خصلت ضدّ علمی «نژاد» به مثابۀ یک مفهوم

زمان تقریبی مطالعه متن ۵ دقیقه

فیلیپ گِلپا / برگردان: آرام نوبخت

وقتی رسانه‌ها و دستگاه سیاسی سرمایه داری به شکل جنون آمیزی تلاش می کنند به برداشت‌های نژادمحورانه از خشونت پلیسی و نابرابری اجتماعی دامن بزنند تا پایۀ طبقاتی چنین معضلاتی را تیره و تار و کارگران را حول خطوط نژادی فرضی تقسیم کنند، ضروری می شود که بر تمایز بین نژاد به عنوان یک سازۀ اجتماعی و نژاد به عنوان یک مقولۀ بیولوژیک تأکید کنیم.

مقاله‌ای که اوایل امسال در نشریۀ معتبر «ساینس» با عنوان «بیرون راندن نژاد از ژنتیک انسانی» منتشر شد، نگاهی دارد به «بحثی به وسعت یک قرن دربارۀ نقش نژاد در علم» و نشان می دهد که مفهوم نژاد نه فقط برای اهداف پژوهش‌های بیولوژیک و پزشکی نامعتبر است، بلکه بکارگیری آن در این حوزه- دیگر چه رسد به حوزۀ وسیع تری مثل جامعه- پیامدهایی مشخصاً منفی دارد.

نویسندگان برای شرح تکامل این مفهوم در بیولوژی، به «تئودوسیوس دوبژانسکی» استناد می کنند که از سوی بسیاری، بنیان گذار ژنتیک تکاملی محسوب می شود. کسی که سال‌ها برای بکارگیری مقولۀ نژاد در پژوهش‌های خود مبارزه کرد تا دست آخر تنها نتیجه بگیرد که این مقوله فاقد هرگونه اعتبار علمی است.

به گفتۀ نویسندگان مقاله، در سال‌های اخیر مطالعۀ علمی «نژاد» قصد داشته است که از تلاش‌های اولیه و آشکارا نژادپرستانه برای تعریف تمایزات نژادی و در برخی موارد «اثبات» برتری یک گروه بر دیگری، فاصله بگیرد (هرچند این تلاش‌ها قطعاً پایان نگرفته اند). در عوض اکنون این مطالعات اکثراً بر تلاش هایی برای تشخیص اختلاف ژنتیکی متمرکز هستند که می توانند الزاماتی برای درمان بیماری‌ها داشته باشند، با این فرض که گروه‌های مختلف نژادی شاید واکنش‌های متفاوتی به دارو داشته باشند یا عامل خطر در آن‌ها برای بیماری‌های معین متفاوت باشد. نویسندگان استدلال می کنند که استفادۀ دائمی از نژاد به عنوان یک واحد تحلیلی، بیش از این که به روشن سازی منجر شود، باعث ابهام زایی می شود.

نویسندگان متن میان وراثت ژنتیکی افراد از یک سو و مقوله‌های ازپیش مفروضِ ««نژادی» از سوی دیگر تمایز آشکاری ترسیم می کنند و این دومی را «یک مفهوم الگو محور» می دانند که «باعث شده دانشمندان و همین طور غیرمتخصصین به نتایجی دربارۀ سازمان سلسله مراتبی انسان‌ها برسند؛ سازمانی که فرد را به یک گروه ازپیش پنداشتۀ بزرگ تر ربط می دهد، خواه گروهی محدود به جغرافیایی معین یا گروهی ساخته و پرداختۀ جامعه». آن‌ها پس از بازنگری شواهد، نتیجه می گیرند که «استفاده از مفاهیم بیولوژیکیِ نژاد در پژوهش ژنتیک انسان‌ها … در بهترین حالت دردسرساز و در بدترین حالت مضر است».

برخلاف تمایزات سطحی و کاملاً دلبخواهانه‌ای که افرادی با چشم اندازهای نژادمحورانه ترسیم می کنند، نویسندگان مذکور بر این اعتقادند که «مفروضات نژادی برخلاف اعتقاد بسیاری یک تابلوی راهنما نیستند، زیرا گروه هایی نژادی که عموماً تعریف می شوند، به لحاظ ژنتیکی نامتنجانس هستند و فاقد مرز و محدوده‌های ژنتیکی روشن».

مفاهیم نژادمحورانه زمانی می توانند پیامدهای پزشکی جدی‌ای داشته باشند که گمان برود بیماری‌های خاصی غالباً یا منحصراً در یک «نژاد» معین رخ می دهند- نظیر کم خونی داسی شکل یا تالاسمی که اختلال خونی دیگر است. وقتی چنین بیماری هایی در فردی با نژاد «نادرست» رخ می دهند، به این ترتیب تشخیص درست یا به تعویق می افتد یا به کل منتفی می شود. این صرفاً یک مسألۀ پزشکی نیست، بلکه نشانۀ فقدان اعتبار علمی مفهوم نژاد است.

همان طور که نویسندگان خاطر نشان می کنند، این مشکلی نیست که بتواند با توسعۀ تکنولوژیِ بهتر آزمایش ژنتیک برای تعیین دقیق تر نژاد یک فرد حل شود. «مشکل»، نه فقدان دقت سنجش ها، بلکه در «آشفتگی» اساسی ژنتیک انسان‌ها است.

به دنبال پیروزی پروژۀ ژنوم انسانی در اوایل دهۀ ۲۰۰۰، محبوبیت رو به رشد آزمایش‌های دی.ان.ای افراد برای تعیین دودمان، منجر به کشف «حیرات آور» شجره نامه‌های ژنتیکی پیچیدۀ بسیاری شده است که در مقوله‌های نژادی شسته و رفته جای نمی گیرند. افرد یا خانواده هایی هستند که به خاطر حافظۀ نه چندان عمیق یا «فراموشی» تعمدی وابستگی‌های نژادی یا قومی سابق، این واقعیات پیچیده را به رسمیت نمی شناسند.

پژوهش دربارۀ ژنوم انسان‌ها نشان داده است که با وجود اختلافات آشکار در ویژگی‌های مشهودی نظیر رنگ پوست، انسان‌های مدرن در قیاس با سایر گونه‌ها از شباهت ژنتیکی قابل توجهی (۹۹.۹ درصد) برخوردارند و این دالّ بر پیدایش نسبتاً اخیر «انسان هوشمند» (هوموساپیانس) است. این نتیجه به یکسان، اگرنه بیش تر، اهمیت دارد. به علاوه، سرمنشأ تمام انسان‌های کنونی اساساً به جمعیت نسبتاً کوچکی برمی گردد که قریب به ۲۰۰ هزار سال پیش احتمالاً در افریقا وجود داشت (مدت زمانی که از منظر تکامل به یک چشم برهم زدن می ماند)، همراه با اختلاط‌های ناچیز بعدی از نئاندرتال‌ها و شاید سایر انسان‌های اولیه.

یکی از نتایج فوق العده مهم تعیین توالی «دی.ان.ای» شمار بیش تری از مردم، تقویت این برداشت است که ساختار ژنتیکی یک فرد، یک بستۀ درهم برهم از وراثت‌های مختلف است و نه یک بستۀ ثابت که هویتی بنیادی را از یک نسل به نسل دیگری منتقل می کند.

انسان شناسی و باستان شناسی به روشنی نشان می دهند که در سراسر مسیر تکامل انسان و به ویژه از زمان پیدایش و گسترش «انسان هوشمند» کنونی در حدود ۲۰۰ هزار سال پیش، که خود با توسعۀ کشاورزی از حدوداً پایان آخرین عصر یخ شتاب به مراتب بیش تری می گیرد، جمعیت انسان‌ها کم و بیش همیشه در حال جابه جایی بوده و این خود باعث تغییر مداوم الگوی بیولوژی، زبان و فرهنگ شده است. همین «تلاطم»، به تنهایی هرگونه برداشت از «خلوص نژادی» و به این اعتبار هویت لایتغیر فرهنگی را به سخره می گیرد.

تاریخ سرشار است از نمونه‌های مهاجرت و اختلاط مردمی که سابقاً در مناطقی نامتجانس زندگی می کردند. به عنوان مثال، اگر تنها به ذکر چند نمونه بسنده کنیم:

* پراکندگی کشاورزان اولیه از خاور نزدیک

* مهاجرت موسوم به «بازگشت به افریقا»

* گسترش بانتوها در افریقا

* دیاسپورا (قوم پراکندگی) یونانی‌های باستان در سراسر منطقۀ مدیترانه و آن سوی آن.

* تهاجم هون‌ها به اروپا

* اشغال انگلستان به دست نورمن ها

* تهاجم مغول‌ها به چین، سپس آسیای میانه و روسیه

* موج‌های چندگانۀ مهاجرت پیش از کُلُمب از آسیا و شاید حتی اروپا به نیم کرۀ غربی.

همۀ این‌ها پیش از پیدایش جهانی شدن دنیا در طی دو قرن گذشته است که ویژگی اصلی آن را تحرک و مهاجرت‌های جمعی و ازدواج‌ها بین نژادی بی‌سابقه شکل می دهد. دوره‌ای که طی آن جمعیت جهان از ۱ به بیش از ۷ میلیارد افزایش یافته است.

«انسان هوشمند» یک گونۀ واحد است. تمامی اعصای گونه (یعنی تمام انسان‌های زنده)، فارغ از پیشنه‌های نژادی یا قومی، از نظر ژنتیکی کاملاً همساز هستند و می توانند در صورت عدم بیماری یا دفرمگی (یا پیش داوری)، با سایر اعضای گونه‌ها زاد و ولد ماندگار داشته باشند. از این منظر، وجود تنوع ژنتیکی در درون گونه‌ها امری نسبتاً «پرت» است. البته این «پرت» بودن کاملاً تصادفی نیست و با پژوهش‌های دقیق، خیلی چیزها می توان در این باره فراگرفت. با این حال تلاش برای تبدیل این اختلاف به مقوله‌های از پیش مفروض و صُلب، صرفاً سطحی نگری شِبه علمی است.

بررسی‌های جامع، بی‌اعتباری علمی و اثرات مهلک دیدگاه‌های نژادمحورانه، به طور متقن ایدۀ اختلاف نژادی در سطح هوش را رد کرده اند- به عنوان مثال کتاب «سنجش نادرست انسان» (اثر استیون جی گولد، ۱۹۸۱، ۱۹۹۶). با این وجود توجیهات برای چنین برداشت هایی، به اشکال مختلف همچنان مطرح می شوند؛ به عنوان مثال در اثر «وراثت مشکل ساز: ژن، نژاد و تاریخ انسان» (نیکولاس وید، ۲۰۱۴).

توضیح علت جان سختی «نژاد» به عنوان یک مقوله در پژوهش علمی، نه مشکل علم به خودی خود، بلکه محصول نیروهای اجتماعی بزرگ تری است. طی سال‌های اخیر تزریق فلسفه‌های پُست مدرنیستی به درون علوم بر این امر تأثیر گذاشته است. چنین مفاهیمی را اقشار بالای طبقۀ متوسط تشویق می کنند تا به این نحو برای ایجاد شکاف و استثمار مداوم طبقۀ کارگر پوششی علمی دست و پا کنند. آن‌ها همان سنت پیش داوری‌های نژادی در کشورهایی نظیر انگلستان را ادامه می دهند که طبقۀ حاکم اش، ایرلندی‌ها را تا مدت‌ها یک نژاد مجزا محسوب می کرد تا حفظ ایرلند به عنوان یک مستعمره را توجیه کند.

نویسندگان مقالۀ «ساینس»، همان طور که از عنوانش برمی آید، در جستجوی این هستند که مقولۀ نژاد را از مطالعۀ ژنتیک انسان‌ها خارج کنند. اما وقتی نژاد را نتیجۀ بازی با کلمات و نه یک سازۀ اجتماعی به حساب می آورند، ناکام می مانند. داروی علاجی که برای جامعۀ علمی تجویز می شود، این است که از بکارگیری اصطلاح «نژاد» اجتناب و دودمان یا جمعیت جغرافیایی را جایگزین چنین اصطلاحاتی کنند.

علم در یک بستر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی وجود دارد. از آن جا که کنش و واکنش میان پژوهش علمی و بستر وسیع تر آن پیچیده است، این پنداره که نفوذ نژادپرستی و چشم اندازهای نژادمحورانه می توانند با یک تغییر صِرف در ترمینولوژی از پژوهش علمی زدوده شوند، ساده انگارانه است. در درون علم، درست مثل جامعه در کلیت خود، تبعیض تنها زمانی محو می شود که علت ریشه‌ای آن- یعنی شکاف طبقاتی- خود پایان یابد.

۳ اوت ۲۰۱۶

امتیازدهی

لينک کوتاه مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 33 = 35