درسهای سیاسی یک سال خیانت سیریزا در یونان
آرام نوبخت و امید علی زاده
ژوئیۀ امسال، یادآور یک سالگی خیانت تاریخی حکومت حزب «سیریزا» (ائتلاف چپ رادیکال) به رهبری الکسیس سیپراس پس از برگزاری «رفراندوم ۵ ژوئیه» است.
پیروزی سریع سیریزا در ژانویۀ ۲۰۱۵، اساساً محصول خستگی مفرط مردم یونان از وضعیت فاجعه بار اقتصادیاجتماعی از یک سو و اعتراض عمیق و انباشته به سیاستهای ریاضتی درخواستی اتحادیۀ اروپا و نبود یک آلترناتیو حقیقی برای خروج از این بُن بست از سوی دیگر بود. سیریزا- به عنوان یک حزب اساساً بورژوایی با پایه هایی در میان اقشار مرفه خرده بورژوازی، بروکراتهای کارکشتۀ اتحادیه ها، روشنفکران دانشگاهی و کارگزاران پارلمانی و پیوندهایی با بخش هایی از خودِ سرمایه داری یونان- از طریق برجسته کردن همین خواستۀ محوری و فوری اکثریت جامعه بود که می توانست بر موج اعتراضات سوار شود. ماهیت طبقاتی این جریان، مسیر و قدمهای بعدی آن را به روشنی هرچه تمام نشان می داد. چندان طولی نکشید تا نخستین علائم خیانتهای آتی سیریزا از همان ابتدا با ائتلاف این حزب و جریان راست افراطی «یونانیهای مستقل» آشکار شد. درست هفت ماه بعد همین حزب «ضدّ ریاضتی» و «ضدّ نئولیبرالی»، چنان برنامۀ ریاضتی وحشتناکی را تصویب کرد که تمهیدات حکومتهای راست گرای پیشین در مقابل آن به یک شوخی می مانست.
خیانت سیریزا در هفتۀ مابین ۵ ژوئیه و ۱۳ ژوئیه به حدّ کمال خود رسید. سیریزا درست زمانی تصمیم به برگزاری رفراندوم گرفت که تمام منابع مالی کشور را، از صندوقهای بازنشستگی گرفته تا حقوق و مزایای کارگران بخش عمومی و خصوصی، تا قطرۀ آخر تاراج کرده بود. درست جایی که دیگر منبعی برای تاراج باقی نمانده بود، سیریزا به شکل شیادانهای فراخوان به برگزاری رفراندومی حول پذیرش بستۀ ریاضتی درخواستی تروئیکا داد، در حالی که سیریزا اصولاً برای فسخ چنین تفاهمنامهای رأی آورده بود. در واقع هدف سیریزا این بود که با برگزاری این رفراندوم، پوششی دمکراتیک برای خیانتهای بعدی خود دست و پا کند؛ آن هم با این محاسبۀ سیاسی که کارگران یونان در مواجهه با تهدیدهای سنگین اتحادیۀ اروپا، مرعوب می شوند و با رأی «آری» به شروط بستۀ «نجات مالی»، عملاً راه را برای تسلیم سیریزا هموار می کنند. اما این تاکتیک شیادانه، با رأی قاطع «نه» به ضدّ هدف سیریزا تبدیل شد. رأی «نه» در رفراندوم یک محتوای سیاسی به مراتب مهم تر داشت و آن آمادگی طبقۀ کارگر با رویارویی واقعی با کل سرمایه داری بود. این درست همان چیزی بود که سیریزا را غافلگیر و وحشت زده کرد. با وجود رأی قاطع ۶۱ درصدی به عدم پذیرش این بسته، کابینه به سرعت هرچه تمام یک هفته بعد رأی را همچون ورق پارهای لگدمال کرد و روز ۱۳ ژوئیه به توافقی برای دریافت وام در ازای اعمال سیاستهای ریاضتی دست یافت که به مراتب عمیق تر از سیاستهای پیشین بود.
پیامد این تفاهمنامه را اکنون می توان دید که رشد اقتصادی کشور یک چهارم سقوط کرده است و همان باقی ماندههای تأمین اجتماعی هم از میان رفته اند، به طوری که نیمی از کارگران زیر ۲۵ سال سن بیکار هستند و درآمد مستمری بگیران تقریباً یک سوم کاسته شده است. با این وجود، هنوز کاهش بیش تر هزینههای عمومی و اعمال مالیاتهای تنازلی که بیش از همه به دوش کارگران و فقرا می افتند، در راه هستند.
در همین فاصله سیریزا همچنان مشغول مذاکره با اتحادیۀ اروپا برای مکانیسم هایی بوده است که تا چند دهۀ بعدی وضعیتی را مشابه با بحران بزرگ دهۀ ۱۹۳۰ به ارمغان خواهد آورد.
این سیاستهای حکومت سیریزا بیپاسخ نمانده است. خشم مردمی نسبت به حکومت، خود را در اعتصاب سه روزۀ وسیعترین بخشهای طبقۀ کارگر یونان در ماه مه به نمایش گذاشت. در چنین شرایطی تحلیل سیاسی خیانت سیریزا و ارائۀ ترازنامۀ این تجربۀ استراتژیک برای نه فقط کارگران یونان، که کارگران کل جهان، یک مسألۀ تعیین کننده و حیاتی است.
جاذبۀ سیریزا برای بسیاری از گرایشهای چپ بین المللی، بخشاً ناشی از سردرگمی و گیجی سیاسی و بیش تر انعکاس تمایلات درونی رفرمیستی و خصلتهای خرده بورژوایی آنها بود. بسیاری از گروه بندیهای چپ رفرمیست بین المللی که در حکومت ائتلافی سیریزا شرکت کرده بودند، از جایی که دریافتند تداوم حمایت از سیریزا معنیای جز مرگ سیاسی آنها نخواهد داشت، از آن خارج و در عوض بدون توضیحی از ماهیت طبقاتی این جریان و دلایل خیانت اجتناب ناپذیرش، در پوشش دیگری به فعالیت دادند. شکل گیری «اتحاد مردمی» یونان، به عنوان ائتلافی از همین سازمانهای رفرمیست چپ که اکثراً از درون «پلاتفرم چپ» سیریزا بیرون آمده بودند، یکی دیگر از تردستیهای این قبیل گرایشها بود.
همین گروهها به رهبری وزرای سابق کابینۀ سیپراس و اعضای مستعفی کمیتۀ مرکزی سیریزا تا مدتها به این توهم دامن می زدند که سیریزا را می توان با فشار به چپ هُل داد. در واقع کلّ عملکرد آنها در این مقطع چیزی نبود جز توجیه و ایجاد پوششی چپ برای حکومت سیپراس. اکثر همین عناصر حتی بعد از خیانتِ سال قبل هم در سیریزا باقی ماندند، اما وقتی مسجل شد که قرار است از حزب بیرون انداخته شوند، با یک مانور حساب شده پیش دستی کردند و با ژست «منتقد» از آن خارج شدند.
«اتحاد مردمی»، با تبلیغ گزینۀ خروج یونان از اتحادیۀ اروپا، کنار گذاشتن ارز یورو و بازگشت به واحد پول دراخما، اساساً پیرو یک برنامۀ ناسیونالیستیکاپیتالیستی است که فراتر از برنامۀ سیریزا نمی رود. بلکه در این حالت تنها قرار است با خروج از اتحادیۀ اروپا، ابتکار عمل برای اعمال سیاستهای ریاضتی از اتحادیۀ اروپا به بورژوازی «ملی» یونان منتقل شود. درست مشابه با همان اهدافی که امروز راستترین جناح بورژوازی بریتانیا با «برکسیت» و سایر کشورهای سرمایه داری با چرخش به سوی ناسیونالیسم اقتصادی و «حمایت گرایی» دنبال می کنند. با این تفاوت که «اتحاد مردمی» سعی می کند این برنامه را در زرورق «سوسیالیسم» بپیچد. در حالی که طبقۀ کارگر یونان چه در داخل اتحادیۀ اروپا باشد و چه خارج از آن، مادام که با دولت سرمایه داری خود تعیین تکلیف نکند، قادر به خروج از این بُن بست نخواهد بود.
همۀ اینها نشان می دهد که چرا هر راه حلی که نخواهد یا نتواند از چهارچوب سرمایه داری خارج شود، به ناچار به بُن بست می رسد.
گرایش مارکسیستهای انقلابی ایران برای ارائۀ تحلیلی منسجم از رویدادهای یونان، منتظر خیانت سیریزا نشد، بلکه درست تا قبل از انتخابات ژانویه و قدرت گیری سیریزا روندی را پیش بینی کرد و متعاقباً هشدارهایی داد که صحت آنها تماماً اثبات شده است. حساسیت روی موضوع یونان، نه از جنبۀ علاقۀ تاریخ نگارانه و ژورنالیستی، برای کسب درس هایی بود که می تواند بارها در شرایط مشابه در ایران یا هرجای جهان به کار بیاید، آن هم به این دلیل که منطق و دینامیسم مبارزۀ طبقاتی در عصر سرمایه داری جهانی، خود خصلتی جهانی دارد. یک سال تحولات نفس گیر یونان، به اندازۀ یک دهه برای جنبش کارگری ایران و جهان درسهای سیاسی داشت.
اما پیش از هر چیز یک بار و برای همیشه باید برای طیف چپ ایرانی جا بیفتد که ورود به چنین مباحثی، وجود یک گرایش سیاسی متشکل را پیش فرض می گیرد. نمی توان یک «فرد» بود، اما از موضع یک «ما»ی ناشناخته موضع گرفت. از این فراتر، چنین گرایشی الزاماً باید یک گرایش معتقد به انقلاب سوسیالیستی و حزب انقلابی باشد، و الا این پرسش پیش می آید که چرا یک فعال مثلاً صنفی باید وارد مباحثی شود که به مقولاتی مثل سرنگونی دولت و انقلاب ارتباط پیدا می کند. و اگر می تواند چنین کند، پس چرا از طرح این مباحث در جنبش کارگری ایران صرف نظر می کند؟ به همین دلایل است که بخش عمدۀ موضع گیریها و نظرات مطرح شدۀ این طیف در آستانۀ انتخابات سال گذشتۀ یونان، بیش تر جنبۀ فرمالیته داشت، بدون این که لازم بداند مسئولیت خطوط و مواضع خود را در مقابل یک جنبش به عهده بگیرد.
در آستانۀ انتخابات یونان، مجدداً این استدلال نسبتاً پرسابقه مطرح شد که در شرایط خاص یونان برای مقابله با خطر قریب الوقوع قدرت گیری گرایشهای راست افراطی و فاشیستی، ناگزیر گزینهای جز حمایت از «سیریزا» باقی نمی ماند. اما خطای فاحش چنین بحثی در این جا نهفته بود که درک نمی کرد یک حزب «چپ» نظیر سیریزا بنا به ماهیت خود سیاست هایی را به نیابت از امپریالیسم اتحادیۀ اروپا و بورژوازی یونان پیاده خواهد کرد که اگر راستترین حکومت چنین می کرد ظرف چند ماه اول پیروزی با شورشهای اجتماعی واژگون می شد. در حالی که چپ رفرمیست به خوبی از عهدۀ این وظیفه برمی آید. از منظر سرمایه داریِ بحران زدۀ داخلی یونان و امپریالیسم، رفرمیسم چپ بهترین و کاراترین ابزاری است که می تواند همان سیاستها را در لفافۀ مبارزه با ریاضت و مانور دادنهای متعدد برای جلوگیری از پیشروی جنبش انقلابی اجرا کند، و این خود زمینه را برای ریزشهای بعدی پایههای اجتماعی به سود گرایشهای راست افراطی مهیا می کند. به این ترتیب رفرمیسم چپ، دقیقاً نقش مکمل راست افراطی را ایفا می کند. این دقیقاً اتفاقی است که در یونان رخ داد. نظرسنجی اخیر آلکو مندرج در روزنامۀ «پاراپولیتیکا» و همین طور نظرسنجی «دانشگاه مقدونیه» نشان می دهند که حمایت از سیریزا به شدت سقوط کرده است، به طوری که ۸۶ درصد افراد مصاحبه شده از حکومت راضی نیستند. حتی ۶۹ درصد از رأی دهندگان سیریزا اعلام کرده اند که دیگر از حکومت رضایت ندارند و به این ترتیب اعتماد مردم به حکومت به پایینترین سطوح خود رسیده است. این در حالی است که حزب «دمکراسی نوین» به عنوان حزب سنتی بورژوازی، به طور قابل توجهی در صدر نظرسنجیها است و حمایت ۸۶ درصد رأی دهندگان انتخابات سپتامبر ۲۰۱۵ را تثبیت کرده است. فاجعه بارتر این که گروه فاشیستی «طلوع طلایی» با وجود بحران درونی، پیگرد قانونی رهبری خود و غیاب هرگونه ابتکار عمل در دو سال اخیر، هنوز حمایت از خود را در سطح ۷ تا ۸ درصد نگه داشته است که آنها را در تمام نظرسنجیهای اخیر در جایگاه سوم قرار می دهد.
خیانتهای سیستماتیک سیریزا که همگی با عناوین «چپ» و «سوسیالیست» تداعی شده اند، به چنان زمانی برای خنثی سازی نیاز خواهند داشت که به تنهایی می تواند انقلاب را تا دهها سال به تعویق بیندازد.
تجربۀ یونان برای چندمین بار نشان داد که چرا در عصر گندیدگی سرمایه داری (امپریالیسم)، حتی ابتداییترین مطالبات دمکراتیک هم به مسألۀ سرنگونی دولت سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی گره خورده است.
اما با وجود این شرایط عینی انقلابی، و حتی با وجود آگاهی طبقاتی و درجۀ سازمان یافتگی نسبتاً بالای کارگران یونان، همچنان غیاب مؤلفۀ رهبری انقلابی، یعنی حزب پیشتاز انقلابی، برای هدایت این جنبش به سمت انقلاب، به زمختترین شکل ممکن دیده می شد. در غیر این صورت باید پرسید به راستی چه شرایط مساعد و چه فاکتورهای دیگری را باید برای انقلاب متصور بود؟ چند بار دیگر باید این موقعیتها از دست طبقۀ کارگر برود تا فوریت و ضرورت مؤلفۀ رهبری انقلابی اثبات شود؟ اگر در نظر داشته باشیم که انقلاب سوسیالیستی در یونان امکان پذیر بود و می توانست کلّ مسیر جنبش کارگری را در اروپا تغییر دهد، در آن صورت خیانت سیریزا چیزی کمتر از یک فاجعه برای جنبش کارگری بین المللی نبود.
نمونۀ زنده یونان، باری دیگر این گفتۀ تروتسکی را در «برنامۀ انتقالی» به یاد می آورد که « پیش شرطهای عینی انقلاب پرولتری، نه فقط به ”بلوغ“ رسیده، بلکه از شدت بلوغ به نوعی در حال گندیدن است. بدون یک انقلاب سوسیالیستی، در دورۀ تاریخی بعدی یک فاجعه کل فرهنگ بشریت را تهدید می کند. اکنون نوبت پرولتاریا، یعنی به خصوص پیشتازِ انقلابی آن است. بحران تاریخی بشریت، به بحران رهبری انقلابی تقلیل می یابد».
تدوین این برنامه، دفاع از استقلال سیاسی طبقۀ کارگر و پُر کردن خلأ رهبری انقلابی، دقیقاً اصلیترین و مبرمترین وظیفۀ پیشِ روی مارکسیستها است؛ این برنامه است که باید در نهایت صراحت طبقاتی، با طرح مطالبقات انتقالی بین سطح آگاهی طبقاتی موجود با آگاهی سوسیالیستی پُل بزند: مانند فسخ یک جانبۀ تمامی بدهی ها، اعمال کنترل بر خروج سرمایه، ملی سازی بانکها و صنایع کلان تحت کنترل دمکراتیک کارگری، اعمال کنترل و مدیریت کارگری در کارخانههای ورشکسته، جلب حمایت بین المللی از مبارزات مردم یونان، کاهش هزینههای دفاعی و اختصاص آن به نیازهای فوری و ضروری اجتماعی مانند بهداشت و درمان و مسکن، رسیدگی به وضع نابسمان و تحقیرآمیز پناهندگان، مسلح شدن کارگران در محلات برای مقابله با حملات فاشیستها و الی آخر. از این پس، کل کار عبارت است از تبلیغ این برنامه با مداخلات روزمره در اعتراضات و فشار به بروکراسی اتحادیههای کارگری و رهبران دیگر سازمانهای چپ برای موضع گیری نسبت به این برنامه.
سیریزا در یونان، تنها جزئی از یک پدیدۀ بین المللی است. حزب «پودموس» اسپانیا، «حزب چپ» آلمان، «حزب کارگر» به رهبری کوربین در بریتانیا، «برنی ساندرز» در امریکا، همه و همه همان راهی را رفته و می روند که انتهای آن چیزی متفاوت با تجربۀ یک سال گشتۀ یونان نخواهد بود. هرگونه توهم زایی نسبت به این جریانات و شانه خالی کردن از انجام وظایف اصلی، اسم دیگری جز خیانت به منافع جنبش کارگری بین المللی ندارد.
تجربۀ تلخ یونان نشان داد که چرا پی ریزی حزب انقلابی و تدارک برای انترناسیونال کمونیستی، چکیدۀ همۀ وظایف کنونی مارکسیستهای انقلابی در سراسر جهان است.
۱۱ مرداد ۱۳۹۵