیونرها (اِس آرها) شد.
خصیصۀ دیگر این دوره این بود که هم اعتراضات کارگران و دانشجوهای رادیکال شدت گرفته بود و هم اعتصابات سراسری داشتند کم کم به وجود میآمدند. در چنین شرایطی پاسخ تزار دو چیز بود: یکی سرکوب سخت و یکی هم سرکوب نرم از طریق ایجاد اتحادیههای کارگری پلیسی. این نوع اتحادیهها و سرنوشتی هم که بعضاً پیدا کردند بسیار جالب توجه است.
این نوع اتحادیههای کارگری به نام بنیانگذار و مبتکر اصلی این پروژۀ امنیتی یعنی «زوباتوف»، به اتحادیههای «زوباتُویست» شهرت داشتند. چون «زوباتوف» کسی بود که در جوانیاش در جنبش انقلابی فعال بود، ولی بعد از بازداشت شروع میکند به همکاری با پلیس مخفی و خودش یک مأمور پلیس میشود که وظیفهاش نفوذ به درون تشکلات کارگری بود. در واقع مبتکر این اتحادیههای امنیتی همین فرد بود و برای همین هم نامش روی این اتحادیهها باقی ماند.
منتها نکتۀ جالب توجه اینجاست که در آن فضای خفقان و استبداد تزاری، حتی همین اتحادیههای امنیتی هم بعضاً رادیکال میشدند؛ به همین خاطر حتی خودِ این اتحادیههای فرمایشی هم تحمل نمیشدند و در اکثر موارد منحلشان میکردند.
مثلاً در سن پترزبورگ یکی از همین اتحادیههای فرمایشی به رهبری یک کشیش معروف به اسم «پدر گاپون» بود که سرنوشت جالبی پیدا میکند. اوایل ۱۹۰۵ در کارخانۀ بزرگ پوتیلوف که ۱۲ هزار کارگرِ شاغل داشت، اعتصابی صورت گرفت که منجر به اخراج ۴ تن از کارگران عضو این اتحادیه شد. کارگران عصبانی بودند و گاپون مجبور بود برای حفظ آبرو هم که شده واکنشی نشان بدهد. در نتیجه گردهماییهایی ترتیب داده شد و یک رشته مطالبات عمومی مثل هشت ساعت کار روزانه و افزایش دستمزد و نظایر اینها فرمولبندی شدند و البته با کلی چاشنی مجیزگویی و مدح و ثنای تزار در یک طومار قرار گرفتند. منشویکها که در سن پترزبورگ گروه داشتند، در این گردهماییها شرکت کردند و توانستند دست آخر چند مطالبۀ سیاسی مثل آزادی بیان و مطبوعات، آزادی تجمع و پایان جنگ روسیه و ژاپن و تشکیل مجلس مؤسسان را در این فهرست مطالبات جا بدهند.
اوایل سال کلّ سن پترزبورگ درگیر اعتصاب عمومی شد و نزدیک به ۲ میلیون کارگر به شکل دستههای مذهبی و کاملاً مسالمتآمیز به رهبری همین «گاپون» به سمت کاخ زمستانی رفتند تا این طومار را تقدیم تزار کنند. منتها تزار حتی این را هم تحمل نکرد و دستور شلیک به معترضین داد. نتیجه اینکه بیش از هزار کارگر جان خودشان را از دست دادند و دو برابر این تعداد هم مجروح شدند. خودِ گاپون شوکه شده بود و ظاهراً گفته بوده است که «دیگر از حالا به بعد ما تزار نداریم».
این اتفاق که معروف شد به «یکشنبۀ سیاه» تأثیر زیادی از خودش بجا گذاشت. بهطوریکه تعداد کارگرانی که دو ماه اول سال در اعتصاب بودند، از مجموع کل اعتصاباتِ ۱۰ سال قبلش بیشتر بود.
حالا حکومت برای اینکه بتواند اعتماد کارگران به تزار را دوباره برگرداند، یک کمیسیون درست کرد (موسوم به «کمیسیون شیدلوفسکی») و از کارگران خواست که نمایندگانشان را برای رسیدگی به مطالباتشان انتخاب کنند. این کمیسیون البته عملاً هیچ کاری نکرد و خیلی زود هم منحل شد. اما همین تجربۀ انتخاب نماینده در هر کارخانه، در ذهن کارگران نقش بست و درس مهمی به آنها داد.
بعد از این قضیه، تحول دیگری که اتفاق افتاد، رشد کمیتههای اعتصاب بود. کمیتههای اعتصاب-که البته با اسامی مختلف شناخته میشدند- از دل اعتصابات شکل میگرفتند و وظیفهشان در ابتدا رتق و فتق امور در شرایط هرج و مرج ناشی از اعتصاب بود.
هرچند تعداد زیادی از این کمیتهها موقتی بودند، اما در چند موردِ معدود، اعتصابکنندگان توانستند این کمیتهها را دائمی و تثبیت کنند. آن وقت قدمِ بعدیای که برداشته شد این بود که تعدادی از این کمیتههای کارخانه در یک صنف واحد با هم ادغام شدند؛ مثلاً حروفچینهای ۱۱۰ کارخانه با هم «شورای نمایندگان حروفچینان مسکو» را ساختند.
و اما قدم آخر این بود که مبارزۀ اقتصادی و مبارزۀ سیاسی با هم ترکیب بشوند. همین اتفاق منجر به ظهور نهادی به اسم «سُووِیت» یا همان «شورا»یی شد که اغلب در ذهن داریم. اولین شورایی که به این معنا تشکیل شد، شورای ایوانُوا-وُزنِسینسکی بود.
شورای ایوانُوا-وُزنسینسکی
ایوانُوا-وُزنِسینسکی ناحیهای از توابع مسکو بود که تا چند سال قبلِ ۱۹۰۵ در واقع دهاتی بود که مرغ و خروس و خوک وسط خیابانهایش رها بودند. ولی تا سال ۱۹۰۵ دیگر تبدیل شده بود به یک قطب صنعت نساجی با ۷۰ هزار کارگر که تحت شرایط افتضاحِ ۱۶-۱۷ ساعت کارِ روزانه بودند و به همین خاطر معروف شده بود به «منچسترِ روسیه».
بعد از کشتار یکشنبۀ سیاه و اعتراضات اوایل سال، کمیتۀ بلشویکها در این منطقه چند باری سعی کرده بود که جرقههای اعتصاب عمومی را روشن کند، آخرین تلاشش برای روز اول ماه مه بود که آن هم به سرانجام نرسید. تقریباً ۱۰-۱۱ روز بعد از یک مه، یک گروه هفتاد و چند نفره از کارگران- که اکثراً غیرحزبی بودند، ولی بینشان سازماندهان بلشویک هم حضور داشتند- در یکی از جنگلهای نزدیک شهر جلسۀ سرّی گذاشتند. صحبت از این شد که یکی از بزرگترین کارخانههای شهر فردا آمادۀ اعتصاب است و این نشست به این نتیجه رسید که با شروع این اعتصاب، احتمالِ پیوستن دیگران و پا گرفتن اعتصاب عمومی بالاست. در نهایت مجموعهای از مطالباتِ عموماً اقتصادی فهرست شد.
فردای آن روز اعتصاب شروع شد و با پیوستن سایر کارگران کارخانهها با اقبال روبهرو شد. ظرف سه روز کارگران کارخانههای نساجی شهر که اکثراً زنان و بچهها بودند وارد اعتصاب شدند و بعد هم کارگران فلزکار و راهآهن به آنان پیوستند. اینجا بود که برای هدایت اعتصاب و رتق و فتق امور تصمیم گرفتند یک هیئت مرکزی ایجاد بکنند به اسم «مجمع نمایندگان». این در واقع سرآغاز شکلگیری «شورا»ی این ناحیه با ۱۵۱ نماینده از بین معتمدترین کارگران بود. در جریان این اعتصاب عمومی، شورا وظیفۀ رهبری اعتصاب و توزیع مواد غذایی و تشکیل کمیسیونهای مالی را به عهده گرفت و بعد از تیراندازی پلیس به کارگران هم یک میلیشیای کارگری را برای محافظت از رهبران اعتصاب و نشستهای کارگری و همین طور جلوگیری از ورود اعتصاب شکنها به محیط کار راهاندازی کرد. در واقع این شورا از روز اولش مثل یک حکومت انقلابی بود که اصلاً وَقعی به دستورات فرماندارِ منصوب تزار نمیگذاشت و کار خودش را میکرد. مثلاً به مالکان کارخانه دستور میداد که باید حقوق کارگران را در ایام اعتصاب همچنان پرداخت کنند، یا نمیگذاشت که کارگران از خوابگاههای کارخانه بیرون انداخته بشوند، برای تأمین مواد غذایی یک تعاونی راه انداخت و حتی درِ میخانهها را تخته کرد تا نگذارد اعتصابکنندهها در خوشگذروانی و سیاهمستی غرق بشوند.
منتها به خاطر اینکه کارخانهدارها یک رشته امتیازاتی مثل افزایش دستمزد و کاهش ساعات کار و غیره را دادند و همینطور به خاطر سرکوب و ارسال قشون بیشتر به شهر و خستگی مفرط اعتصابکنندهها، شورا روز ۲۷ ژوئیه تصمیم به خاتمۀ اعتصاب عمومی و انحلال خودش گرفت و کارگران به طور سازمانیافته به سر کار برگشتند. هرچند چون امتیازات اعطایی کارفرماهای کارخانههای مختلف با هم یکسان نبودند، اعتصاب کم و بیش اینجا و آنجا از طرف کارگران ادامه پیدا کرد. اما به هر حال این شورا قریب به دو ماه توانست ادامه پیدا کند، یعنی حدوداً به اندازۀ کمون پاریس.
شورای پترزبورگ
اما شورای ایوانُوا نبود که در ذهن مردم ثبت شد. در عوض این افتخار نصیب شورای سن پترزبورگ شد. اعتصاب اکتبر در سن پترزبورگ از همان روز اول خصلت سیاسی داشت. در شرایطی که اعتصاب شهر را فلج کرده بود تزار مجبور شد رأساً یک رشته امتیازاتی بدهد که نتیجهاش صدور فرمان تزاریِ «مانیفست ۱۷ اکتبر ۱۹۰۵» بود و دادن وعدۀ اعطای آزادیهای مدنی و حق رأی و تشکیل دوما.
روز ۱۰ اکتبر کمیتۀ منشویکها در سن پترزبورگ پیشنهاد تشکیل یک کمیتۀ سراسری را برای رهبری اعتصاب عمومی داد. سه روز بعد اولین نشست را در یک دانشگاه برگزار کردند و بعد ۲۲۶ نماینده از ۹۶ کارخانه و کارگاه و ۵ اتحادیۀ کارگری جمع شدند. چهار روز بعد، یعنی دقیقاً همزمان با اعلام مانیفست تزار، «شورای نمایندگان کارگری سن پترزبورگ» اعلام موجودیت کرد. همین نمونه بود که الهامبخش تشکیل شورا در سایر جاها، مثل مسکو و اودِسیا و غیره شد و حتی نمونههایی از شوراهای سربازان و دهقانان هم شکل گرفتند.
بنابراین شورا، پاسخ به یک نیاز واقعی و عینی بود؛ نیاز به مدلی از سازماندهی که بتواند نمایندۀ ارادۀ کارگران باشد و آنقدر انعطاف داشته باشد که بتواند صدها هزار کارگر را از کارخانههای مختلف، با ردههای سنی و شغلی و درآمدی مختلف، با نظرات متفاوت و از احزاب مختلف را دربر بگیرد و خیلی قید و بندهای تشکیلاتی و سازمانی به آنها تحمیل نکند.
بورژوازی لیبرال روس فرصتهای قانونی برای فعالیت داشت (مثلاً در دوما)، اما کارگران هیچ تشکلی نداشتند و بنابراین نقطۀ شروعِ طبیعیشان قاعدتاً از کارخانه بود.
همانطور که اشاره شد ابتکارعمل تشکیل شورای سن پتربورگ با منشویکها بود. منتها از آنجایی که منشویکها به انقلاب بورژوا-دمکراتیک به رهبری بورژوازی لیبرال اعتقاد داشتند و معنی این اعتقاد این بود که طبقۀ کارگر به جای ایفای نقش مستقل رهبریکننده میبایست تابع بورژوازی لیبرال بشود، بنابراین برای شورا یک نقش موقت و ناچیز درنظر میگرفتند و اصلاً تصورش را هم نمیکردند که همین شوراها میتوانند به ارگانهای اصلی قدرت و قیام و حکومت کارگری بدل بشوند. در واقع کل چیزی که منشویکها میخواستند، ایجاد نوعی تشکیلات بود که بتواند کارگران و اقشار پایینی را برای فشار بر حکومت بسیج کند.
سال ۱۹۰۵ وقتی تزار یک دومای صرفاً مشورتی را با حق رأی بسیار محدود ایجاد که (موسوم به «دومای بولگین») مارتوف که از رهبران اصلی منشویکها بود این ایده را مطرح کرد که الآن کارگرانی که از حق رأی مستثنی شدهاند بیایند و «نمایندههای انقلابی» خودشان را انتخاب کنند و ارگانهای خودگردانشان را شکل بدهند. بنابراین وقتی شوراها شکل گرفتند، منشویکها به این دلیل به استقبالش شتافتند که آن را به نوعی تجسم همین ایدۀ «خودگردانی انقلابی» میدیدند.
متعاقباً تعدادی از منشویکهای دیگر-مثل آکسِلرُد- طرحی را برای تشکیل یک بهاصطلاح «کنگرۀ کارگری» پیشنهاد دادند. این طرح «کنگرۀ کارگری» در واقع از مدل حزب کارگران بلژیک در آن مقطع کپیبرداری شده بود و عملاً معنیاش این بود که جریانهای سوسیالیستی اصلی روسیه- یعنی منشویکها و بلشویکها و اس آرها- با هم ادغام بشوند و به یک حزب تودهای و علنی و قانونی تبدیل بشوند که تابلوی ورود ممنوع ندارد و نسبت به اتحادیههای کارگری و کمیتههای کارخانه و شوراها و انجمنهای دانشجویی و زنان و جوانان و کلوبهای فرهنگی و نظایر اینها باز است. بنابراین شوراها در این نگاه، به چشم یک سازمان کارراهبیندازِ موقتی تا رسیدن به هدفِ این حزب تودهای دیده میشد.
منتها این طرحِ ایجاد هیئتهای خودگردانی «دمکراتیک»، هیچ خواناییای با وضع موجود، یعنی استبداد مطلقه و نبود حتی یه دمکراسی نیمبند نداشت. در واقع پیش شرط این نوع خودگردانی، سرنگونی دولت تزار بود. ضمن اینکه با این طرحِ کنگرۀ کارگری، کارگرانِ آگاهتر و مبارزتر بین تودۀ کارگران با آگاهی کمتر حل میشدند.
بنابراین خلاصه مادامی که استبداد مطلقۀ تزار سرنگون نمیشد، هرنوع گشایش دمکراتیکی هم اگر اتفاق میافتاد، موقتی میبود و برای دائمی کردنش نیاز بود که مبارزه برای سرنگونی شدت بگیرد. شوراها خودشان نتیجۀ موقعیت انقلابی بودند، بنابراین نمیتوانستند صرفاً جای خودشان را به اتحادیهها و احزاب قانونی و تودهای بدهند و خودشان را در آنها منحل کنند.
حالا در اینجا از مراحل تشکیل شورای مسکو که رسماً ۲۲ نوامبر همان سال شکل گرفت میگذریم تا برسیم به موضع چپروانه و سکتاریستی اولیۀ غالبِ رهبران بلشویک نسبت به پدیدۀ شورا و دخالتهایی که لنین برای تغییر موضع بلشویکها کرد.
موضع بلشویکها
همانطور که اشاره شد ابتکار عمل شورای پترزبورگ با منشویکها بود (هرچند که هیچ برداشت و درکی از تأثیرات و کارکرد چنین ارگانی در بلندمدت نداشتند). اما بهخاطر نقش منشویکها در شورای پترزبورگ موضع خیلی از رهبران برجستۀ بلشویک- به جز لنین- نسبت به این ارگانهای جدید، یعنی شوراها، بدواً بسیار خصمانه و توأم با ظن و تردید بود.
مثلاً کراسیکوف به آژیتاتورهای بلشویک هشدار داده بود و گفته بود این که شورا «توطئۀ جدید منشویکهاست» و در واقع یه «کمیتۀ غیرحزبی زوباتویست» است (یعنی منظورش این بود که یک نهاد امنیتی و پلیسی است).
یا بوگدانف از رهبران بلشویکِ شناختهشدۀ روسیه گفته بود این شورا با نظرات سیاسی جورواجوری که داخلش هست به سادگی میتواند به هستۀ یک حزب کارگری ضد سوسیالیست تبدیل بشود.
یا مثلاً گورِف، از نمایندگان گروه بلشویکها در پترزبورگ، خیلی رک و راست نوشته بود که «از وقتی شورای پترزبورگ فعالیتهایش را بسط داده… کمیتۀ پترزبورگ {یعنی کمیتۀ بلشویکها} وحشتزده شد».
بنابراین رویکرد کمیتۀ بلشویکها در پترزبورگ نسبت به شورا منفی بود. بعضیها خواهان تحریمش بودند، چون شورا را با وجود حزب غیرلازم میدیدند؛ برخی هم تشویق میکردند که تا جای ممکن بلشویکها باید به شورا بپیوندند تا به قول خودشان «از درون شورا را بپوکانند».
در یکی از نشستهای کمیتۀ اجرایی بلشویکها در یکی از مناطق پترزبورگ، ۱۵ نفر با شرکت در شورا مخالفت کردند؛ ۴ نفر در صورتی موافق شرکت شدند که شورا برنامۀ حزب را بپذیرد. ۹ نفر موافق شرکت بودند و دو نفر هم رأی ممتنع دادند. یعنی همین آرا به تنهایی رویکرد منفی بلشویکها به شورا را نشان میدهد.
بعداً کمیتۀ مرکزی بلشویکها که آن زمان در پترزبورگ بود، از اعضای حزبی شورا خواست که چند کار انجام بدهند:
*اول اینکه از شورا بخواهند برنامۀ سوسیال دمکراسی را بپذیرد و بعد از این، رهبری حزب را به رسمیت بشناسد و «نهایتاً خودش را در حزب حل کند».
*دوم اینکه اگر شورا از پذیرش برنامه امتناع کرد، در آن صورت اعضای حزبی شورا را ترک کنند و ماهیت ضد کارگری چنین سازمانهایی را افشا کنند.
کراسیکوف این طرح را به شورا داد، ولی شورا اصلاً وقعی به آن نذاشت. هرچند بلشویکها شورا را ترک نکردند، اما فقط مداخلۀ لنین بود که موضع آنها را نسبت به شورا تغییر داد.
در شرایطی که یکی از رهبران بلشویک حزب مسأله را به این شکل طرح کرده بود که «حزب یا شورا؟»، لنین گفت که اساساً طرح مسأله به این صورت اشتباه است و در جواب نوشت: «هم شورا، هم حزب» و توضیح داد که تنها و مهمترین مسأله بر سر این است که چهطور باید وظایف شورا و وظایف حزب را تقسیم و ترکیب کرد. این موضعی بود که لنین در مقالهای با عنوان «وظایف ما و شوراهای کارگری» گرفت. و اتفاقاً در همین مقاله پیشبینی میکند که این شوراها «نطفۀ حکومت موقت انقلابی» هستند.
تروتسکی در عوض روشنترین درک را از شوراها داشت و به درستی ارزیابی میکند که «شورا واقعاً نطفۀ یک حکومت کارگری است». منتها پاشنۀ آشیل و ضعف دیدگاه تروتسکی، مسألۀ حزب بود. چون شورا به عنوان سازمان کل طبقۀ کارگر یا اکثریت طبقۀ کارگر شکل میگیرد، اما ضرورت دارد که به موازاتش اقلیتِ پیشتازِ طبقۀ کارگر هم سازمان خودش را داشته باشد، این در واقع همان مفهوم لنینیستی حزب پیشتاز بود که تروتسکی هنوز به آن نرسیده بود و با آن اختلاف داشت.
بنابراین با این توضیحات تا اینجا مشخصه که شورا فقط میتوانست از دل اعتصاب عمومی و در شرایط انقلابی و نه در شرایط عادی استبدادی به منصۀ ظهور برسد. چون شورا صدای نه فقط بخش پیشتاز طبقۀ کارگر، که صدای اکثریت طبقۀ کارگر است و این اکثریت برخلاف بخش پیشتاز در دورههای «عادی» ساکت است.
نهایتاً انقلاب ۱۹۰۵ درهم شکسته شد، اما تجربۀ شورا و دمکراسی کارگری از حافظۀ تاریخی طبقۀ کارگر روس پاک نشد. شوراها یک بار دیگر و اینبار در انقلاب ۱۹۱۷ ظاهر شدند.
البته از حیث دامنۀ قدرت شوراها، تفاوتی بین شوراهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ وجود داشت و آن هم این بود که شوراهای ۱۹۱۷ به جای صرفاً سازماندهی و هماهنگی اعتصاب عمومی مثل ۱۹۰۵، این دفعه با پیشبینی سرکوب نظامی ارتش، مسلح شده بودند و قادر بودند با دشمن طبقاتی مقابلۀ سخت کنند.
تجربۀ قدرتگیری شوراها در سال ۱۹۱۷ نشان داد که وجود سازمان اقلیت طبقۀ کارگر یا همان حزبِ انقلابیِ بلشویکی ضامن آنست که شوراها به جای تقدیم قدرت به بورژوازی، خودشان به سمت تسخیر قدرت حرکت کنند. قبلاً در برنامهای با عنوان «مجمع عمومی و شورا» مفصلاً به این موضوع پرداختیم، بنابراین مجدداً دیگر تکرارش نمیکنیم.
صد البته قرار نیست این حزب برچسب خودش را به شورا بزند یا شورا را در خودش منحل کند. نقش حزب انقلابی اینست که اکثریتِ درون شوراها را به برنامۀ انقلابی، به شعارها و استراتژی و تاکتیکهای انقلابیِ خودش متقاعد کند و آن را به سمت تسخیر قدرت هل بدهد. بنابراین مسألۀ کلیدی بر سر سازمانیابیِ خود کمونیستهای انقلابی و ساختن رهبری کمونیستی در درون پیشروترین بخش طبقۀ کارگر است تا وقتی که شوراها در شرایط انقلابی شکل گرفتند، با دخالت در آنها اجازه ندهد که همین شوراها در جنگ طبقۀ حاکم با کارگران و نبرد ایدئولوژیک، خُرد و خاکشیر بشوند.
تجربۀ شوراها در سایر کشورها
اما تجربۀ شوراهای کارگری منحصر به روسیه نبود. در سراسر تاریخ قرن بیستم شوراهای کارگری به اشکال مختلف از دل دورههای بحران و به دست خودِ کارگران در کشورهای سراسر دنیا پدیدار شدهاند.
بلافاصله بعد از انقلاب ۱۹۱۷، جنبش شورایی به «غرب» هم رسید: برلینِ آلمان، تورینِ ایتالیا و گلاسگوی بریتانیا. شوراهای غرب با وجود اینکه در شرایطی متفاوتی ایجاد شده بودند، اما همهشان یک مانع مشترک داشتند که از تجربۀ روسیه متمایزشان میکرد و آن هم قدرت سیاسی و ایدئولوژیکِ رفرمیسم بود. به خاطر توسعۀ دیر اما سریع و ناموزون سرمایهداری در روسیه، نهادهای رفرمیستی سنتی مثل اتحادیههای بوروکرات یا ضعیف بودند یا اصلاً وجود نداشتند. استبداد و سرکوب شدیدِ هرگونه تشکل از طرف رژیم تزار اصلاً مجال شکلگیری چنین اتحادیههایی را نمیداد و همانطور که ابتدای بحث هم اشاره شد حتی اتحادیههای فرمایشی هم عمدتاً از طرف تزار منحل میشدند. بنابراین کارگران روس خیلی سریع توانستند از بالای سرِ رفرمیسم جهش کنند و وارد مبارزۀ انقلابی بشوند.
اما یک مانع مهمتر هم در مسیر قدرتگیری شوراهای غرب وجود داشت و آن نبود یک رهبری انقلابی در قالب یک حزب انقلابی مشابه با بلشویکها بود. به همین خاطر شوراهای اروپایی از قدرتگیری باز ماندند. اگر بخواهیم به ذکر یک مثال اکتفا کنیم، شاید بهترین مثال شکست انقلاب آلمان باشد:
انقلاب آلمان سال ۱۹۱۸ به شکل ناگهانی و غیرمنتظره شروع شد و خیلی هم زود به سقوط قیصر منجر شد. درست مثل شرایط انقلابی روسیه، یک حالت قدرت دوگانه در آلمان ایجاد شده بود و تا سال ۱۹۱۹ شوراهای کارگری به سراسر آلمان گسترش پیدا کرده بودند، اما خلأ رهبری انقلابی هنوز وجود داشت. تکلیف حزب سوسیال دمکرات آلمان و اتحادیهها که مشخص بود. حزب سوسیال دمکرات آلمان حوزۀ خودش را سیاست میدانست و در این حوزه هم اساساً فعالیتش معطوف میشد به رقابت پارلمانی برای گرفتن کُرسی بیشتر. از آن طرف اتحادیههای کارگری هم که به شدت بوروکرات و محافظهکار شده بودند و تمایلی به ریسک نداشتند، بنابراین خودشان را به مبارزۀ اقتصادیِ رفرمیستی محدود میکردند.
این وسط در عوض یک شبکهای ایجاد شده بود به اسم «اُبلوت». ابلوتها در واقع نمایندههای رادیکالی بودند که خودِ کارگران به شکل دمکراتیک کف کارخانه انتخاب میکردند و اینها توانسته بودند بین پایهها و اعضای عادی اتحادیهها ریشه و نفوذ پیدا کنند. تا اینکه اواخر ژانویۀ ۱۹۱۸، ۶۰ نفر از نمایندگان ابلوت یک هیئت مرکزی را تشکیل دادند که بعداً نامش شد «شورای کارگری»؛ این شکل جدید سازمانیابی در آلمان به نوعی مشابه همان «سُوویت»ها یا شوراهای روسیۀ ۱۹۱۷ بود و غیر از وظیفۀ سازماندهی اعتصاب غیرقانونی، یک سلسله خواستهها و اهدافی داشت مثل پایان کنترل پلیسی در کارخانهها، تأمین مواد غذایی، آزادی زندانیان سیاسی، صلح بدون الحاقات و حق رأی همگانی و غیره.
با همۀ اینها اما ابلوت فاقد چشمانداز و برنامۀ سیاسی روشن بود. در عوض اسپارتاکیستها (یعنی جناح انقلابی چپ آلمان به رهبری رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت) برنامۀ انقلابی را داشتند، اما به اندازۀ ابلوتها پایه و نفوذ کارگری نداشتند (یعنی به یک سرِ بدون بدن میمانستند).
اسپارتاکیستها متاسفانه علیرغم مواضع رادیکالشان تا مدتی طولانی صرفاً یک انشعاب از حزب رفرمیست سوسیال دمکرات آلمان به حساب میآمدند و زمانی که نیاز به یک حزب مستقل انقلابی را در جنبش به رسمیت شناختند، دیگر دیر شده بود و موج انقلابی نقداً شکل گرفته بود. بنابراین زمانی «حزب کمونیست آلمان» را بنیان گذاشتند که دیگر عملاً انقلاب در خلأ رهبری انقلابی نفسش بریده شده بود.
به همین ترتیب، این اتفاق بارها و بارها در برهههای زمانی دیگر و مقاطع مختلف تاریخی اتفاق افتاد. مثلاً در مجارستانِ ۱۹۵۶ شوراهای کارگری در جریان انقلاب علیه رژیم استالینیستیِ وقت به وجود آمدند، هرچند دست آخر ارتش استالینیستی با ۳ هزار تانک و ۲۰۰ هزار سرباز مقاومت شوراها را شکاند.
یا در پرتغال ۱۹۷۴ و در لهستانِ سال ۱۹۸۰ هم نطفههای شوراها بسته شدند. در شیلیِ زمان آلنده هم شوراها با اسم «کوردون» به وجود آمدند و نهایتاً در جریان انقلاب ایران هم شوراها شکل گرفتند. ولی همگی به خاطر فقدان رهبری انقلابی از قدرتگیری بازماندند و فرصت از دست رفت.
جمعبندی
بنابراین به عنوان جمعبندی میشود بر چند نکتۀ برجسته دست گذاشت:
مسألۀ اول عنصر دخالتگری سازمانیافته است. خیلیها تصور میکنند وقتی از «خودجوش» بودن اعتصاب عمومی یا شکلگیری شورا صحبت میشود، کمونیستها قرار نیست هیچ نقشی ایفا کنند. در صورتی که دیدیم در مورد اعتصاب عمومی در منطقۀ ایوانوا، چه در شروعش و چه در طول اعتصاب، آژیتاتورها و مبلغان بلشویک نقش داشتند. از طرفی دخالت سازمانیافتۀ منشویکها بود که توانست از همان ابتدای شکلگیری اعتصاب عمومیِ ۱۹۰۵، مطالبات سیاسی را در دستورکار کارگران قرار بدهد و باز هم بنا به ابتکارِ همین منشویکها بود که شورای پترزبورگ شکل گرفت.
اما مورد دوم اینکه به هر حال همانطور که دیدیم، شورا به عنوان یک نهاد دمکراتیک و علنی، محصول شرایط اعتصاب عمومی بود. محصول شرایطی که در سطح یک منطقه، نوعی قدرت دوگانه ایجاد شده و شورا شکل میگیرد که بتواند در شرایطی که اعتصاب همه چیز را فلج کرده، کنترل و ادارۀ امور را دستش بگیرد. بنابراین شورا پدیدهای نیست که صرفاً به شکل ارادی و دستوری هر زمان و در هر شرایطی صرفاً با فراخوان بتواند شکل بگیرد.
و نکتۀ سوم اینکه شورا، در برگیرندۀ کارگران مختلف از احزاب و تفکرات مختلف است؛ بنابراین شورا، یکدست نیست و اتوماتیک هم به سمت تسخیر قدرت نمیرود و نیاز به یک پشتوانه دارد؛ آن پشتوانه یا ستون فقرات، یک حزب انقلابی بلشویکی هست که بخش پیشتاز طبقۀ کارگر را در خودش متشکل کرده باشد.
گرایش بلشویک-لنینیستهای ایران
منابع:
Doug Lorimer, “The 1905 revolution and its lessons”:
http://links.org.au/node/5
Tony Cliff, “Lenin: Building the party”:
https://www.marxists.org/archive/cliff/works/1975/lenin1/index.htm
Soma Marik, “Revolutionary Democracy: Emancipation in Classical Marxism”:
https://www.amazon.com/Revolutionary-Democracy-Emancipation-Classical-Marxism/dp/1608467295
William G. Gard, “The Party and the Proletariat in Ivanovo-Voznesensk, 1905”:
https://www.jstor.org/stable/24649502?read-now=1&seq=9#page_scan_tab_contents
François Vercammen, “The question of the party: Trotsky’s weak point”:
http://marxsite.com/question_of_the_party.htm
«مجمع عمومی و شورا: یک نقد مارکسیستی»:
https://leninist.org/1397/06/18/نقد-مجمع-عمومی-و-شورا-حکمت/
جیمز کلارک، «جنبش شورایی و حزب انقلابی»:
https://leninist.org/1397/09/04/جنبش-شورایی-حزب-انقلابی/
https://leninist.org/1397/09/05/جنبش-شورایی-حزب-انقلابی-دو/
https://leninist.org/1397/09/07/جنبش-شورایی-حزب-انقلابی-سه/
فولکهارت موسلر، «شوراها در انقلاب آلمان»: