بحث فیسبوکی با حبیب بکتاش، استاد «نظرشخصی»، دربارۀ «حزب کمونیست کارگری»
بحث فیسبوکی با حبیب بکتاش، استاد «نظرشخصی»، دربارۀ «حزب کمونیست کارگری»
حزب کمونیست کارگری، برخلاف دو پسوندی که دنبال خود یدک می کشد، از قضا یک حزب ضد کمونیستی و ضد کارگری است که فرسنگها از همان سوسیال دمکراسی هم عقب تر است. باید ظاهراً این آرزو را به گور برد که یک بار و فقط یک بار اعضا و «مشاورین» این حزب بیدر و پیکر، نه نظر شخصی، که نظر رسمی و رهبری حزب را بگویند. حزبی که در را باز می کند تا سیاهی لشکر جمع کند، صدالبته که باید با گافهای گنده گندۀ اعضایش در دخالتگریهای روزمره رو به رو شود و چه تردستی نجات بخشی بهتر از «نظر شخصی». اما مواضع متناقضی که به شکلی زمخت و بعضاً در دو قطب مقابل هم در قرار می گیرند (نمونهاش اعتراضات سال ۸۸ بود که یک جناح «انقلاب» نامید و جناح دیگر «ارتجاع بورژوایی»!)، در حالتی است که این حزب فراموش می کند پیرو یک «برنامه» است (آن هم از نوع دنیای «بهتر»، توگویی دنیای الآن خیلی خوب است! و برنامهای که از صدر تا ذیلش چیزی بیش از فرمول بندی برنامۀ سوسیال دمکراسی که ندارد هیچ، سهل است که از آن هم پایین تر هم هست). تمام نوآوریهای منصور حکمت در تعریف کمونیسم (آن هم از نوع فوری و در ایران)، انقلاب، طرح مبحث «حزب و شخصیت ها» و حذف دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، در واقع ملغمهای از سوسیال دمکراسی و استالینیسم و آنارشیسم بود که مثلاً در نقد «چپ سنتی» مطرح شد، حال این که با رشتههای زخیمی به همان چپ وصل بوده و هست. شخصاً در بحثی به خاطر دارم که حبیب بکتاش در پاسخ به این که چرا دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا از برنامه حذف شده پس از جستجوهای اینترنتی در سطح ویکی پدیا پاسخ داد که چون دیکتاتوری بار منفی دارد! فارغ از چنین درک سطحیای از یک مبحث پایهای و اساسی مارکسیسم، ایشان با این معیار به ذهنش نمی رسد که مگر کمونیسم امروز در دنیا بار مثبت دارد؟ و اگر ندارد پس چرا این را هم نباید حذف کرد؟ همین یک نمونه گیجی در برخورد با موضوعات را بگیرید و تعمیم بدهید تا حساب کار دستتان بیاید. از خصوصیات واپس مانده و به شدت دهاتی این حزب که سعی می کند زیر پوستۀ «مدنیت غربی» پنهان کند بگذاریم. این حزب پیرو همان برنامه است، اما چنان در کسری از ثانیه مثل باکتری انشعاب می دهد که مخاطبِ هاج و واج می ماند و یک دوجین خط رسمی و غیررسمی و فرعی و میان بُر و چه و چه، بدون این که مشخص باشد دقیقاً حول کدام اختلاف «برنامه ای» (نه باندبازی) چنین می شود. در واقع این حزب درست مثل یک فرقۀ مذهبی حول یک شخص، یعنی منصور حکمت شکل گرفت و دقیقاً با فقدان اوست که از اساس چنین فرومی پاشد. حزبی که هر بار یک جناح را به «دو خردادی»، «سبز» و «بنفش» و نظایر اینها متهم می کند، این واقعیت ساده لحظهای به ذهنش خطور نمی کند که اگر این حزب مدام به جناحی از بورژوازی جمهوری اسلامی انشعاب می دهد، پس چرا نباید درِ آن را گِل گرفت!؟ اما در مکتب کمونیسم کارگری دستکم وقاحت جزو دروس پیش نیاز و پایه است و شخصاً ندیدهام که کسی تنهاش به تنۀ این حزب خورده باشد و این خصوصیات غلیظی را که شرحش رفت تا آخر عمر با خود حمل نکند. حزب کمونیست کارگری در کلیت خود، فقط مشغول جان کندن است تا نهایتاً پس از کش و قوسهای فراوان بنا به ذات خود در لیبرالیسم حل شود. یک بار با «سناریوی سفید و سیاه» خود از امریکا در مقابل طالبان دفاع می کند، سالها بعد این بار دنبال ناتو در لیبی می افتد. یک روز از هول حلیم در دیگ «جنبش فمن» می افتد تا با لخت شدن لابد جنبش زنان را ارتقا دهد، روز بعد رهبر این جنبش در اوکراین فاشیست از آب درمی آید (از رهبری افتخار آمیز مینا احدی در سازمان فاشیستی و راست افراطی «اکس مسلم» هم فاکتور بگیریم). یک روز پیروزی سیریزا برایش بهار سوسیالیستی می شود، روز بعد با خزان شدن این بهار سوت زنان از کنارش می گذرد. یک روز «شارلی ابدو» می شود (چون از زیر بوته آمده و قاعدتاً چیز دیگری ندارد که بشود)، روز دیگر وقتی همان شارلی ابدو کاریکاتور مفتضحانۀ آیلان کُردی را می کشد می ماند که الآن همچنان شارلی باشد یا نباشد. یک روز نمایش خفت آور و دروغینی تحت عنوان تجاوز گروهی پناهجویان مسلمان به زنان در شب سال نوی کلن مطرح می شود و همین حزب بدو بدو با صدور فراخوانهای کلیشهای و آبکی ضدّ اسلام سیاسی در کنار رسانههای راست رسمی آلمان و پگیدا می ایستد، اما دو هفته بعد که تشت رسوایی دولت آلمان می افتد حزب کمونیست کارگری می ماند و گندی که نمی داند چه طور ماستمالی کند (به هر حال این حزب که رسماً امکان دریافت پول را از هر دولت «غیراسلامی» برای خود مجاز دانسته است). به راستی این حزب و رهبرانش را باید در شیشۀ الکل نگه داشت برای عبرت آیندگان و درک این که جنبش برای پیشروی از چه موانعی باید عبور می کرد.