مفهوم و ضرورت حزب پیشتاز انقلابی (از سند اصول و اهداف)
انقلاب سوسیالیستی، نخستین انقلاب در طول تاریخ بشر خواهد بود که قرار است به طور «آگاهانه» و با «برنامه» صورت بگیرد. انقلاب سوسیالیستی به هیچ وجه بدون مبارزۀ پیگیر و به صورت «خود انگیخته» به وجود نمیآید و اصولاً بدون آگاهی و برنامهریزی، قابل تصور نیست. بنابراین تردیدی نمیماند که برای وقوع چنین انقلابی، به دستکم دو فاکتور اساسی و تعیینکننده نیاز است: بالاترین سطح آگاهیِ حداقل بخشی از طبقۀ کارگر، و همین طور بیشترین میزان مشارکت طبقۀ کارگر در انقلاب، یعنی خودسازماندهی کارگران و سایر تودههای تحت ستم.
اما این را هم میدانیم که طبق ابتداییترین اصول ماتریالیسم دیالکتیک، آگاهی، محصول عملکرد هدفمند (پراتیک) است. ولی سطح فرهنگ و آگاهی طبقاتی گروهها و اقشار مختلف کارگران، ناموزون و غیریکسان است. دقیقاً همین واقعیت که پرولتاریا و متحدانش از درجات مختلفی از آگاهی و تجربه برخوردار هستند، نیاز به یک بدنۀ تشکیلاتی هماهنگکننده را ضروری میسازد و این همان چیزی است که حزب نامیده میشود. در واقع اگر طبقۀ کارگر به لحاظ آگاهی طبقاتی همگن بود، اگر کل طبقۀ کارگر به بالاترین سطح آگاهی میرسید، دیگر مسألهای به نام رهبری و تشکیلات هماهنگکننده اصولاً موضوعیت پیدا نمیکرد. اما این حقیقتی بدیهی است که متاسفأنه تمامی کارگران قادر نیستند تحت حاکمیت سرمایهداری به سطح بالایی از آگاهی طبقاتی برسند؛ چرا که اولاً مسیر رشد آگاهی طبقاتی آنها، نه یک مسیر مستقیم و خطی، بلکه مسیری ناهموار و متناوب است (در نتیجه هر طیفی از این طبقه میتواند برداشت متفاوتی از مبارزه داشته باشد)؛ و ثانیاً، دستگاه عریض و طویل دولت سرمایهداری سعی میکند با استفاده از امکانات تبلیغاتی وسیع خود- که از پشتوانۀ منابع عظیم مالی و نظامیبرخوردار است- «ضدّ آگاهی» یا «آگاهی وارونه» را به طبقۀ کارگر تزریق کند. حزب پیشتاز انقلابی بهعنوان تجسم تاریخی منافع طبقۀ کارگر، ظرفی است که به دلیل ارتباط ارگانیک با پیشروهای جنبش کارگری، میتواند فرایند رشد آگاهی سوسیالیستی آنان را در برابر بمباران ایدئولوژیک یا آگاهی کاذب بورژوازی حفظ کند.
تودههای کارگران در مبارزات «روزمرۀ» خود، تنها و تنها قادرند به یک آگاهی اولیه دست پیدا کنند. این گونه آگاهی، آنها را الزاماً به شورشهای پیگیر روزانه علیه نظام سرمایهداری هدایت نمیکند، هرچند در اهمیت و حیاتی بودن وجود این قبیل مبارزات، کوچکترین تردیدی نیست، چرا که اگر طبقۀ کارگر به مبارزات روزانهاش برای بالا بردن حقوق و مزایا، کاهش ساعت کار، کسب حقوق معوقه و غیره دست نزند، به یک تودۀ کاملاً منفعل و دمورالیزه (مأیوس) تبدیل میشود. در نتیجه طبقۀ کارگر به ناچار باید برای مطالبات آنی و کوتاه مدتِ خود مبارزه کند؛ اما این مبارزه مطلقاً نمیتواند طبقۀ کارگر را به صورت خود به خودی به مبارزۀ متشکل در جهت نابودی کلیت نظام سرمایهداری حرکت دهد. به علاوه این را هم باید درنظر داشت که کارگران هر روز و هر لحظه نمیتوانند اعتصاب و مبارزه کنند. اجبار به زندگی از طریق فروش نیروی کار، یعنی تقلا کردن برای حفظ ابتداییترین شرایط معیشت، چنین چیزی را ناممکن میکند. قطعاً بنا به دلایل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و روانشناختی و بسیاری عوامل دیگر که هر یک به تنهایی جای بحث دارد، آنها نمیتوانند هر روز، هر سال یا مثلاً هر پنج سال انقلاب کنند!
در نتیجه بخش کوچکی از طبقۀ کارگر که هم در تئوری و هم در عمل به ضرورت تشکل یابی دست یافتهاست، وارد عرصه میشود و این همان بخشی است که عموماً «بخش پیشرو» یا « پیشروان» این طبقه مینامیم. پیشرویی که حتی در دوران رکود مبارزه هم، سنگر مبارزۀ طبقاتی را ترک نمیکند و سعی میکند این مبارزه را در سطوح مختلف آن دنبال کند و زنده نگاه دارد.
یک «پیشرو»ی کارگری الزاماً «سوسیالیست» نیست، بلکه با پذیرش برنامۀ حزب، عملاً به یک سوسیالیست بدل میشود. کارگران پیشرو، کسب آگاهی کمونیستی و انقلابی را تنها در مبارزه برای متشکل کردن خود و یا به بیان دقیقتر در پیریزی یک حزب انقلابی کسب میکنند. بنابراین حزب پیشتاز انقلابی نقش اهرمی را دارد که پیشروی کارگری را به پیشروی سوسیالیست بدل میکند.
یک سازمان انقلابی زمانی میتواند به یک حزب پیشتاز تبدیل گردد که بهترین و مؤثرترین بخش طبقۀ کارگر- یعنی کارگران پیشرو، جوانان انقلابی، زنان و ملیتهای تحت ستم و غیره- عمیقاً آن را به عنوان حزب خودشان بپذیرند. بنابراین تکلیف انواع سازمانها و احزابی که خود را حزب طبقۀ کارگر مینامند و این حزبِ «از پیش ساخته» را به عنوان بدیلِ «حاضر و آماده» رو به روی کارگران قرار میدهند و آنها را دعوت به «پیوستن» میکنند (اما در عین حال فاقد کوچکترین درجۀ تأثیرگذاری یا ارتباط ارگانیک با طبقۀ کارگر هستند) کاملاً معلوم است. «لنین» در این رابطه در تزهای «کنگرۀ دوم انترناسیونال کمونیستی» در ژوئیۀ ۱۹۲۰ نوشت:
«فقط حزب کمونیست، چنان چه حقیقتاً پیشاهنگ طبقۀ انقلابی باشد، بهترین نمایندگان این طبقه را در خود جمع داشته و از کمونیستهای کاملاً آگاه و صدیقی ترکیب شده باشد که در عرصۀ پیکار انقلابی سرسختانه تجربه آموخته و آبدیده شده باشند و نیز چنانچه این حزب بتواند با سراپای زندگی طبقۀ خود و از طریق این طبقه با تمام تودۀ استثمارشوندگان پیوند ناگسستنی برقرار سازد و اعتماد کامل این طبقه و این توده را جلب کند، قادر خواهد بود پرولتاریا را در مبارزۀ نهایی، کاملاً بی امان و قاطع علیه تمام نیروهای سرمایهداری رهبری کند. از سوی دیگر فقط تحت رهبری چنین حزبی است که پرولتاریا میتواند تمام نیرو و شور انقلابی خویش را به کار اندازد و بی علاقگی ناگزیر و گاه مقاومت اقلیت ناچیز آریستوکراسی کارگری فاسد شده به دست سرمایهداری و سران قدیمی اتحادیهها و تعاونیها و غیره را خنثی کند».
به همین دلیل اطلاق صفت «پیشتاز» به «حزب»، مطلقاً نه جنبۀ فُرمالیته دارد و نه تزئینی است. حزب پیشتاز، یعنی پذیرش تفکیک «پیشگام» (یا پیشرو) از عموم طبقۀ کارگر و در عین حال پیوستگی آن با این طبقه. حزب پیشتاز انقلابی، حزب عموم طبقۀ کارگر یا دربرگیرندۀ تودههای کارگران نیست و نمیتواند باشد؛ بلکه شامل پیشاهنگ طبقۀ کارگر است که به آگاهی سوسیالیستی رسیدهاست. به این اعتبار حزب «اقلیت» است. چون اگر قرار باشد حزب پایههای خود را از میان لایههای مختلف طبقۀ کارگر با سطوح مختلف و ناهمگنی از آگاهی سیاسی-طبقاتی انتخاب کند، ناگزیر مجبور است برنامهای تدوین کرده باشد که میانگینی از این درجات مختلف آگاهی باشد به طوری که بتواند «همه» را راضی نگه دارد. واضح است که در این صورت، این برنامه هر چیزی میتواند باشد غیر از یک برنامۀ انقلابی.
نخستین عملکرد یک سازمان پیشتار انقلابی، حفظ و تداوم دستاوردهای تئوریک، برنامهای، سیاسی و سازمانی است؛ دستاوردهایی که طی دورۀ قبلی فعالیت و آگاهی طبقاتی بالای کارگران به دست آمدهاست. سازمان پیشتاز انقلابی در حکم حافظۀ دائمی طبقه و جنبش کارگری است، حافظهای که به نوعی در برنامهای تدوین شدهاست که به کمک آن میتوان نسل جدید را آموزش داد و بدین ترتیب لازم نیست تا این نسل جدید، از ابتدا و از طریق مداخلۀ مشخص در مبارزۀ طبقاتی، همه چیز را از صفر آغاز کند.
بنابراین نخستین عملکرد سازمان پیشتاز انقلابی، تضمین تداوم درسهایی است که از تجارب انباشتۀ تاریخی نه فقط محلی که بینالمللی گرفته میشود؛ چرا که مفهوم برنامۀ سوسیالیستی همین است: مجموع کلیۀ دروسی که از تجارب مبارزات طبقاتی واقعی، انقلابهای واقعی و همین طور ضدّ انقلاب واقعی در طول حدوداً دویست سال گذشته کسب شدهاست.
تعداد اندکی از افراد – که با تئوری و پراتیک مارکسیستی آمیختهاند – از عهدۀ چنین برنامهای برمیآیند و باید تأکید کرد که هیچ کسی- مطلقاً هیچ کسی- به تنهایی نمیتواند از پس آن بربیاید. در این جاست که وجود سازمان لازم میشود. ضمناً با توجه به ماهیّت جهانی این تجارب، هم به سازمانی ملی و هم به سازمانی جهانی نیاز است تا قادر به ارزیابی مداوم کلیۀ تجارب تاریخی و جاری مبارزۀ طبقاتی و انقلاب باشد؛ تا این تجربیات را با درسهای جدیدی که از انقلابات جدید کسب میشود، غنیتر سازد؛ تا آنها را هر چه بیشتر در راستای نیازهای مبرم مبارزات طبقاتی و انقلاب پیش رو بپروراند. اهمیت چنین سازمانی در شرایط رکود مبارزه یا خفقان شدید، به ویژه در ایران، کاملاً واضح است. چرا که به دلیل سرکوبهای سیستماتیک حاکمیت در طول قریب به چهار دهۀ گذشته، جنبش کارگری در موارد متعددی یا به سوی رفرمیسم و مماشات چرخش کرده و یا نتوانستهاست تجربیات و سنن انقلابی گذشتۀ خود را (مثلاً تجربۀ انقلاب ۵۷) به نسلهای جدید منتقل کند، به همین دلیل بیشک برای رشد و تقویت خود و کسب آمادگی برای دورههای پیش رو، به تجربیات مبارزاتی طبقۀ کارگر در سطح جهان نیاز پیدا خواهد کرد.