تروتسکی و مبارزه علیه فاشیسم در آلمان
برگردان: آرام نوبخت
طبقۀ کارگر آلمان، با صدها هزار کارگر متشکل در میلیشیاهای کمونیستی و سوسیالیستی، یکی از نیرومندترین طبقات کارگر جهان بود. سال ۱۹۳۰، هنگامی که هیتلر و نازیها شش و نیم میلیون رأی داشتند، آرای حزب کمونیست و سوسیال دمکراتها هر یک به ترتیب به چهار و نیم و هشت و نیم میلیون می رسید- یعنی روی هم رفته دو برابر آرای نازی ها. اگر کمونیستها و سوسیال دمکراتها دوشادوش هم حول یک برنامۀ جدی مبارزاتی متحد شده بودند، چه بسا قادر می شدند فاشیستها را درهم بشکنند. با این وجود، سال ۱۹۳۳، هیتلر توانست بادی به غبغب بیندازد و مدعی شود که «بدون شکسته شدن حتی یک شیشۀ پنجره» به قدرت رسیده است. چنین وضعیتی چه طور می توانست رخ بدهد؟ آیا قابل پیشگیری بود؟ کلّ این دوره از زاویۀ درس هایی که امروز برای ما دارد، بسیار غنی است.
امروز واژۀ «فاشیست» به یک فحش عمومی تبدیل شده که به سوی هر متعصب ارتجاعی پرتاب می شود. مقالات مختلف سرشار از داستان هایی دربارۀ «عروج فاشیسم» هستند، آن هم اساساً به یُمن حمایت انتخاباتی از «لو پن» در فرانسه. با این حال هر فرد ارتجاعی یا هر دیکتاتوری را نمی توان فاشیست دانست. درک ماهیت یک رژیم یا جنبش ضروری است، وگرنه وظایف کارگران در قبال آن می تواند به سادگی مغشوش شود.
طبقۀ حاکم جهان، از زمان جنگ دوم جهانی و پس از خطای محاسباتی جدّی خود دربارۀ هیتلر، هیچ تمایلی به بازگرداندن آن مجانین فاشیست ندارد. نه به این معنی که مدافع دمکراسی است، بلکه در عوض به این معنی که برای صیانت از سیستم خود، به سوی دیکتاتوریهای پلیسی نظامی چرخش می کند و با خرسندی کامل از باندهای فاشیست به عنوان نیروی ذخیرهای برای ترتیب دادن حملات خشن بهره برداری می کند.
در عین حال پایگاه اجتماعی فاشیسم، به مثابۀ جنبش خرده بورژوازیِ ویران شده با بحران حاد سرمایه داری، همراه با فقیرترین بخش ها، در اروپا تا حدود زیادی تحلیل رفته است. طبقۀ کارگر اکنون به اکثریت قاطع جامعه تبدیل شده است. این خود ضمانتی است علیه ارتجاع و برای پیروزی سوسیالیسم. با این حال مسألۀ مناسبات طبقاتی، صرفاً با علم حساب حل نمی شود. برخورداری از یک سیاست، برنامه، حزب و رهبری صحیح و قادر به هدایت مبارزه تا فرجام آن، یک ضرورت است.
رهبری انترناسیونال کمونیست که تا سال ۱۹۳۰ سفت و سخت زیر سیطرۀ بروکراسی استالینیستی درآمده بود، پیش از این مسئول به بادرفتن مطلوبترین وضعیت انقلابی در سال ۱۹۲۳ بود.
سال ۱۹۲۳، سقوط مارک و تسخیر «راین لند» به دست امپریالیسم فرانسه، منجر به موقعیتی انقلابی در آلمان شده بود. انقلابی که می توانست تحت هدایت رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت به پیروزی برسد. اما این دو سال ۱۹۱۹ به قتل رسیده بودند. در غیاب آنان، حزب آلمان دستخوش بحران رهبری شده بود. رهبری انترناسیونال کمونیست حول زینوویف، برای تغییر پرسنل حزب آلمان بنا به مقاصد خود مداخله کرد.
نتیجۀ این مانورها این بود که وقتی موج انقلابی در سال ۱۹۲۳ تکامل یافت، حزب کاملاً جهت خود را از دست داده و سردرگم شده بود. زینوویف- که با تکرار خطاهای خود در اکتبر ۱۹۱۷، به همراه کامنف در تقابل با قیام موضع گرفته بود- همچنان دربارۀ چشم انداز انقلابی آلمان مردّد بود. استالین حتی علاقهای به مسائل انقلاب آلمان نداشت، چون تنها حواس او را از مانورهایش در دستگاه حزبی پرت می کرد. استالین حزب را تشویق کرد که دست به هیچ اقدامی نزند. نصیحت او به رهبران آلمان بسیار غیرعادی و زننده بود: «بگذارید اول فاشیستها زورشان را نشان دهند!».
رهبری انترناسیونال و حزب کمونیست آلمان از بوتۀ این آزمون حیاتی سرشکسته بیرون آمد و یک فرصت عظیم را از کف داد. درست مانند روسیۀ ۱۹۱۷، تا پیش از بازگشت لنین و تروتسکی، در آلمانِ سال ۱۹۲۳ نیز بخش هایی از رهبری نوسان داشتند. استالین و رادک و زینوویف، پیشنهاد تروتسکی را برای تدوین یک برنامه و جدول زمانی قیام رد کردند و خیلی دیر تلوتلو خوران برای تسخیر قدرت دست به کوششی سرهم بندی شده زدند.
تروتسکی با هراس به این رویدادها می نگریست. او مقالۀ «درسهای اکتبر» را از این رو نوشت که رهبران احزاب کمونیست نتیجۀ لازم را از رویدادهای آلمان بگیرند. اما باند استالین تاب تحمل هرگونه بحث دربارۀ رویدادهای آلمان را که بخواهد به حیثیتاش خدشه وارد کند، نداشت. اثر تروتسکی، به بهانهای برای یورش دیوانه وار بر بهاصطلاح «تروتسکیسم» مبدل و پیام اصلی آن زیر کوهی از اتهام و افترا و تحریف دفن شد.
در مقالۀ قبلی توضیح دادیم که چگونه استالین چوبِ اتکایش به عناصر سرمایه دار چین و آرام کردن بروکراسی اتحادیههای کارگری بریتانیا را خورده بود. اکنون او کمینترن را ۱۸۰ درجه چرخاند. در مواجهه با خطر مرگبار ارتجاع، استالینیستها نه فقط تهدید را دست کم گرفتند، که یک سیاست ماجراجویانۀ وحشتناک را در دستور کار قرار دادند.
کمینترن، پایان ثبات سرمایه داری و آغاز آن چه را که «دورۀ سوم» می نامید، اعلام کرد (دورۀ نخست، دورۀ طغیانهای انقلابی پس از ۱۹۱۷ بود؛ و دورۀ دوم، ثبات نسبی سرمایه داری پس از ۱۹۲۳). اکنون قرار بود که این به اصطلاح «دورۀ سوم»، سقوط نهایی سرمایه داری جهانی را آغاز کند. در عین حال سوسیال دمکراسی، طبق تئوری استالین، خود را به «سوسیال فاشیسم» استحاله داده بود. در نتیجه دیگر هرگونه توافق بین کمونیستها و «سوسیال فاشیست ها»یی که خطر اصلی طبقۀ کارگر معرفی شده بودند، ناممکن می نمود.
در انتخابات دهۀ ۱۹۳۰، حزب کمونیست از افزایش ناچیزی در آرای خود برخوردار شد. این موضوع بلافاصله یک پیروزی بزرگ اعلام شد. در این میان رأی نازیها صعود کرد. در مواجهه با بحران فزاینده، سهم حزب کمونیست از آرا، عضویت و موقعیتشان در اتحادیهها می بایست بسیار سریع تر از این رشد می کرد. در حالی که کارگران دو برابر بیش تر از سوسیال دمکراتها حمایت می کردند. رهبران حزب کمونیست کار اندکی برای کسب اعتماد این کارگران پس از شکست سال ۱۹۲۳ انجام داده بودند.
برای غلبه بر ارتجاع، برای غلبه بر سرمایه داری، باید پیش از هرچیز تودهها را جلب کرد. این تودهها در دستهای سوسیال دمکراسی باقی ماندند و در شرایطی که به عنوان دوقلوی فاشیستها توصیف می شدند، به زحمت می شد آنان را جلب حزب کرد. همان نوابغی که در چین به طور فاجعه باری علیه استقلال سازمان طبقاتی و برای انقیاد حزب کمونیست به حزب ناسیونالیستیبورژوایی «کومینتانگ» استدلال کرده بودند، اکنون مخالف اتحاد با سایر سازمانهای کارگری بودند. در پاسخ به فراخوان فوری تروتسکی به ایجاد یک جبهۀ واحد- جبههای که می توانست ضمن افشای فقدان برنامه و خیانت رهبران سوسیال دمکرات، نیروهای قوی طبقۀ کارگر را متحد و در عمل سیاست صحیح و مبارزۀ مصمم کمونیستها را نشان دهد- رهبران کمینترن می توانستند تنها یک جبهۀ واحد «از پایین» را بپذیرند. کارگران سوسیال دمکرات می بایست سازمانهای خود را ترک می کردند و به کمونیستها می پیوستند؛ اما آنها باوری به کمونیستها نداشتند، والا چنین کاری را قبلاً انجام داده بودند.
با وجود فراخوانهای تروتسکی، استالینیستها به خطّ مشی ماجراجویانۀ خود ادامه دادند که اوج آن در دورۀ تهوع آور «رفراندوم سرخ» بود. سال ۱۹۳۱، استالینیستها تا جایی پیش رفتند که برای پایین کشیدن حکومت سوسیال دمکرات پروس، با نازیها یک «جبهۀ واحد» غیررسمی شکل دادند!
با فلج شدن کارگران آلمان در نتیجۀ سیاستهای رهبریهای سوسیال دمکرات و استالینیست، هیتلر قادر بود که تقریباً به هیچ مبارزهای به قدرت برسد.
این چنین بود که طبقۀ کارگر توانمند آلمان با دست و پا و دهان بسته به نازیها واگذار شد. سازمانهای کارگری نابود شدند و کمونیستها و همین طور سوسیال دمکراتها نهایتاً سر از اردوگاههای مرگ هیتلر درآوردند.
تروتسکی و هوادارانش با وجود اخراج از انترناسیونال کارگری همچنان خود را بخشی از این سازمان می دانستند و همواره خواهان اجازۀ بازگشت به صفوف انترناسیونال بودند. اما در عین حال از نقد کوبنده به سیاست کمینترن صرف نظر نکردند. آنها خواهان بازگشت به سیاست لنینیستی و واقع گرایانۀ «جبهۀ واحد» به عنوان ابزار جلب توده ها، در عمل و از طریق تجارب خودشان، به سوی کمونیسم بودند. با پیروزی هیتلر در نظرسنجی ها، تروتسکی هشدار داد. در جزوهای با عنوان «چرخش در انترناسیونال کمونیست و وضعیت آلمان»، تروتسکی به شکلگیری کارزاری علامت داد که از حزب کمونیست آلمان بخواهد برای جلوگیری از قدرت گیری هیتلر، فراخوان به ایجاد یک جبهۀ واحد با سوسیال دمکراتها بدهد.
یک جبهۀ واحد، اتحاد عمل سازمانهای تودهای کارگری بر مبنای یک برنامۀ مبارزاتی است. بنابراین این که سازمانهای کارگری و منافعشان در کاسۀ لیبرالهای بورژوا گذاشته شود، نه یک جبهۀ واحد، بلکه چیزی است که تروتسکی «توطئۀ اعتصاب شکنانۀ» جبهۀ خلقی نامید.
بر مبنای دستورات شخص استالین، حزب کمونیست آلمان سیاست «جبهۀ واحد» را یک سیاست ضدّ انقلابی «سوسیال فاشیستی» نامید. سوسیال دمکراسی، دشمن اصلی طبقۀ کارگر شد. در سپتامبر ۱۹۳۰، نشریۀ «پرچم سرخ»، ارگان حزب کمونیست آلمان، مدعی شد که «دیشب، بزرگترین روز آقای هیتلر بود، اما این به اصطلاح پیروزی انتخاباتی نازیها آغاز یک پایان است». ماه مه ۱۹۳۲، نشریۀ بریتانیایی «دیلی ورکر» با افتخار تروتسکیستها را به خاطر سیاستشان در آلمان محکوم کرد و نوشت: «شایان توجه است که تروتسکی در دفاع از جبهۀ واحد حزب کمونیست و سوسیال دمکراتیک در برابر فاشیسم پیش قدم شده است. در دورهای نظیر امروز، احتمالاً هیچ راهبردی ضدّ انقلابی تر و تفرقه انگیزتر از این راهبرد طبقاتی نمی توانست معرفی شود». در این بین تروتسکی چهار جزوه و دهها مقاله و مانیفست را به رشتۀ تحریر درآورد تا به کمینترن برای تغییر سیاست خود فشار بیاورد. اما این تلاش بیهوده بود. ژانویۀ ۱۹۳۳، هیتلر بدون هرگونه مقابلۀ سازمان یافته توانست قدرت بگیرد.
این خیانت برای همیشه حزب کمونیست آلمان را محکوم به نابودی کرد. اما کمینترن ماهیت فاجعه یا نقش خود را در آن نپذیرفت. به جای این که این رویداد را شکست عظیم کارگران آلمان بداند، آن را یک پیروزی دانست، آن هم با این شعار غیرقابل باور که «بعد از هیتلر، نوبت ماست!» با این وجود، زمزمه هایی از اعتراض یا مخالفت در دورن صفوف احزاب کمینترن در جهان به گوش می رسید. از این نظر، انحطاط آنها کامل شده بود. تنها نتیجه این بود که انترناسیونال کمونیست از نظر سیاسی مرده است و دیگر نمی تواند ابزاری برای انقلاب سوسیالیستی درنظر گرفته شود. مارس ۱۹۳۳، تروتسکی چشم انداز اصلاح حزب کمونیست و اتحاد شوروی را تغییر داد. او اکنون به جای مبارزه برای اصلاح حزب کمونیست آلمان، خواهان بنیان گذاری حزب جدیدی به جای حزب کمونیست شد.
سازمانی که نتواند از درسهای تاریخ و اشتباهات خود بیاموزد، محکوم به نابودی است. انترناسیونال کمونیست به عنوان نیرویی برای سوسیالیسم جهانی، مرده بود. اپوزیسیون چپ انترناسیونال هم از هم پاشید. بنابراین بنیان گذاری یک انترناسیونال جدید ضروری بود. امروز تردید چندانی باقی نیست که چنان چه حزب کمونیست آلمان سیاست جبهۀ واحد را پی گرفته بود، فاشیسم هیتلری می توانست شکست داده شود و به جای این پدیدۀ شوم، شکوفایی یک جمهوری کارگری را در آلمان شاهد باشد. پیروزی پرولتاریا در قلب قاره، می توانست ندای پایان بروکراسی روسیه و سرمایه داری محتضر اروپا باشد. بدین ترتیب راه برای یک نظم جهانی سوسیالیستی نو فراهم می آمد. اما در عوض جهان در یک جنگ جهانی و تمام کابوسهای وحشتناک ارتجاع فاشیستی غوطه رفت .
پس از فاجعۀ آلمان، استالینیسم به سرعت با یک پشتک واروی دیگر، سیاست جبهۀ واحد سازمانهای کارگری را دور زد و یک راست به سیاست فرصت طلبانۀ جبهۀ خلقی افتاد. این سیاست نیز به فجایع و شکستهای جدید انجامید. سیاست جبهۀ خلقی موضوع مقالۀ دیگری است.
درسهای زیادی هستند که باید از این دورۀ تاریخ و نوشتههای تروتسکی گرفت. مهم تر از همه، اهمیت تئوری و درک درست. با ایدههای نادرست، حتی مطلوبترین موقعیت هم می تواند بخار شود و به هوا برود. وقتی یک حزب یا رهبریِ سزاوار مبارزۀ طبقۀ کارگر به ایدههای صحیحی مسلح شده بود، هیچ نیرویی روی کرۀ زمین قادر به جلوگیری از پیروزی انقلاب سوسیالیستی نخواهد بود.
۱۵ مه ۲۰۰۲