ریشههای کودک آزاری
برگردان: آرام نوبخت
رسواییهای اخیر سوء استفادۀ جنسی، مسألۀ آسیب پذیری کودکانِ تحت پوشش و همدستی دولت را برای لاپوشانی آن به کانون توجه بدل کرده است. اما «شیلا مک گرگور» مدعی است که کودک آزاری نتیجۀ طبیعت بشر یا افراد شرور نیست. بلکه ریشههایش در ذات خودِ خانواده نهفته است.
افشاگریهای اخیر دربارۀ رفتار جنسی متجاوزانۀ «جیمی ساویل» و متعاقباً لاپوشانیهای بیبی سی همچنان موجی از بهت و حیرت را در جامعه به راه انداخته است. انگار ناگهان چشم باز می کنیم و خودمان را زیر آواری از این واقعیت می بینیم که صاحبان منصب و نفوذ متجاوز جنسی از آب درآمده اند.
هیچ کس نمی تواند با دیدن این که چه طور دست جیمی ساویل باز گذاشته شده تا برنامۀ تعرض جنسیاش را در بیبی سی و پرورشگاههای مختلف کودکان پیش ببرد، احساس چندش نکند. لاپوشانی بیبی سی هم به یک اندازه تهوع آور بود.
به علاوه پیگرد و کشف موفقیت آمیز یک شبکۀ سوء استفادۀ جنسی در «بولتون»، پرده از واقعیت ناگوار دیگری برداشت و آن این بود که دختران و برخی پسران آسیب پذیر می توانند عامدانه هدف قرار بگیرند و طعمۀ سوء استفادۀ جنسی شوند. اما در این مورد مطبوعات عامدانه بر مسألۀ نژاد متمرکز شد تا این برداشت کاذب را ایجاد کند که گویی تنها مردان آسیایی در چنین شبکه هایی فعال هستند.
گزارش میان دورهای اخیر کمیسیون کودکان دربارۀ تعرض جنسی گروهی و دسته جمعی، پرده از پیش داوریهای حیرت آور برخی متخصصین امور کودکان آسیب پذیر دربارۀ رفتار جوانان برمی دارد؛ در این جا شاهد مواردی هستیم که قربانی بابت جرمی که رخ داده مقصر دانسته می شود.
شاید پر بیراه نباشد اگر بگوییم عمداً چنین برداشتی دارد تغذیه می شود که آزار جنسی کودک، به یک مشت مرد غریبۀ «بد» محدود می شود (به خصوص مردان غریبۀ آسیایی).
خوشبختانه افشاگریهای صورت گرفته دربارۀ ابعاد سوء استفادههای ساویل، قطعاً اثر نوعی تخلیۀ هیجانی را برای قربانیان او خواهد داشت و کمک خواهد کرد که قربانی به خودخوری و احساساتی نظیر این غلبه کند که «چرا من؟» یا «چه کار کردم که سزاوار این بلا باشم؟».
بدبختانه پیامد منفی افشاگریهای آزار جنسی کودکان، تقویت این برداشت نادرست است که کودکان بیش از هر چیز از جانب غریبهها در خطر هستند. در نتیجه جوّی را در جامعه ایجاد می کند که ریشههای چنین آزارهایی در آن تیره و تار می شود.
آزار جنسی کودکان تنها یک جنبه از طیف گستردۀ آزارهایی است که از پیامدهای فقر و مسکن نامناسب و بیتوجهی گرفته تا آزار عاطفی و جسمی به دستِ هم مردان و هم زنان را در بر می گیرد. در انگلستان گمان می رود که ۱۰ درصد کودکان به نحوی از انحا مورد آزار قرار می گیرند. آزار جنسی خود می تواند مصادیق گستردهای داشته باشد، از قرار گرفتن در معرض «عورت نمایی» گرفته تا لمس شدن بیمورد و جلب اعتماد برای سوء استفادۀ جنسی و تجاوز.
اکثر قریب به اتفاق کودکانِ قربانی آزار جنسی، دختران هستند. بنابراین سؤال این است که چرا دختران می توانند به دست مایۀ آزار جنسی تبدیل شوند؟ آیا به این دلیل که مردان یا دستکم بخش قابل توجهی از مردان صرفاً این طور «دنیا آمده اند»؟ آیا صرفاً باید چنین آدمهای «شروری» را در بهترین حالت توی اتاق حبس کرد و کلید را دور انداخت؟ یا مسأله این است که جامعۀ ما طوری سازمان یافته که می تواند به سوء استفادۀ جنسی از کودک و آزار و اذیت جنسی و فیزیکی زنان منجر بشود؟
قطعاً نگاه غالب به دنیایی که در آن زندگی می کنیم این است که طبیعت بشر غیرقابل تغییر است و برخی مردان صرفاً این طور دنیا می آیند.
اما مطالعات جدّی صورت گرفته از جوامع بشری در طول زمان نشان می دهد که نه فقط الگوهای غیرقابل تغییری در کار نیستند، بلکه تاریخاً دامنۀ وسیعی از رفتارها وجود داشته اند. نقشهای جنسیتی گوناگون بوده و جوامعی ماقبل تاریخی وجود داشته اند که در آنها مردان نقشی به یکسان لطیف و مؤثر در پرورش کودکان ایفا می کردند. در این جوامع همۀ بزرگسالان از کودک نگهداری می کردند و نه فقط والدین بیولوژیک کودک. کودکان می توانستند یک نقش جنسیتی مغایر با جنسیت بیولوژیک خود انتخاب کنند.
این مدل ساده انگارانه از تکامل بشر که مرد «تنها شکارچی مهاجم» بوده و زن «خانه دار منفعل»، فرسنگها با واقعیت فاصله دارد. در عوض شواهد قابل توجهی هستند که ادعا کنیم ما انسانها به عنوان یک موجود اجتماعی تکامل پیدا کردیم و تعاون و برابری و احترام به دیگران یک هنجار بوده است.
ظهور جامعۀ طبقاتی در ۵ هزار سال پیش به تدریج به چنین شکلی از زندگی پایان داد. اکثر مردان و زنان به مطیع و فرمانبردار یک طبقۀ حاکم در اقلیت بدل شدند. با توسعۀ جامعۀ طبقاتی، اشکال جدیدی از خانواده ظاهر شد که ضامن ثروت و قدرت طبقۀ حاکم جدید بود. با انقیاد زنان و همین طور کودکان به مردان طبقۀ حاکم و همسرانشان در خانواده، زنان استقلال خود را از دست دادند.
آزار جنسی کودکان امروز ریشه در نحوۀ شکل گیری روابط انسانی در جامعۀ سرمایه داری و خانواده دارد. امروز نسبت به دورۀ سلطنت ملکه ویکتوریا که خانوادۀ طبقۀ کارگر پا به عرصه گذاشت تا هم کارگران را مستعد تولید نگه دارد و هم پرورش فرزاندانشان را برای رفع نیازهای سرمایه داری تضمین کند، تنوع شکل خانواده به مراتب بیشتر است.
اما امروز فارغ از این که کودکان پیش یک زوج زن و شوهر بزرگ شوند یا پیش تک سرپرست مادر (و نادرتر از آن تک سرپرست پدر) یا نزد یک زوج همجنسگرا، همگی به هر حال در بطن جامعهای پهناورتر شکل می گیرند که با نابرابری طبقاتی و جنسیت و نژاد ازهم پاشیده. زنان عموماً بار مضاعف کار در داخل و بیرون از خانه را به دوش می کشند و این ریشۀ ستم بر آنان است. اما آسیب پذیرترین عضو درون خانواده، کوچکترین ها، یعنی کودکان هستند.
کودکان در دنیایی بزرگ می شوند که زیر سلطۀ بازار است. جایی که بدن زنان برای فروش هر آن چه نیاز داریم استفاده می شود. طبقهای که کودک در آن به دنیا می آید، محل زندگی و تحصیلات و فرصتهای زندگیاش را شکل می دهد. اما بازار به آن چه در خانواده هم می گذرد شکل می دهد: از چیزی که می خوریم و می نوشیم گرفته تا چیزی که می پوشیم تا سر و وضع و عطرمان. «بازار» همه جا هست، به طوری که حتی تمایل جنسی مان از ما بیگانه و به یک قدرت خارجی در برابر یا مافوق ما مبدل می شود.
انسانها موجوداتی جنسی هستند. این یک جنبه از انسان بودن ما است. نیاز به عشق و محبت و سرزندگی، نمود خود را در روابط جنسی می یابد. در جامعۀ سرمایه داری تمرکز ایدئولوژیک روی این روابط در داخل خانواده است؛ یک دنیای بسته که اغلب در معرض فشارهای تقریباً غیرقابل تحمل زندگی روزمره قرار دارد.
مدل روابط جنسی مبتنی بر احترام و درک متقابل و صداقت، تماماً در نقطۀ مقابل یک جامعۀ سرمایه داری مبتنی بر سلسله مراتب استثمار و ستم، شکافهای جنسیتی و خانوادۀ هستهای است. سکس شاید به نظر همه جا در تصاویر خودنمایی کند، اما در واقعیت توگویی هر کسی در یافتن چیستی این سکس کم و بیش خودش را تنها می بیند. کودکان اغلب علناً تشویق نمی شوند که تمایلات جنسیشان را کاوش کنند، حال چه خودشان به تنهایی و چه با سایر کودکان. جنسی سازی دختران رو به افزایش است، در حالی که تمایل جنسی کودکان عملاً انکار می شود و به این ترتیب دختران به طور اخص در برابر آزار جنسی رها می شوند.
رویکردها نسبت به تمایلات جنسی بسته به درجۀ شکاف جنسیتی در جامعه هم شکل می گیرند. هرچه تماس زنان و مردان با هم کمتر باشد، به همان نسبت نقشهای «مردانه» و «زنانه» هم به عنوان دو چیز به شدت مغایر هم دیده می شوند و بنابراین برای هم مردان و هم زنان سخت تر می شود که به لحاظ جنسی با هم رابطه برقرار کنند. اگر هرگز با جنس مخالف صحبت یا اختلاط نداشته باشید، یا داشته باشید ولی بسیار به ندرت، آن موقع چه طور می توانید یاد بگیرد که از پس یک رابطۀ جنسی بربیایید؟ چه طور باید یاد بگیرید که با فردی همجنس رابطه بگیرید، وقتی به طور مداوم با دگرجنس گرایی بمباران می شوید؟
هرچه بیشتر سکس به یک کالا تبدیل شود، «فرهنگ هرزگی» هم بیشتر به این دیدگاه دامن می زند که بدن زنان اساساً برای ارضای مرد است. هرچه روابط خانوادگی کمتر به نیازهای مردان و زنان پاسخ بگوید، احتمال این که آسیب پذیرترین دختران جوان طعمه شوند بالاتر می رود؛ آن هم اغلب طعمۀ مردانی که می شناسند و البته آن هایی که نمی شناسند.
چنین مردانی چه بسا خود آزار را تجربه کرده باشند یا در پرورشگاهها بدون عشق و محبت بزرگ شده باشند. شاید آنها افراد آسیب دیدهای باشند که خود را کاملاً بیگانه از تمایلات جنسی خودشان می بینند، یاد نگرفته اند چه طور با یک انسان دیگر رابطه برقرار کنند. روابط سوء استفاده گرانه شاید همۀ چیزی باشد که می دانند؛ روابطی که جامعه، جامعهای که در آن تحقیر زن امری متدوال است، تقویت می کند.
شکایات کودکان را باید مورد تحقیق و بررسی قرار داد. کودکان باید برای صحبت دربارۀ آن چه برایشان اتفاق افتاده حمایت شوند. اما کلید پایان دادن به کودک آزاری، در دگرگونی همۀ روابط و مناسبات انسانی نهفته است. این امر تنها با خلق جهانی امکان پذیر است که به تمام نیازهای ما، اعم از جسمی و عاطفی و جنسی، خدمت کند؛ جهانی مبتنی بر برابری و احترام که در آن کودکان بتوانند رشد و تکامل پیدا کنند، بیآن که از ابراز کردن خود در روابطشان با هم سن و سالان یا بزرگسالان واهمه داشته باشند.
این که چنین جوامعی در دورۀ ماقبل تاریخ وجود داشته اند باید به ما اطمینان دهد و محرکی باشد برای این که به هر آن چه زنگار گندیگی و ستم گرفته است پایان بدهیم. کودکان ما سزاوار دنیایی بهتر از این هستند.