نگاهی به میراث چاویسم و یک رویکرد رفرمیستی درون جنبش تروتسکیستی
چاوز ۱۴ سال در قدرت بود و حمایت مردمی از او به خاطر برخی دستاوردهای دمکراتیک و بهبودهایی اجتنابناپذیر اما محدود در وضعیت اجتماعی زندگی فقیرترین لایههای جامعه با اتکا به درآمدهای نفتی در دوران ریاست جمهوری او بود. از جمله کاهش میزان فقر به نصف و افزایش میزان سواد.
همین انتقال درآمدهای نفتی به سمت «میسیون»ها یا همان برنامههای اجتماعی افزایش استانداردهای زندگی، مسکن، درمان و آموزش از یک سو و برقراری پیوندهای نزدیک اقتصادی با چین کافی بود تا الیگارشی ونزوئلا و امپریالیسم امریکا را تحریک کند.
اما چاوز نه یک سوسیالیست انقلابی، که یک بورژوا ناسیونالیست بود که بنیان حکومتش بر ارتش استوار بود.
«انقلاب بولیواری» هرگز یک انقلاب سوسیالیستی نبود. به این دلیل ساده که نه طبقۀ کارگر قدرت سیاسی را به دست آورد تا حکومت خود را شکل دهد و نه مطلقاً دستی به ارکان دولت سرمایهداری خورد. در عوض از دل قراردادهای دولتی و فساد و سوداگردی مالی یک طبقۀ حاکم نوپا پا به عرصه گذاشت که «بولیبورگسیا» یا بورژوازیِ بولیواری لقب گرفت.
لفاظیهای چپ و تئوری بی سر و ته و گنگ «سوسیالیسم قرن ۲۱» در تحلیل نهایی نه برای جلو راندن جنبش کارگری، بلکه برای مهارش در حصار تنگ «حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا» و اتحادیۀ وابستهاش بود و عموماً هر مبارزهای که از این چهارچوب فراتر میرفت برچسب «ضدانقلاب» را به پیشانی میگرفت.
اما چاوز توانست بسیاری را در طیف چپ و از جمله جنبش تروتسکیستی به دنبالچۀ خود تبدیل کند. یک روز معرفی کتاب «انقلاب مداوم» تروتسکی در نمایشگاه از سوی او کافی بود تا دهان برخی از جریانات تروتسکیست خودخوانده را آب بیندازد و روز دیگر سخنرانی مطول و سردرگم او در سال ۲۰۰۹ و فراخوانش به برپایی «انترناسیونال پنجم»، آن هم با حضور نمایندگان طیف ناهمگونی از سازمانها که حتی حزب کمونیست چین را هم شامل میشد!
این برخورد عموماً اینگونه توجیه میشد که فشار تودهها از پایین میتواند چاوز را به چپ هُل دهد و رادیکال کند. اما آنچه مغفول میماند این بود که بورژوا ناسیونالیستی مانند چاوز هرقدر هم رادیکال شود اما قطعاً یک مارکسیست انقلابی نخواهد شد.
اوج این برخوردهای فرصتطلبانه در «گرایش بینالمللی مارکسیستی» (IMT) و رهبری آن الن وودز قابل رؤیت بود که روابط حسنه و منافع بوروکراتیکش نظیر امکان دیدارش با چاوز و مصاحبۀ تلویزیونی و برگزاری تور سخنرانی در ونزوئلا و خلاصه برخورداری از امکانات دولتی، او را بر آن میداشت تا با اکراه و تعلل سیاست خارجۀ او را قبال محمود احمدی نژاد به نقد بکشد.
این اتفاقی نبود که طیفی از جنبش تروتسکیستی ناگهان مفاهیم سوسیالیسم و انقلاب را کنار گذاشت و در عوض ذوب در چاوز شد و مسیر جدید او یعنی «سوسیالیسم بولیواری» را به عنوان راه میانبر انقلاب برگزید. این چرخش به راست البته بدون سابقۀ تاریخی نبود. پیش از این در مواجهه با کاستروئیسم و گوارائیسم در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود که گرایشی ریویزیونیست در انترناسیونال چهارم شکل گرفت و مبارزه برای حزب پیشتاز انقلابی را به عوض جنبش چریکی کنار گذاشت. در بین برجستهترین حامیان این چشم انداز کذب، گرایش تجدیدنظرطلب پابلوئیست قرار داشت که به رهبری «ارنست مندل» در اروپا و «جوزف هنسن» در امریکا و متعاقباً با پیوستن «ناهوئل مورِنو» در آرژانتین در درون انترناسیونال چهارم پدیدار شد. به زعم آنها قدرت گیری کاسترو اثبات کرده بود که چریکهای مسلح به رهبری خرده بورژوازی و متکی بر دهقانان می توانند به «مارکسیستهای طبیعی» مبدل شوند و فشار رویدادهای عینی آنها را وامی دارد تا دست به انقلاب سوسیالیستی بزنند. همین گرایش در گام بعدی به این نتیجه رسید که ملی سازیهای کاسترو منجر به ایجاد یک «دولت کارگری» در کوبا شده است، آن هم با وجود غیاب هرگونه ارگان قدرت کارگری. در واقع این جا نقش طبقۀ کارگر به یک ناظر منفعل فروکاسته می شد.
این بحث برگرفته از صفحۀ توئیتر «گرایش بلشویک-لنینیستهای ایران» است: